دقایقی گذشته بود و داخل نرفته بودم… تو سکوت شب به درختا و آسمون خیره بودم و سعی بر آروم کردن خودم داشتم و آخر سر سمت ویلا رفتم و داخل شدم.

ویلا غرق سکوت و تاریکی بود و تنها چراغ ورودی پذیرایی که نور آنچنانی نداشت روشن بود و نشون میداد آیدین قبل از اومدن ما خوابیده، هر چند که حق داشت ساعت دیگه نزدیکای سه صبح بود

پالتوم رو دراوردم و وارد راهرو اتاق خوابا شدم و ایتسادم و نگاه کلافم و دادم به اتاق جاوید و از حرص ناخونام و فشار دادم‌ کف دستم… آخه چرا هر چی سنگه واس پای لنگه؟… دقیقا باید تایمی که دوست ندارم‌ کنار جاوید باشم ایدین بیاد شمال!.. الان چیکار کنم؟

از زور خستگی کلافه شده بودم فقط دلم‌ می‌خواست بخوابم‌ اما از طرفیم یه حسی داشتم از این که باز پیش جاوید تو یه اتاق بخوابم اونم بعد از اتفاق اون روز…حاضر بودم رو کاناپه می‌خوابیدم‌ حتی با این لباسای مجلسی و هیچ مشکلی نداشم اما حضور آیدین معذبم میکرد و خیلی حرکت زشتی بود در حضور آیدین این کار!

نفسم و حرصی فرستادم بیرون و زیر لب گفتم:

_هر چی بادا باد

 

در اتاق و با کوچیک ترین سر و صدا باز کردم، وارد شدم و نگاهم رو جاویدی که روی تخت دراز کشیده بود اما فقط کتش و دراورده بود خورد… آرنجش و روی چشماش گذاشته بود و نصف دکمه های پیراهنشم باز بود… بی توجه بهش سمت ساک لباسام رفتم تا لباسام و عوض کنم اما فضای اتاق خیلی تاریک بود و لباسا زیاد مشخص نبودن و من درگیر بودم تو ساک لباسا که یهو چراغ اتاق روشن شد و نورش چشمم و زد؛ کم‌ کم‌ که عادت کردم‌ نگاهی به جاوید کردم که رو تخت نیم خیز شده بود و کیلید برق بالا سرش و زده بود.

نگاه من و که دید گفت:

_مجبوری تو تاریکی خب؟

_فکر کردم خوابی خب بیا و خوبی کنا

 

هیچی نگفت که لباسی برداشتم و خواستم از اتاق برم بیرون و لباسم‌ و عوض کنم که صداش اومد

_می‌خوای خوبی کنی؟

 

با تعجب سمتش برگشتم

_چی؟!

 

یه تا ابروش و داد بالا

_میگم میخوای بهم‌ خوبی کنی لباست و جلوم عوض کن

 

چشمام گرد شد و کم کم‌ اخم کردم که نیشخندی زد و سری تکون داد به چپ و راست، دوباره به حالت اولش برگشت و خواستم برم بیرون اما دستم رو دستگیره در خشک شد و لبخند بدجنسی رو لبم‌ اومد.

اگه به اذیت کردن و تیکه پرونیه منم بلدم شایدم بهتر از تو جاوید آریانمهر مخصوصا که وضعیت الانمم به نفع منه…

شاید یادش رفته بود من پریود شدم!

 

 

 

ریلکس سمتش برگشتم، نگاهی بهش انداختم که به حالت قبلش رو تخت دراز‌ کشیده بود… با همون لبخند بدجنسم سمتش آروم قدم برداشتم و گفتم:

_حالا اگه به خوبی کردنه منه پس بزار…

 

دستش و از رو چشماش برداشت و یکم نیم خیز شد رو تخت… با تعجب نگاهم کرد که بالا سرش ایستادم و دستم گذاشتم‌ رو کتفش و تو صورت متعجبش خم شدم و لب زدم

_پس بزار من لباست و در بیارم خسته ای!

 

همین طور که تو صورتش خم بودم نیشخندی زدم‌ و یه ابروم و مثل خودش دادم بالا که بعد مکثی نیشخندی زد و از حالت تعجب درومد…

ریلکس و از خدا خواسته گفت:

_درار

 

نیشخندم جمع کردم‌، سعی کردم‌ عادی باشم تا به چیزی که میخوام برسم و کامل بزارمش تو خماری برای همین همون چند تا دکمه لباسش که بسته بود و دونه دونه باز کردم و همین طور که تو صورتش خیره بودم لب زدم

_تموم شد!

 

خواستم دستم و بکشم که دستم و چنگ زد و گفت:

_شلوارم چی؟!

 

یکم‌ مکث کردم اما این دفعه کم‌ نیاوردم، بیشتر تو صورتش خم شدم

_باشه…!

 

دو تا ابروهاش بالا رفت که دستم سمت کمربندش رفت

 

 

 

دو تا ابروهاش بالا رفت که دستم سمت کمربندش رفت و واقعا داشتم خجالت می‌کشیدم کم کم و به غلط کردن‌ افتاده بودم از بازی که شروع کره بودم

اما بازم کم‌ نیاوردم و کمربندش و باز کردم و دستم سمت دکمه های شلوارش رفت؛ بازش کردم که همون جا دستم و گرفت و من کشوند سمت خودش… تو صورتش خیره شدم که در گوشم خم شد و لب زد:

_هیچ وقت لباس یه مرد و در نیار چون شاید بعدش اونم لباسای تورو در بیاره مخصوصا که تو خماریت مونده باشه و شوهرتم باشه… میدونی که چی میگم!؟

 

هنوز منظورش و کامل نگرفته بودم و از نزدیکی زیادمون و بوی عطرش یه طوری شده بودم که با یه حرکت من و کشوند تو تخت و روم خیمه زد… شروع به بوسیدن گردنم کرد و زیپ لباسم و که کنار لباس بود و کشید پایین و دست گرمش و رد کرد زیر لباسم و جای جای تنم لمس کرد و من تو شُک بودم هنوز که با گازای ریزی که از گردنم گرفت به خودم اومدم… در گوشم پچ زد

_بازی و شروع کردی که هر جور پیش بره بازندش تویی جوجه ماشینی

 

از کلمه جوجه ماشینی نیش خندی زدم که باز شروع به بوسیدنم کرد و خواست لباس و از تنم دراره که در گوشش با نیشخند لب زدم

_ولی چه حیف که عادت ماهانم… در نیار

 

دستش خشک شد و کاملا از ضد حالی که خورده بود صورتش توهم رفت، با اخم به من نگاه کرد که خودم و کشیدم کنارو از کنار صورت ماتم زدش کنار رفتم.

ایستادم و گفتم:

_چه بد که من بازنده شدم نه؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x