رمان دهار پارت ۱۷

1
(1)

حرفش را زد و رفت، ندید که دست ظریف دخترک را به چه روزی انداخت. یکی از خدمتکار ها برای آماده کردن قهوه به آشپزخانه رفت، نرگس دخترک را مثل دختر خودش دوست داشت و راضی نبود گزندی به او برسد، همیشه سعی میکرد کارهای ساده را به عهده‌ی این دختر بگذارد، زمین کنار جسم بی‌جانش نشست.

– ارغوان، الهی بمیرم واست دختر.

نگاهش به دست کبود ارغوان افتاد. فریاد کشید:

-یکی یه لیوان آب قند بیاره!

ارغوان را در آغوش کشید و سرش را بلند کرد، لیوان آب قند را به دهانش نزدیک کرد و جرعه ای درآن ریخت، گویی به اجزای حنجره و گلوی ارغوان رودی سرآزیر شده باشد و آن خشکیِ ناشی از درد را از بین برده باشد لحظه ای چشم گشود و به نرگس نگاهی انداخت. زیر لب ناله ای کرد.

-آ…آخ دستم.

نرگس دکتر ساسان را صدا زد، دست ارغوان زیر فشار پای ارباب شکسته بود. دکتر ساسان دستش را پانسمان کرد و توصیه کرد تا چند وقت به دست چپش هیچ فشاری وارد نکند، ارغوان درد زیادی را تحمل می‌کرد، لبانش خشک و ترک خورده شده بودند و پلک هایش آنقدر بر چشمش سنگینی می‌کرد که نمی‌توانست آنها را کامل باز کند، یکی از خدمه قهوه‌ی فراز را به طبقه‌ی بالا برد، دقیقه‌ای نگذشت که صدای فریاد فراز قلب همه را به لرزه انداخت.

– دارم میگم قهوه رو باید اون دختره‌ی‌ سربه هوا بیاره، ببینم باز کسی جز اون دختر قهوه رو آورده همتونو تنبیه میکنم.

همه از این لجبازی های فراز خسته و کلافه شده بودند، نرگس باز میخواست پادرمیانی کند اما با وجود مخالفت های نرگس، ارغون فنجان قهوه را به دست راستش گرفت و بالا رفت، ضعف در تمام حرکاتش دیده میشد و معلوم بود جانی به تن ندارد. فنجان را بر روی میز گذاشت، فراز نگاهی به سر تاپای دخترک انداخت، چشمانش قرمز بودند و لبانش سفید و ترک خورده بودند، تنبیه دیگر برایش کافی بود. اگر وضعیت ارغوان بهتر از این بود قطعا مجبورش میکرد دست ضرب دیده اش را درون فنجانِ داغ قهوه فرو کند، اما با دیدن حال بد ارغوان از این کار صرف نظر کرد و اشاره کرد از اتاق خارج شود، ارغوان با قدم های سست از اربابش دور شد. از اتاق خارج شد و سلانه سلانه به طبقه ی پایین رفت، نرگس و چند خدمتکار دیگر به طرفش رفتند. نرگس با ترس بر پیشانی ارغوان دست نهاد.

– خوبی دختر؟ وای تو که تب داری باید استراحت کنی.

ارغوان تنها سری تکان داد و به آشپزخانه رفت، این همه درد حق او نبود. ارغوان که گناهی نداشت فقط دلش برای این حجم از بیچارگی اش گرفته بود…

فراز جرعه ای از قهوه اش را سر کشید، همان موقع از پنجره بیژن را دید که با ترس وارد عمارت می‌شود، مردک بی عرضه حتی نتوانسته بود یک معتاد کارتن خواب را پیدا کند. میدانست چکارش کند. قهوه اش را که نوشید به طبقه ی پایین رفت، بیژن و چند نوچه‌ی دیگرش نادم گوشه ای ایستاده بودند که فریادِ فراز کل عمارت را لرزاند.

– بی‌عرضه های دست و پا چلفتی، نتونستین یه معتاد مفنگی رو پیدا کنید، دارم براتون.

یک به یک به التماس افتاده بودند و تقاضای بخشش می‌کردند که فراز از لا به لای دندان های چفت شده اش غرید.

-خفه شین عوضیا‌.

ناگاه تلفن فراز به صدا در آمد، به صفحه ی تلفنش نگاهی انداخت، همان محافظی بود که کنار درب انباری مراقب رفت و آمد ها بود، سریع تماس را وصل کرد.

– اگر کاری داری بنال کوروش اعصاب ندارم.

کوروش با صدای تحلیل رفته ای گفت:

– آقا من رفته بودم واسه ی اون خانوم غذا ببرم، به خدا قسم هیچ حرفی نزدم اون خودش گفت با شما کار داره گفت بهتون بگم اگر دنبال شهرام می‌گردید اون رو نمی‌تونید لا به لای معتادا پیدا کنید، گفت شهرام اونی که شما فکر میکنید نیست من جوابشو ندادم ولی گفتم بهتره با شما در میو..

منتظر نماند که کوروش حرفش را ادامه دهد، تلفن را قطع کرد و با حالت تهاجمی رو به بیژن و دار و دسته اش کرد.

– این دفعه رو شانس آوردید، ازین به بعد ببینم اوامرم به کم و کاستی انجام میشه سلاخیتون می‌کنم، می‌دونید که یک حرف رو دو بار تکرار نمی‌کنم.

راهش را به سمت انباری کج کرد، باید سریع می‌فهمید قضیه از چه قرار است، به درب انباری رسید که کوروش قدمی به سمتش برداشت، دهان گشود تا توضیحی بدهد که فراز دستش را به نشانه ی سکوت بالا برد، کوروش حرفی نزد و فراز وارد انباری شد. آن زن فرتوت گوشه ای از انباری نمور نشسته بود، دست تیرخورده اش را در آغوشش جمع کرده بود و می‌لرزید. فراز انگشتش را به کلید برق فشرد و چراغ روشن شد، زن گویی چشمانش به تاریکی عادت کرده بودند که پلکش را محکم به هم فشرد، پس از گذشت چند ثانیه چشمانش را باز کرد و فراز را دید، جان نداشت حرفی بزند، فراز صندلی گوشه ی انباری را به سمت خود کشید و بر رویش نشست، پای راستش را بر پای چپش گذاشت و رو به زن گفت:

– خب؟ شنیده بودم حرفای بودار میزنی، اون مردک خرفت رو کجا باید پیدا کنم؟ به نفعته بگی وگرنه…

قبل از اینکه حرفش را ادامه دهد زن با صدای نالان لب به سخن گشود.

-پ…پسرم، شه…شهرام بعد از اینکه گم و گ..ور شد من طلاق گ..گرفتم، تا مدت‌ها فکر می‌کردم مُرده اَ…اَما یه روز توی محل یِ…یکی از دوستای قدیمیش رو دیدم، اون گفت پرس و جو کرده فهمی…ده شهرام توی یه کمپ ترک اع…تیاد بو..ده بعد رف…رفته خ…خارج.

قضیه به نظر عجیب و غریب به نظر می‌رسید، آخر یک معتادِ آس و پاس که هیچ از دار دنیا نداشت که مجبور شد طفل خودش را بفروشد چطور می‌توانست به خارج از کشور برود؟ قبل از اینکه سوالش را مطرح کند گویی زن ذهنش را خوانده بود که نالید:

– اولش فکر..کردم درو…غ میگه، آخه شهرامی که پول یه وع…ده برنج نداشت چطور می‌تونست بره خا…خارج، بع..دش دوستش گف..ت شنیده یکی زیرِ بالو پرِ شهرام رو گ…گرفته اما نفهمیدیم ک..که اون کی بو..ده. منم شوهر داش..تم نمی‌تونستم پی‌..گیر یه آدمی باشم که الان دیگه هی…چ کارَمه.

فراز کمی فکر کرد، پای آدم دیگری به این قضایا باز شده بود! حال باید کجا در پی این مرد می‌گشت؟ با خشونت رو به زن کرد.

– حالا کجا باید دنبالش بگردم؟ کدوم کشور؟

زن دیگر نای حرف زدن نداشت اما می‌دانست اگر لب نگشاید این پسر بی رحمش خونش را میریزد، با هرسختی‌ای که بود نالید.

– نِ..میدونم، ولی، اون..اون دوس..تش توی محل مون کفتر فروشی دا…ره اسمش ناصره، اون حتماً می.

قبل از اینکه حرفش را ادامه دهد از حال رفت، فراز فریاد کشید:

– کوروش، دکتر ساسان رو صدا کن بیاد ببینه این زنیکه چه مرگش شد.

خود از جا برخواست و از انباری خارج شد، سریع از عمارت خارج شد، راننده کنار درب ورود منتظر فراز بود، فراز سوار بر ماشین شد و آدرس آن محله‌ی قدیمی را به راننده داد، دقایقی بعد ماشین در آن محل قدیمی توقف کرد، ورود همچون ماشین گرانقیمت و مدل بالایی در آن محل فقیر نشین برای زنان محل عجیب بود، همگی پِچ پِچ می‌کردند و در عجب بودند که این فردا در این محل چه کار دارند، پسر بچه ای که در وسط کوچه با دوستانش فوتبال بازی می‌کرد به سمت ماشین قدم برداشت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 4.1 (12)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۴ ۱۰۱۹۳۶۱۶۳

دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را…
nody عکس های شخصیت بهار و کامران در رمان ازدواج اجباری 1626111507

رمان ازدواج اجباری 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۲ ۱۱۱۴۴۶۰۴۴

دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.3 (12)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
download

رمان رویای قاصدک 5 (1)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آنالی
آنالی
9 ماه قبل

قلم نویسنده واقعا>>>>>

klam
klam
9 ماه قبل

لطفا انقدر دیر به دیر پارت نذار

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x