فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان آتش شیطان
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 5

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_5   این همون دختری که لحظه ورود بهم گیر داده بود و آشنایی میداد؛ نبود؟!؟!   اون مسئول نمونه گیری دیروز بوده؟ تکه های پازل کم کم داشت کنار هم چیده میشد!   با لحن شاکی گفت: _ چیشد تابش خانوم؟؟ مارو یادتون اومد؟!   باید از

ادامه مطلب »
رمان شاه خشت
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 37

    صنوبر ظرف خالی صبحانه سهند و سدا را برداشت.   پریناز برای خودش چای ریخت که صدا زدم.   _ پریناز، برای من چای بریز.   لیوان چای را مقابلم گذاشت و قندی از سر میز به دهان برد.   خرت‌خرت قند را می‌جوید و اعصاب مرا متشنج

ادامه مطلب »
رمان طلوع
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۲۶

      سکوت سنگینی بینمون هست و انگاری کسی هم تمایل نداره این سکوت رو بشکنه و همه یه جورایی راضی هستیم از این وضعیت….       خدا رو شکر بارمان قبل از اینکه من بیدار شم از خواهرش پذیرایی کرده وگرنه اصلا دوست نداشتم به عنوان میزبانی

ادامه مطلب »
رمان رز های وحشی
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 1

    من میکائیل دشت گردم من تنهایی تو کوچه های تنگ و ترش تهران قد کشیدم تنهایی کار کردم تنهایی دعوا کردم تنهایی مست کردم تنهایی زخمامو بستمو تنهایی دردامو داد زدم فکر می‌کردم از یه جایی به بعد میتونم با دختری که کنار لبش خال سیاه داره تنها

ادامه مطلب »
رمان فئودال
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 4

        حلقه‌ی دستانش به دور کمرش تنگتر شد: _ کی میخواد خلاف من کاری کنه تاج سر نریمان؟ هوم؟ من به تو نگفتم وقتی پیش منی نگو ارباب؟ انقد زود یادت رفت؟   لب به دندان کشید و گونه‌های گاگونش سرخ‌تر شد از خجالت:   _ ول

ادامه مطلب »
رمان

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی

ادامه مطلب »
رمان آووکادو
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 57

  به محض ورود نگاهم قبل از هر چیز به دنبال مادرم می‌گردد و اما با دیدن جای خالی‌اش مقابل چرخ خیاطی، بغضم بیشتر می‌شود.   صدای حرف زدن ماجد را از اتاق خودم و آرامش می‌شنوم و با ترس و نگاهی اشکی قدم برمی‌دارم.   مادرم هم توی آن

ادامه مطلب »
رمان آس کور
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 35

    سراب دوباره دستش را روی چشمانش گذاشت و دهان کجی ای کرد.   _ مجبور نیستم تحملت کنم.   _ مجبوری خانم، هنوز داغی حالیت نیست!   سراب که سکوت کرد، گوشه ی چشمش را خاراند و پوفی کرد. تند رفته بود و فعلا باید ناز این دخترک

ادامه مطلب »
رمان نگار
رمان نگار

رمان نگار پارت 15

  خیره بودم بهش که گرمی اشکی که لغزید و خودشو توی خرمن موهام پنهون کرد منو متوجه شکسته شدن بغض سنگینم کرد … راه گریمو باز گذاشتم و اجازه دادم اشکام راحت بریزه.. هیچ تلاشی واسه متوقف کردن گریه ام نکردم برعکس یه ذره که گذشت با صدای بلند

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 177

  سامیار سرش رو به تایید تکون داد و بی حرف سرش رو پایین برد و لب های سوگل رو بین لب هاش گرفت و محکم بوسید….   دلش هری ریخت و تمام فکر و خیال های تو سرش پر کشید و تمام حواسش معطوف به لب های داغی شد

ادامه مطلب »
رمان ماهرخ
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 50

    شهریار بی میل نگاه گرفت و به چشمان پر شیطنت عسلی دخترک خیره شد. مهربان خندید… -خدا زیبایی ها رو داده برای نگاه کردن…!!!     ابروهای ماهرخ بالا رفت. -جونم حاجی راه افتادی…؟! اگه این زیبایی ها برای نگاه کردنه چطوره بزاریم جلوی دید عموم…!!!    

ادامه مطلب »
رمان نگار
رمان نگار

رمان نگار پارت 14

  بالاخره با دیدن تابلوی تهران نفس راحتی کشیدم …. رسیدیم… خیلی خسته بودم و دلم میخواست زودتر برم بخوابم … مهراااد … + جان مهراد … تو اینجور میگی مهراد که من قلبم از تپش میوفته لامصب…. خندم گرفت … میگم حالا من کجا برم؟ برگردم خونه دانشجوییمون که

ادامه مطلب »

رمان های کامل

دسته‌ها