فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان ماهرخ
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 50

    شهریار بی میل نگاه گرفت و به چشمان پر شیطنت عسلی دخترک خیره شد. مهربان خندید… -خدا زیبایی ها رو داده برای نگاه کردن…!!!     ابروهای ماهرخ بالا رفت. -جونم حاجی راه افتادی…؟! اگه این زیبایی ها برای نگاه کردنه چطوره بزاریم جلوی دید عموم…!!!    

ادامه مطلب »
رمان نگار
رمان نگار

رمان نگار پارت 14

  بالاخره با دیدن تابلوی تهران نفس راحتی کشیدم …. رسیدیم… خیلی خسته بودم و دلم میخواست زودتر برم بخوابم … مهراااد … + جان مهراد … تو اینجور میگی مهراد که من قلبم از تپش میوفته لامصب…. خندم گرفت … میگم حالا من کجا برم؟ برگردم خونه دانشجوییمون که

ادامه مطلب »
رمان تارگت
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 355

          صاف نشست و یه دستش و روی رون پاش مشت کرد و من سریع نگاهم و به انگشتای خودم دوختم تا یه بار دیگه با دیدن دستاش.. ذهنم اون دست های لعنتی و رگ های برآمده روش و به یادم نیاره.. – می شناختمش.. تو

ادامه مطلب »
رمان نغمه دل

رمان نغمه دل پارت42

    وارد خونه شدم که بی بی نگران گفت: _مادر خوبیت نداره بدون نشون جایی برین محله کوچیکه مردم هزار تا حرف در میارن شال رو از سرم در اوردم و گفتم: _کدوم بیرون بی بی؟ بنده خدا برای اینکه من پول اژانس ندم اومد منو تا جاده سلامت

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 70

        کیمیا هم رنگ موهایش را تازه کرد، ناخن‌هایش را ترمیم کرد و ابروهایش را مرتب، سکوتش کمی دردناک بود، حس میکردم مشکلی دارد!   دست دراز کردم و دستش را گرفتم، ارایشگر مشغول دست دیگرم بود و کیمیا هم منتظر رنگ موهایش بود تا کمی دیگر

ادامه مطلب »
رمان آوای نیاز تو
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت آخر

    فقط احساس میکردم يه چيز داره چنگ میزنه تو گلوم! چند قدم برداشتم و رفتم داخل ولی واقعا پاهام ياری نمیکرد جلو تر برم! در آخر خود پرستاره جلو اومد و من تازه صورت کوچيک سفيدش رو ديدم با چشمايی که بسته بود و مشخص نبود به من

ادامه مطلب »
رمان سال بد
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 17

    دیگر چیزی نگفتیم … تا وقتی نزدیک خیابان کریم خان رسیدیم . آن وقت من نفس عمیقی کشیدم و گفتم :   – بچه ها یادتون باشه … من پام گیر کرد به پله و خوردم زمین ! از داستان امروز چیزی به کسی نگید !   فافا

ادامه مطلب »
رمان جرئت و شهامت

رمان جرئت و شهامت پارت ۵

    _منظورت چه راهی هست؟   دوباره نیشخندی زد و ادامه داد. _خودت چی فکر می کنی؟   اخمی در بین ابرو هایم جا افتاد. از صندلی بلند شدم.و دستم را روی میز کوبیدم. و با لحن سنگین گفتم:   _تو ،هیچ غلطی نمی تونی بکنی! میرم اونجا و

ادامه مطلب »
رمان آوای نیاز تو
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 267

    نيشخندی زدم و ليوانم و رو ميز گذاشتم و گفتم: _کوتاه بيايم يا کوتاه بيام!؟ ديگه چقدر کوتاه بيام!؟ از دلخوريام گذشتم ولی اون دست پيش گرفته پس نيفته با دلخوری بيشتر ادامه دادم: -گفتم باشه عيب نداره بزار من راه بيام باهاش من اين زندگی و بسازم

ادامه مطلب »
رمان طلوع
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۲۵

  هوا رو به روشنی میره ولی من هنوزم نتونستم بخوابم….       صدای رعد و برق میپیچه و آسمون شروع میکنه به باریدن….     چشمام از فرط گریه و نخوابیدن میسوزه….   درسته بارمان خیلی با ملایمت رفتار کرده و همه ی سعیش رو کرده تا اذیت

ادامه مطلب »
رمان هامین
رمان هامین

رمان هامین پارت 43

      _ داریم حرف می‌زنیم چرا اینقدر عجله داری؟   _ می‌شه این حرفارو بس کنید؟ می‌خوام برم.   _ اخی پرنسس کوچولومون ترسیده؟ تو…   قبل از اینکه جمله‌شو تکمیل کنه صدای سمن شد فرشته‌ی نجاتم.   _ مهران، محنا…   بدنم قبل از مغزم عمل کرد

ادامه مطلب »
رمان آوای نیاز تو
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 266

    _نميدونم چه قانونيه اما آدما اين طورين که با يه عده يا يک نفر خوشحال ترن، راحت ترن ولی هميشه دوست دارن و ميخوان که برن سمت کسايی که بهشون محل نمیدن و تو تنگا قرارشون ميدن! شايد ميخوان به اون يه عده که بهشون محل نميدن خودشون

ادامه مطلب »

رمان های کامل

دسته‌ها