20 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 106

5
(3)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

همه به سمت دایان برگشتن، اما من خشک شده به رو به رو نگاه می‌کردم.

 

اینجا چیکار می‌کرد؟؟

منو چطوری پیدا کرده بود؟!

 

نکنه به تلافی دیشب، آبرومو جلو بچه ها ببره!

با مکث به سمتش برگشتم که دیدم مستقیما با یه لبخند کج، بهم خیره شده.

 

بقیه دخترا هم مثل من بهش خیره، نگاه می‌کردن.

نمی‌دونستم شناختنش یا نه!

 

قبل از همه مژگان به حرف اومد و با لبخندی ملیح جواب داد:

 

– شب شما هم بخیر جناب محب، خوب هستین؟!

 

با لبخندی موقر به سمتش برگشت و جواب داد:

 

– خیلی ممنون خانوم رستمی.

حقیقتا یه قرار کاری داشتم که خانوم وکیل رو اینجا دیدم، اومدم سلامی بکنم،

بیشتر از این مزاحمتون نمیشم!

 

نگاهی به جمع انداخت و دوباره نگاه مرموزش رو به سمت من برگردوند:

 

– خوشحال شدم از دیدنتون خانوم وکیل؛ با اجازه!

 

سپس به عقب برگشت و از میز ما دور شد.

همین ؟!؟!؟

حتی بهم مهلت حرف زدن هم نداد!

 

مبهوت به سمت بچه ها برگشتم که دیدم همشون به مسیر رفتن دایان نگاه می‌کنن.

 

– وای تابش دختره رو ببین!

این قرار کاریش بود؟!؟!

فکر کنم باید محب رو از لیست خط بزنیم!

 

به همون جهتی که بچه ها نگاه می‌کردن نگاه کردم.

 

چند میز اون طرف‌تر، دایان رو یه میز‌ دو نفره پشت به ما نشسته بود و دختری که به خوبی می‌تونستیم ببینیمش، رو به ما بود.

 

واقعا این قرار کاریش بود؟؟

دختره جوری اغرار آمیز لباس پوشیده و آرایش کرده بود که انگار یه ساعت بعد می‌خواست بره عروسی!

 

همش هم بلند بلند به حرفای دایان می‌خندید.

لحظه ای دستش رو روی دست دایان که روی میز بود گذاشت.

 

دایان هم بدون اینکه دستش رو عقب‌ بکشه، اجازه داد به راحتی لمسش کنه!

 

سرم‌ رو ‌برگردونده و با نفس عمیقی، مشغول سفارش خودم شدم.

چه توقعی داشتم؟!

 

 

 

 

 

 

خودش گفته بود دیگه تظاهر نکنیم، الان هم داشت به حرف خودش عمل می‌کرد.

 

اون دیگه تعهدی نسبت به من نداشت، برای چی باید خودش رو از لمس دست یه زن دیگه، محدود و محروم می‌کرد؟!؟

 

مژگان حق‌ داشت!

هیچ چیز اون قرار، به قرار کاری نمی‌خورد، حتما اینطوری گفت که وجهش خراب نشه!

 

بچه ها هرکدوم یه چیزی راجع به دایان و لیست مشکوکشون می‌گفتن.

 

تو این بین گاهی از منم نظر می‌خواستن که با حواس پرتی تمام، جوابشون رو میدادم.

 

وقتی سفارش شاممون رسید، به بهونه دست شستن از سر میز بلند شدم.

 

– بچه ها من دستام رو بشورم میام.

 

نفس سریع گفت:

 

– الکل دارم، میخوای بدم؟؟

 

– نه اونطوری راحت ترم.

 

ندا دستش رو به سمت نفس دراز کرد و گفت:

 

– بده خواهری ما همینجا میزنیم.

این دختر سوسول بازیش گل کرده!

 

با لبخندی از میز جدا شدم.

تمام تلاشم رو می‌کردم تا به سمت میز اونا برنگردم

 

لحظه آخری که می‌خواستم تو راهرو بپیچم، نتونستم طاقت بیارم و به سمتشون نگاهی انداختم.

 

خدارو شکر پشت دایان به من بود و من رو نمی‌دید.

 

این بار دختره داشت با ادا و عشوه چیزی براش تعریف می‌کرد و مثل دفعه قبل، گاهی دستیش که روی میز بود رو لمس می‌کرد.

 

مرتیکه آشغال!

با حرص رو برگردونده و به سمت سرویس حرکت کردم.

 

 

 

 

 

 

 

چند پله می‌خورد می‌رفت پایین و اونجا سرویس خانوما و آقایون، بعد از یه راهرو کوچک، از هم جدا میشد.

 

وقتی دستام رو می‌شستم، تو آیینه به خودم نگاهی انداختم.

 

تو ظاهرم خستگی مشهود بود.

میکاپ خاصی نداشتم و فقط لحظه آخری که می‌خواستم دفتر رو ترک کنم، کمی برق لب زدم.

 

بقیه مواقع هم میکاپ های سنگین نداشتم، بیشتر ظاهر طبیعی خودم رو می‌پسندیدم.

 

شیر رو بسته و نگاهی به لباس هام انداختم.

مثل همیشه بود!

 

بیشتر مواقع کت و شلوار های تیره می‌پوشیدم و تیپ های اسپرت میزدم.

 

به ندرت لباس های خانومانه و رنگی رنگی داشتم.

یعنی دایان از اون تیپ دخترا خوشش میومد؟!

 

قطعا اکثر مردا اون قبیل تیپ و استایل رو برای پارتنرشون می‌پسندیدن، نه دختری که مثل خودشون کت و شلوار می‌پوشه!

 

هیچ وقت با این موضوع مشکلی نداشتم.

معتقد بودم استایل من، به غیر از خودم به هیچ عهد و ناسی مربوط نیست!

 

هیچ وقت برای نظر هیچکس، تیپم رو عوض نمی‌کردم، ولی حالا چه بلایی سرم اومده بود؟!

 

دایان چه فرقی داشت؟!؟

مجبور بودم خودم رو بخاطرش تغییر بدم؟؟

 

برای اینکه به مغزم خوب تفهیم بشه، بلند جواب دادم:

 

– اصلا امکان نداره!

 

خانومی که کنارم مشغول دست شستن بود، با تعجب کمی بهم نگاه کرد.

 

سپس سریع کارش رو تموم کرد تا زودتر از سرویس خارج بشه.

 

عالی شد!

همین کم بود که مردم فکر کنن دیوونه هم هستم!

 

از در سرویس خارج شدم که دایان رو تکیه زده به دیوار رو به رویی دیدم.

 

خواستم بی توجه بهش از کنارش رد شم که سد راهم شد و جلوم رو گرفت.

 

«جرعت دارین بگین کمه 🤗👀🩴»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۸ ۱۷۱۷۲۴۵۸۱

دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…
IMG 20230127 013520 1292

دانلود رمان درجه دو 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.6 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهاا
رهاا
6 ماه قبل

خوب کمه گلم

علوی
علوی
6 ماه قبل

حدس من: دایان می‌خواد بسنجه ببینه چقدر برای تابش مهم شده، پس با یکی از مانکن‌های خانم برای قرار کاری میاد بیرون. با علم به اینکه از دید تمام دخترها الان بهترین تنور برای چسباندن نون به حساب میاد و دختر مربوطه به حرص در آر ترین شکل ممکن جلوی چشم تابش ظاهر می‌شه.
حدس دیگه اینکه: دایان یک ربطی به ناپدری تابش داره. از اون طریق به وسیله ندا غیرمستقیم تابش رو به این رستوران کشیده. وراج شدن رستمی هم بی‌دلیل و انگیزه نیست. گرچه اگر دایان دسترسی به رستمی داشت، اول ته و توی نفر دیگه‌ای که گل می‌فرسته را در می‌اورد.

علوی
علوی
6 ماه قبل

کم نبود ولی ادامه‌اش رو بذار!!

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
6 ماه قبل

سلام ندا بانو خسته نباشید
کممممممممممممه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
6 ماه قبل

ندا ی زمان دقیق بهم بگو ،،برات همون لحظه بفرستم

Atosa
Atosa
6 ماه قبل

کمههههههههه
ولی حالا دایان کیک بود یا واگیه؟

Atosa
Atosa
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

میگم 😂

بی نام
بی نام
6 ماه قبل

خیلییی کم

همتا
همتا
6 ماه قبل

پشیمون شدم دیروز گفتم دوس دارم دایان باشه
لاقل آزاد بود حال تابش گرفته نمیشد

طرفدار رمان اتش و شیطان🔥😈
طرفدار رمان اتش و شیطان🔥😈
6 ماه قبل

تو خماریمون نزااااار بابااا
گناه داریماااا😢😂😐

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

اصلا فکر نمی کردم دایان باشه اونم با یه دختر که تابش رو عصبی کنه
ندا خانم اینقد گفتیم کمه به جایی رسیدیم که باز بگیم😜

camellia
camellia
6 ماه قبل

کم نیست جانم,جای بدی تمومش کردی,میزاشتی ببینیم منظور دایان چی بوده,شاید این هم به سحر خیانت می کرده?! 🤔 فقط این خانم وکیل بد جوری بازیچه شد 😓 البته این چیزی که تا الان معلومه,اگه واقعا این طوری باشه,عجب آدمیه?! 😑 نباید زود وا می داد خانم وکیل.بعیده از یه وکیل.

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
پلاسه رماندونی
پلاسه رماندونی
6 ماه قبل

جای حساسش بود خب

آهو
آهو
6 ماه قبل

کمه دیگه جای حساسم تموم کردی ننه توکه مهربون بودی….الان دمپایی لازمم خودم میدونم 😂

ساجده
ساجده
6 ماه قبل

خیلی کمهههههه

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x