8 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 120

5
(4)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

با تایید من و آزاد، هرسه به سمت خونه الوندی به راه افتادیم.

 

مسیری که انتخاب کرده بود از راه حیاط پشتی خونه وارد میشد و کمترین دید رو داشت!

 

جلوی یه در کوچک رسیده بودیم و منتظر بودیم.

دایان دائما چشمش به اپل واچش بود و دقیقا راس ساعت نه؛ با گفتن ” وقتشه! ” به سمت در حرکت کرد.

 

در ساده و کوچیکی بود، اما برخلاف ظاهرش، امنیت بالایی داشت.

 

قبل از اینکه به در برسیم، در با صدای تیک کوچیکی باز شد و هرسه وارد خونه شدیم.

 

حیاط پشتی رو به سرعت طی کرده و به در دیگه ای رسیدیم که همون لحظه باز شد و یه دختر با یونی فرم خدمتکاری، ازش بیرون اومد.

 

اول ترسیدم، اما وقتی دیدم دختر سریع به دایان نزدیک شد و سلام کرد، فهمیدم احتمالا نفوذیمون همین دختره!

 

– آقا همه چیز همونطوری که گفتین آمادست فقط یادتون نره سر ساعت برگردین به همون در پشتی.

من شیفتم همون موقع تموم میشه و خدمتکار شیفت بعد اگه برسه، دیگه کاری از دست من ساخته نیست!

 

 

دایان سری به تایید تکون داد و بهش اطمینان داد:

 

– نگران نباش سر ساعت برمی‌گردیم، اگه برنگشتیم تو خودت رو تو دردسر ننداز، من یه راهی برای خروج پیدا می‌کنم.

 

دختر که صورتش پر از استرس بود، موافقت کرد و عقب ایستاد تا ما رد بشیم.

 

از در رد شده و وارد راهرویی شدیم.

از سر و صدایی که از سمت چپ میومد، فهمیدم راهرو کنار آشپزخونه ایم.

 

سعی کردم نقشه خونه رو دوباره توی ذهنم مرور کنم.

حدودا مسیری که دایان مشخص کرده بود رو یادم بود، اما باز هم قدم به قدم پشت سرش بودم.

 

صدای قدم های آزاد رو هم از پشت سرم می‌شنیدم و می‌دونستم اونم داره پا به پای ما میاد.

 

از چنتا راهرو تو در تو رد شدیم و موقع عبور از آخری نزدیک بود یکی از خدمتکارا مارو ببینه که به موقع دایان عقب کشید و با دستش، منو هم عقب کشوند.

 

 

 

 

 

 

 

 

خودم رو به دیوار پشت سرم چسبونده و نفسمو حبس کردم.

 

اگه یه درصد لو میرفتیم، همه چیز نابود میشد و خیلی چیز هارو تحت تاثیر میذاشت.

 

همون حینی که هممون به دیوار تکیه داده بودیم، آزاد قدمی جلو اومد با گفتن ” مسیرش این طرفه، پشت سر من بیاین! ” به سمت راهرو سمت راست پیچید.

 

دایان خیز برداشت تا جلوش رو بگیره، اما سرعت آزاد بیشتر بود و زودتر تو راهرو پیچید.

 

با حرص سعی کرد آهسته صداش بزنه، اما آزاد برنگشت و به مسیرش ادامه داد.

 

همه چیز تو چند ثانیه اتفاق افتاد و درست نفهمیدم چیشد.

الان آزاد مارو پیچوند، یا مسیر درست اونطرف بود!؟

 

دایان سرکی کشید و وقتی از نبود کسی مطمئن شد، چنگی به دست من زد و منو دنبال خودش، به سمت چپ، کشید.

 

سریع تر از حد معمول حرکت می‌کرد و فک کنم می‌خواست زودتر از آزاد برسه.

 

با حرصو عصبانیت، خفته گفت:

 

– بهت گفتم این پسره شیشه خورده داره نمیشه بهش اعتماد کرد!

 

با همون تن صدای پایین، جوابشو دادم:

 

– خودت دعوتش کردی، به من چه؟!

 

– تو معرفیش کردی!

وگرنه من هیچ وقت به این بشر اعتماد نمی‌کردم!

 

دیگه چیزی نگفتم و سعی کردم سرو صدای کمتری ایجاد کنم.

 

مگه چقدر خونش بزرگ بود که هرچی می‌رفتیم تموم نمی‌شد؟!؟

 

تو یه راهرو طویل داشتیم حرکت می‌کردیم.

طرفین راهرو پر از اتاق بود که احتمال دادم همشون اتاق خواب باشن.

 

با صدای پا دو نفر و حرف زدنشون، خشک شده سر جام ایستادم.

 

دقیقا داشتن به این سمت میومدن و سایشون رو دیوار افتاده بود.

 

 

 

دایان که دید به معنی واقعی کلمه خشک شدم، پر قدرت تر منو دنبال خودش تو یه یکی از اتاق‌ها کشوند.

 

در رو آهسته بست و نگاه اجمالی به اتاق انداخت.

وقتی از خالی بودنش مطمئن شد، منو هم با خودش نزدیک در نگه داشت و گوشش رو بهش چسبوند.

 

از استرس زیاد گلوم خشک شده بود ضربان قلبم بالا رفته بود.

 

از حرفاشون فهمیدم خدمتکارن و برای تمیز کردن یکی از اتاقا اومدن.

 

همش هم از الوندی که رئیس بد اخلاق و تند خویی بود، شکایت می‌کردن!

 

صدای پاهاشون نزدیک تر شد و صدای باز کردن دری اومد.

 

از صداشون فهمیدم همین حوالی احتمالا متوقف شده و در یکی از اتاق های اطراف رو باز کردن.

 

به آهستگی به دایان گفتم:

 

– ببین کجان!

 

خیلی آروم در رو باز کرد و یه چشمی نگاهی به بیرون انداخت.

خیلی زود در رو بست و پیشونیش رو بهش تکیه داد.

 

با استرس پرسیدم:

 

– چیشد؟!

کجا بودن!؟

 

– اتاق رو به رویی رو دارن تمیز می‌کنن!

 

چشمام رو با ناامیدی روی هم فشردم.

شانس از این بدتر هم میشد.

 

دایان مچ دستش رو بالا اورد و به نگاهی به ساعتش که نه و ده دقیقه رو نشون میداد، خیره شد.

 

با نگرانی گفتم:

 

-داره تایممون تموم میشه!

اگه نتونیم به موقع برسیم چی؟!

 

دایان بی حرف فقط بهم خیره نگاه کرد.

وقتی جوابی ازش نشنیدم، وحشت زده تر از قبل، ادامه دادم:

 

– تو گفتی راه خروج دیگه ای پیدا میکنی درسته؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 233728 3512

دانلود رمان سمفونی مردگان 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد…
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
رمان دلدادگی شیطان

رمان دلدادگی شیطان 5 (1)

13 دیدگاه
  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
IMG 20230123 235601 807

دانلود رمان به نام زن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۶ ۱۲۴۶۳۴۱۷۸

دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مَسی
مَسی
6 ماه قبل

کدوم وکیلی حاضر دزدکی بره خونه مردم دزدی اگه بگیرنش خو کارش تموم

نوشین
نوشین
پاسخ به  مَسی
6 ماه قبل

وکیلی ک عاشقه

همتا
همتا
6 ماه قبل

چه حساس و هیجانی شده

Asman Abi
Asman Abi
6 ماه قبل

مرسی ندا جان❤چقدر نفس‌گیر شده🤫😂

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

وای ندا بانو تا فردا باید صبر کنیم مادر؟

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x