6 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 122

5
(4)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

تو راهرو سر و صدا پیچیده و همهمه شده بود.

اینطوری دیگه اصلا نمی‌تونستیم خارج بشیم!

 

دایان چرخید و نگاهی به اتاق انداخت، که چشمش رو پنجره ثابت موند.

 

به سمتش حرکت کرده و بازش کرد.

نگاهی به پایین انداخت و با دستش اشاره کرد که پیشش برم.

 

الان می‌خواست از پنجره بره بیرون؟!؟

اگه اشتباه نکنم حدودا دو طبقه بالا اومده بودیم و مطمئن نبودم از اون ارتفاع میتونم پایین بپرم یا نه!

 

 

وقتی به دایان رسیدم، منم نگاهی به پایین انداختم تا ارتفاعش رو بسنجم.

 

کسی تو باغ نبود، یا اگه کسی هم بود، تو دید نبود.

 

یکی از پایین داد زد:

 

– آتیش!

کمک!

 

با صدای اون زن، چنتا نگهبان دم در به سرعت به سمت خونه دویدن.

 

من و دایان به موقع خودمون رو عقب کشیدیم که دیده نشیم.

 

چند ثانیه بعد دوباره جلو رفتیم، که دایان گفت:

 

– تابش الان بهترین موقعیته!

من کمکت میکنم بری پایین تا بتونی خودتو آویزون کنی، بعدش بپر پایین.

ارتفاعش اونقدری نیست که آسیب ببینی!

 

 

– ارتفاعش چیزی نیست؟!

دایان دو طبقه ست، چطوری همچین چیزی ازم ‌می‌خوای؟!؟!

 

– مجبوریم دختر!

همینطوری هم دیر شده.

معلوم نیست چه آتش سوزی هم راه افتاده که آژیر خطر‌ فعال شده و همه به تکاپو افتادن!

 

 

 

 

دوباره نگاهی به پایین انداخته و تو همون حین پرسیدم:

 

– پس فایلا چی؟!

سر هیچی خودمون رو اینقدر تو خطر انداختیم؟!

 

– نمیشه دیگه کاریش کرد، ریسکیه!

راهرو ها همه پر رفت و آمد شده.

بعدا یه برنامه دیگه براشون میریزم.

فعلا الان فقط باید خودمون رو نجات بدیم!

 

– اوکی بگو چیکار کنم!

 

دستم رو گرفت و تا لبه پنجره برد.

 

– پاهاتو اونور پنجره آویزون کن و کم کم برو پایین.

من نگهت می‌دارم تا وضعیتت درست بشه.

وقتی آویزون شدی با سه شماره بپر پایین.

پاهاتو صاف بگیر که روی جفت پا فرود بیای!

باشه؟!

 

سری به تایید تکون داده و دستم رو به قاب پنجره گرفتم.

 

خواستم یه پام رو بلند کنم و روی لبه پنجره بذارم که تقه ای به در خورد و دستگیره در تکون خورد.

 

تو صدم ثانیه دایان منو عقب کشید و پشت خودش فرستاد.

 

در باز شد و آزاد با ‌هول و ولا وارد اتاق شد.

در رو سریع بست و به سمتمون اومد:

 

– کجا موندین پس؟!

همینطوری هم کلی‌ دیر شده!

 

نفس راحتی کشیدم و از پشت دایان بیرون اومدم.

 

دایان با حرص گفت:

 

– تو برای چی طبق برنامه پیش نرفتی و سر خود عمل کردی؟!؟

 

– دنبال شما راه میوفتادم که منم اینطوری گیر بیوفتم؟!

ببین بخاطر نجاتتون مجبور شدم چه نقشه ای بکشم!

 

دایان بلافاصله پرسید:

 

– آتیش سوزی کار تو بود؟!

 

– آره پس چی؟!

مجبور بودم سر همه رو یجوری گرم کنم!

اینطوری اون دختره هم برای بیشتر موندنش دلیل خوبی داره!

 

 

 

 

 

 

 

با دایان نگاهی رد و بدل کردیم.

همگی به سمت در خروج حرکت کردیم که پرسیدم:

 

– پس فایلا چی؟!

حالا که اون دختره میتونه بیشتر بمونه، بهتر نیست بریم سراغشون؟!

 

آزاد دست تو جیبش کرد و به فلشی بیرون اورد.

تو دستش نگهش داشت و گفت:

 

– همینو میگی خانوم وکیل؟!

 

– تو برداشتیش؟!

 

– آره؛ گفتم که پست سر من بیاین!

 

هیچ کدوم دیگه حرفی نزدیم و بی حرف از راهرو مجاور به سمت خروجی راه افتادیم.

 

انگار این مسیر رو هردوشون می‌شناختن که شونه به شونه هم جلو می‌رفتن و یه جورایی من رو پشت سرشون، یادشون رفته بود!

 

بالاخره به همون دری که ازش وارد شدیم، رسیدیم.

هردوشون کنار ایستادن تا اول من خارج بشم.

 

حینی که از لای در عبور می‌کردم، گفتم:

 

– فکر کردم یادتون رفته که منم هستم!

 

آزاد پشت سر من خارج شد و با لودگی مخصوص به خودش، جواب داد:

 

– مگه میشه شمارو فراموش کرد اصلا؟!

ما جلو تر می‌رفتیم راه رو باز کنیم، که اگه چیزی شد، ترکشش اول به ما بخوره!

 

چشمام رو تو حدقه چرخوندم که دایان هم آخرین نفر خارج شد و حینی که در رو پشت سرش می‌بست، گفت:

 

– اینقدر سر و صدا نکنین!

 

همگی بی حرف، به سمت همون در کوچیک حیاط پشتی حرکت کردیم.

 

وقتی به نزدیکیش رسیدیم، نیلوفر رو دیدم که با استرس اون جلو راه می‌رفت و قلنج های انگشتاش رو می‌شکوند.

 

وقتی چشمش به ما افتاد با خوشحالی جلو اومد و با نگاهی خیره به دایان، گفت:

 

– اومدین آقا؟

حالتون خوبه؟!

چیزیتون که نشد؟!؟

 

– خوبم نیلوفر جان، در رو زودتر بزن که ما‌ بریم!

 

– خداروشکر!

چشم آقا الان میزنم.

 

دکمه ای روی ریموتی که دستش بود رو فشرد.

اما هرچی منتظر شدیم، در باز نشد.

 

چند بار دیگه هم امتحان کرد، اما تاثیری نداشت.

نگاهی به ساعت مچیش انداخت و با چیزی که دید، ضربه ای به پیشونیش زد.

 

– آقا من شیفتم تموم شده، ریموتم دیگه دسترسی نداره!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
download

رمان رویای قاصدک 5 (1)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
6 ماه قبل

عه امروز پارت نداشتیم

camellia
camellia
6 ماه قبل

سه نفر آدم,اونم هر سه خوش تیپ و همه چیز تموم,سه پارته هنوز یه فلش رو پیدا نکردن 😅 نه به آزاد اعتماد دارم,نه به دایان😈 😎 مرسی خانم ندا جون. 😘 مرتب و منظم و خوب و عالی مثل همیشه. 😍 ❤

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
همتا
همتا
6 ماه قبل

باریکلا آزاد
امیدوارم تا آخر همینطور وفادار بمونه

بانو
بانو
6 ماه قبل

آخ آزاد بچم میدونستم آدم خیانت کردن نیست 👏👏مادر بگرده برات عزیزم 🥰

ساجده
ساجده
6 ماه قبل

وایی الان چی میشه؟! ☹️

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x