11 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 124

5
(4)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

وقتی ریتم تنفسم منظم شد و تپش قلبم به حالت عادی برگشت، سرم رو به سمت دایان چرخوندم.

 

با اخم هایی گره خورده و صورتی گرفته، به بیرون خیره شده بود.

 

نگاهم رو پایین کشیده و به دست هامون که همچنان توهم قفل بود، دوختم.

 

دست ظریف و زنونم تو دستای دستکش پوش و بزرگش، تقریبا گم بود!

 

فشاری به دستش اوردم که نگاهش رو از بیرون گرفت و به چشمام دوخت.

 

نمی‌دونم تو نگاهم چی دید که بعد از چند ثانیه، کم کم اخم هاش رو باز کرد.

 

متقابلا فشاری به دستم وارد کرد.

بالا اوردش؛ بوسه ای پشتش کاشت و زمزمه کرد:

 

– متاسفم که تو این موقعیت قرارت دادم تابش!

از اول نباید همراهت می‌کردم!

 

دستامون رو عقب کشیده با شستم، پشت دستش رو کوتاه نوازش کردم.

 

با صدای آرومی مثل خودش، جواب دادم:

 

– خودم می‌خواستم همراهتون بیام، الان هم پشیمون نیستم!

 

– اینقدر کله شق نباش!

ممکن بود اتفاق بدی برات بیوفته یا صدمه ببینی!

 

مکثی کرد و دست دیگش رو روی گونم گذاشت و ادامه داد:

 

– اونوقت من چه غلطی باید می‌کردم خانوم وکیل؟!؟

 

به سیبک گلوش که بالا پایین شد نگاهی انداخته و نالیدم:

 

– دایان نکن!

 

دستش رو توی دستم گرفته و با مکثی، پایین کشیده و ادامه دادم:

 

– نکن دایان، احساساتم رو تحریک نکن!

اینقدر قلبم رو با حرفا و کارات قلقلک نده!

نذار دوری ازت برام غیر ممکن بشه.

نذار اینقدر وابستت بشم که نذارم بری!

 

 

بی حرف بهم خیره موند.

تو چشماش به دنیا حرف بود، اما سکوت کرده بود و فقط خیره، نگاهم می‌کرد.

 

بعد از چند دقیقه نگاه سنگینش رو از روم برداشت و با مکث، دستم رو رها کرد.

 

با رها شدن دستم، احساس سرما کردم.

حس کردم چیزی که تا چند ی پیش اونقدر محکم پشتم ایستاده بود، فرو ریخت و نابود شد!

 

 

 

 

 

 

با این حال کار درست این بود!

باید کمی خودمون و احساساتمون رو کنترل می‌کردیم تا این ماجرا تموم بشه.

اینطوری به نفع همه بود!

 

کمی ازش فاصله گرفتم که نگاهم با آزادی که از آیینه خیره نگاهم می‌کرد، تلاقی پیدا کرد.

 

انگار تازه متوجه موقعیت اطرافم شده و یادم اومد که ما تو ماشین، تنها نیستیم!

 

درسته خیلی آروم و در حد زمزمه داشتیم باهم حرف میزدیم، اما با این سکوت کر کننده، نمی‌دونم چقدرش رو تونسته بودن بشنون!

 

نگاهم رو از چشمای پر حرفش گرفته و به بیرون خیره شدم.

 

برخلاف دایان که حرف های تو نگاهش رو هیج وقت بازگو نمی‌کرد، آزاد نمی‌تونست خیلی مقاومت کنه و به زودی خودش هرچی که تو فکرش بود رو، بهم می‌گفت!

 

پنجره رو پایین داده و اجازه دادم هوای آزاد کمی صورتم رو نوازش کنه.

 

از استرس و دویدن زیاد، نم عرق رو پیشونی و اطراف گردنم نشسته بود و با اولین بادی که به صورتم خورد، لرز خفیفی کردم.

 

با این حال عقب نکشیده و هوای آزاد رو عمیقا، تنفس کردم.

 

ماشین تو سکوت محض بود و تنها صدایی که میومد صدای ماشین های اطراف و بوق هایی که میزدن بود.

 

می‌خواستم از دایان راجع به ماشینم بپرسم، اما با این حال نمی‌خواستم این سکوت رو بشکنم چون شدیدا بهش احتیاج داشتم!

 

بالاخره آزاد به حرف اومد و گفت:

 

– آقای محب به نظرت شناسایی نشدیم؟!

 

دایان با مکثی جواب داد:

 

– نه؛ برق های عمارت کلا قطع شده بود و ما هم تو قسمت تاریک باغ بودیم.

احتمالا یکی سایه هامونو دیده بود و اومده بود که مطمئن بشه، که مارو دید.

اما مطمئنم تو اون تاریکی نتونست صورت هامونو تشخیص بده!

 

کمی سکوت کرد و در نهایت ادامه داد:

 

– در ضمن میتونی دیگه منو دایان صدا کنی!

 

 

 

 

 

وقتی بهش اجازه داد با اسم صداش بزنه، انگار گفت بالاخره بهت اعتماد کردم!

 

انگار آزاد هم متوجه این موضوع شد که از تو آیینه به دایان خیره شد و گفت:

 

– ممنون دایان؛ پشیمون نمیشی!

 

صولت جلوی خونم نگه داشت و اولین نفر منو رسوند.

 

با همشون خداحافظی مختصری کردم و همشون بغیر از دایان، به گرمی جوابم رو دادن!

 

دایان دوباره تو همون پوسته سرد و خشک گذشتش فرو رفته بود و می‌خواست بهم بی اعتنایی کنه.

 

درسته ناراحت بودم، اما فکر کنم اینطوری برای هردومون بهتر بود!

 

با خستگی کلید انداخته و وارد پارکینگ شدم.

نگهبان طبق معمول تو اتاقک ته پارکینگ، فارغ از دنیا خواب بود!

 

واقعا نمی‌دونستم هدفش از اینجا بودن و حقوق گرفتن چیه!

 

وارد خونه شده و بدون اینکه لباسام رو عوض کنم، روی کاناپه ولو شدم.

 

احتیاج داشتم یه روز تمام به دور از هر هیاهویی استراحت کنم تا خستگی و استرس امشب از تنم بره بیرون!

 

واقعا امیدوار بودم اون فایلا ارزش این همه ریسک رو داشته باشه!

 

بعد از یه فنجون قهوه ای که خوردم، کمی حالم بهتر شد که راهی حموم شدم.

 

زیر دوش آب داغ چند دقیقه ای بیشتر موندم تا کوفتگی تنم بره.

 

با حوله پشت میز آرایشی نشسته و مشغول زدن کرم و لوسیونم بودم که گوشیم زنگ خورد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.8 (12)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.3 (15)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…

رمان بوسه گاه غم 3 (1)

14 دیدگاه
  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده،…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
6 ماه قبل

بچه‌ها به نظر شما هویت و هدف آزاد چیه؟؟ یه بچه پرورشگاهی فقط با ذکر نام مادر در پرونده که به خانواده‌ای هم سپرده نشده. این خیلی مشکوکه به نظرم

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  علوی
6 ماه قبل

شاید باباش پدر زن دایان باشه حالا میخواد انتقام بگیره

همتا
همتا
6 ماه قبل

خیلی خوب بود
مرسی ندا جون

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ممنون ندا جان ولی تلفن رو جواب میداد بعد تمومش میکردی 😂😍

camellia
camellia
6 ماه قبل

مثلا به عنوان کادو…هدیه…جایزه…ها!?خوشحال کردن “دنبال کننده رمانهای خانم ندا” 😍 😊 دیگه…نمیدونم😅😌

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
6 ماه قبل

مرسی خانم ندا جون.😘خدایگیش این پارت از پارتای قبل طولانی تر بود.🤗ولی ای کاش یه پارت دیکه امروز می دادی.😎👀

camellia
camellia
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

کجا?!آره,چرا که نه.خوش اومدی جانم😘اگه تهرانی,تا خونه ما یه ۶۰۰ کیلومتری فاصله هست,می تونی با هواپیما۴۵ دقیقه ای برسی,خودم فرودگاه میام دنبالت.😍😘

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

شما بیا😍برای دمپایی به توافق میرسیم. 😊 😉

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

حالا آدرس یدم?!

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x