🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥
صدای قدم هاش و سپس باز کردن دری اومد
با صدای آروم تری ادامه داد:
– از صبح رفته تو اتاق کنفرانس یه دقیقه به حنجرش استراحت نداده اینقدر که داد زده!
گوش کن!
دوباره صدای باز کردن دری اومد و بعد دایانی بود که فریاد میزد و اینقدر صداش بلند بود که میتونستم خیلی واضح صداش رو بشنوم!
” من به همتون گفته بودم تا آخر این ماه میخوام شو این کالکشن جدید رو راه بندازم اما هی درخواست تمدید وقت برای من میفرستید؟!
من دارم ماهی خداتومن به ریز و درشتتون حقوق میدم که اینطوری به شرکت ضرر بزنین؟!؟
اگه تا آخر هفته همتون گزارش کارتون رو به صولت تحویل دادین و آمادگیتون رو برای آخر ماه اعلام کردید که هیچ!
وگرنه همتون رو اخراج میکنم!
شده کارخونه رو ورشکست کنم درشو تخته کنم، اما حقوق مفت به شما ها نمیدم!
چند وقت سرکشی و گزارش روزانه نداشتیم فکر کردید محب گاوه میتونین خوووب بدوشینش؟!؟ ”
صداش رفته رفته محو شد، انگار آزاد فاصله رو بیشتر کرده بود.
از تعجب نمیدونستم چی بگم.
دایان همیشه آروم چرا اینطوری شده بود؟!
شاید پیش من همیشه وجه آرومش رو نشون میداد.
اما باز هم توقع نداشتم اینطوری با کارمنداش برخورد کنه!
ناخداگاه یاد پیج اینستاگرامش افتادم.
یاد ویدئو هایی که میگرفت!
همه کارگراش ازش راضیبودن و برخورد دایان هم باهاشون به شدت محترم و خوب بود!
پس الان چی شده بود؟!؟
– شنیدی؟!
باز تو بگو کجاش عصبی و دوقطبیه!
– ولی دایان که خیلی با کارگراش خوب برخورد میکنه!
چنتا ویدئو ازش تو کارخونه دیدم، خیلی محترم بود!
– کارگرا بله!
اینایی که داشت قهوه ایشون میکرد همه سرپرست ها و مدیرای قسمت های مختلف بودن!
حالا درسته بشدت از زیرکار در رو و آشغالن، ولی هیچ کی توقع این برخورد رو نداشت!
– چرا مگه چیشده؟!
– والا منم نمیدونم!
از اون شبی که رفتیم دزدی کلا جنی شده انگار.
شرکتو گذاشته رو سرش.
وقتی راه میره بچه ها نفسشونو حبس میکنن که یه وقت بهشون گیر نده!
– وا یعنی چی خب؟!
تو دلیلش رو نمیدونی؟!؟
– دیگه اینقدرا هم داداشی نشدیم باهم که بیاد بگه مشکلش چیه!
دیدی که، بعد چند سال تازه اجازه داد از آقای محب، دایان صداش کنم!
حدسم رو به زبون اوردم:
– یعنی تو اون فایلایی که اون شب پیدا کردیم، چیزی پیدا کرده که اعصابش رو خورد کنه؟!
– به فکر منم رسید، ولی مطمئن نیستم!
– اصلا زنگ زدم همین رو بپرسم ازت.
اینکه اون فایلا چیشد؟
چی بود توش اصلا؟!
– والا منم خبر ندارم!
همون شب ازم گرف گفت خبرشو بهمون میده.
– باید خودم باهاش صحبت کنم.
– موفق باشی!
از آزاد خداحافظی کرده و با فکری مشغول، به سمت خونه روندم.
این بعد جدید از شخصیت دایان برام تازگی داشت.
تنها عصبانیتی که من ازش دیده بودم، همون روزی بود که راجع به امیر فهمیده بود!
اما عصبانیت امروزش، حتی قابل مقایسه با اون هم نبود!
#ببخشید دیر شد،تقصیر فاطمه اس 😌🙋🏻♀️)
فدای سرت عزیزم
قربون دستت
فدای سرتوننننن
♥️😍
فدای تار موهات ندا جونم
آخ فدای تو بشم عزیزم
حالا یه بارم با تاخیر باشه تا سه مورد مشکلی نیست 😂
پس فعلا دوتا جا دارم 😂
خواهش می کنم. 😘 جه میشه کرد!دیگه تکرار نشه 😉 مرسی خانم ندا. 😍
چشم رئیس 🙂👀
چشمت بی بلا. 🤗 ❤
😂