♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥
با حرفی که زد، سر حامد و مامان هم زمان، به سمتم چرخید.
بلاجبار لبخندی زده و حینی که دستش رو میفشردم، جواب دادم:
– سلام؛ خوب هستید جناب محب؟!
به سمت دو جفت چشمی که بهم همچنان خیره بود، چرخیده و ادامه دادم:
– جناب محب یکی از موکل های بنده هستن!
نمیدونم چرا، ولی بلافاصله اخم های حامد توهم رفت.
دوباره نگاهش رو به دایان برگردوند و این بار با دقت و کنکاش بیشتری، براندازش کرد!
برخلاف اون مامان لبخند گرمی زده و اظهار آشنایی کرد!
چون ما آخرین نفر هایی بودیم که دایان باهاشون احوالی پرسی کرد، کنار من روی مبل یه نفره باقی مونده، جاگیر شد.
سعید و لیلا جمع رو دست گرفته بودن و خیلی زود دایان رو با همه، صمیمی کردن.
همه مشغول بگو بخند و خوش گذرونی بودن و تنها کسی که سکوت کرده و فقط از نوشیدنیش میخورد، حامد بود!
انگار مامان هم متوجه حالاتش شده بود که اون هم مثل من، هر از چندگاهی بهش نگاهی مینداخت.
گاهی باهاش آروم صحبت میکرد، اما با جوابای تک کلمه ای و کوتاهش، اجازه پیشروی بیشتر رو بهش نمیداد!
برخلاف حامد، دایان با پرستیژ مخصوص به خودش تو بحث ها شرکت میکرد.
سعید چیزی به یکی از خدمتکارا گفت که کمی بعد، صدای موزیک لایتی که به آهستگی پخش میشد، با یه آهنگ شاد تر عوض شده و صداش بیشتر شد.
اولین نفر هم خودش و لیلا از جا بلند شده و وسط رفتن تا برقصن.
کمی کم بقیه هم بهشون اضافه شدن تا جایی که تنها آدمای نشسته، ما چهار نفر بودیم!
داشتم رقص بقیه رو نگاه میکردم و زیر چشمی هم گاهی به حامد، نگاه مینداختم.
با عوض شدن آهنگ شاد با یه آهنگ آروم و رمانتیک، همه دو به دو شروع به رقصیدن کردن.
همون موقع حامد هم از جا بلند شد و به سمتم قدم برداشت.
دستش رو به سمتم دراز کرده و گفت:
– افتخار میدی عزیزم؟!
با لبخند دستم رو تو دستش گذاشته و وسط رفتیم.
دستم رو شونه هاش گذاشتم که دستاش رو دور کمرم حلقه کرد.
همونطور که به آهستگی با ریتم آهنگ تکون میخوردیم، سرش رو کنار گوشم اورد و گفت:
– این همون پسرست؛ نه؟!؟
خودم رو به اون راه زده و پرسیدم:
– کدوم پسره؟!
چرخی بهم داد و جواب داد:
– خودت رو سیاه کن!
دایان محب همون موکل خاصته؟!
چیزی نگفتم که نگاه دقیقش رو بین چشمام چرخوند.
انگار میخواست جواب سوالش رو از چشمام بگیره که صادقانه تر باشه!
دیگه نتونستم زیر میخ نگاهش، بیش تر از این دووم بیارم و آهسته ” خودشه “ای، زمزمه کردم.
بی حرف فقط نفس عمیقی کشید.
چند ثانیه به سکوت و نگاهش ادامه داد و در نهایت گفت:
– کیه که راجع به پرونده قتل محب نشنیده باشه، چه برسه به تویی که وکیلش شدی!
نگاه نکن این آدمای دور و برمون باهاش گفتن و خندیدن و جلوش دولا راست هم شدن!
اینا همونایین که منتظر یه لغزشن تا با لگد پرتش کنن پایین تابش!
فکر کردی چطور یه شرکت تازهکار و لو لولی مثل شرکت سعید تونست با افشار به اون بزرگی قرار داد امضا کنه؟!
خودش هفته پیش زنگ زده بود و با خوشحالی راجع به کاهش سهام برند افشار میگفت و قهقه میزد که میتونه با یه پیشنهاد خوب باهاشون قرارداد ببنده!!
الان هم با زرنگی دعوتش کرده که مثلا نمک گیرش کنه!
نگاهی به سعید و لیلا انداختم.
منم چند دقیقه پیش داشتم دقیقا به این موضوع فکر میکردم!
اینکه سعیدی که شرکتش هنوز نوپا و کوچیکه، چطور تونسته با دایان قرداد ببنده!؟
فکر میکردم دوباره از بابای میلیاردرش کمک گرفته یا اصلا اون پشت این ماجرا بوده!
حامد سکوت چند ثانیه ای بینمون رو شکست و ادامه داد:
– شنیدی تابش؟!
اگه کنار این آدم باشی ممکنه توهم غرق بشی!
من نمیگم مجرمه یا نه، اما کوچک ترین لغزشی مساویه با نابودی کامل کمپانیش!
میدونی همین الان چند نفر براش دندون تیز کردن و پیشبند بستن که همه چیزش رو بالا بکشن و یه آبم روش؟!؟
من خودمم تو همین محیطم، میدونم چقدر کثیفه!
نمیخوام حتی ذره ای خدشه بهت وارد بشه تابش!
در ادامه کلی گره باز میشه
ممنون ندا جونم 🥰
نکنه عاشق تابش شده
ولی از نظر من اصلا حامد مشکوک نیس، به هرحال ی جورایی نگران دختر خوندش هستش و داره حقایق محیط کاری و فضای کاری خودشونو به تابش گوشزد میکنه، داره اونو آگاه میکنه که بیشتر دقت کنه خب به هرحال خودشم تو کار بیزینس هستش و میدونه چقدر ریسک هست تو زندگی با اینجور آدما مث خودش مث دایان
درسته ولی یادتونه آزاد راجبش چی گفت؟
پشت همه ی این داستانا حامده
و آزاد اینو فهمیده بود
ندا بانو خسته نباشی این حامد خیلی مشکوک میزنه خدا بخیر کنه
نه به والله حامد مشکوک نیس
این حامد هم کاسه ای زیر نیم کاسه شه. 🤔 مرسی خانوم ندا جون. 😘 ❤
اصلا حس مثبت و خوبی به حامد ناپدریه این خانم وکیله ندارم..