9 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 131

5
(3)

♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥

 

 

 

 

 

 

با حرفی که زد، سر حامد و مامان هم زمان، به سمتم چرخید.

 

بلاجبار لبخندی زده و حینی که دستش رو می‌فشردم، جواب دادم:

 

– سلام؛ خوب هستید جناب محب؟!

 

به سمت دو جفت چشمی که بهم همچنان خیره بود، چرخیده و ادامه دادم:

 

– جناب محب یکی از موکل های بنده هستن!

 

نمی‌دونم چرا، ولی بلافاصله اخم های حامد توهم رفت.

دوباره نگاهش رو به دایان برگردوند و این بار با دقت و کنکاش بیشتری، براندازش کرد!

 

برخلاف اون مامان لبخند گرمی زده و اظهار آشنایی کرد!

 

چون ما آخرین نفر هایی بودیم که دایان باهاشون احوالی پرسی کرد، کنار من روی مبل یه نفره باقی مونده، جاگیر شد.

 

سعید و لیلا جمع رو دست گرفته بودن و خیلی زود دایان رو با همه، صمیمی کردن.

 

همه مشغول بگو بخند و خوش گذرونی بودن و تنها کسی که سکوت کرده و فقط از نوشیدنیش می‌خورد، حامد بود!

 

انگار مامان هم متوجه حالاتش شده بود که اون هم مثل من، هر از چندگاهی بهش نگاهی می‌نداخت.

 

گاهی باهاش آروم صحبت می‌کرد، اما با جوابای تک کلمه ای و کوتاهش، اجازه پیشروی بیشتر رو بهش نمیداد!

 

برخلاف حامد، دایان با پرستیژ مخصوص به خودش تو بحث ها شرکت می‌کرد.

 

سعید چیزی به یکی از خدمتکارا گفت که کمی بعد، صدای موزیک لایتی که به آهستگی پخش میشد، با یه آهنگ شاد تر عوض شده و صداش بیشتر شد.

 

اولین نفر هم خودش و لیلا از جا بلند شده و وسط رفتن تا برقصن.

 

 

 

 

 

کمی کم بقیه هم بهشون اضافه شدن تا جایی که تنها آدمای نشسته، ما چهار نفر بودیم!

 

داشتم رقص بقیه رو نگاه می‌کردم و زیر چشمی هم گاهی به حامد، نگاه می‌نداختم.

 

با عوض شدن آهنگ شاد با یه آهنگ آروم و رمانتیک، همه دو به دو شروع به رقصیدن کردن.

 

همون موقع حامد هم از جا بلند شد و به سمتم قدم برداشت.

 

دستش رو به سمتم دراز کرده و گفت:

 

– افتخار میدی عزیزم؟!

 

با لبخند دستم رو تو دستش گذاشته و وسط رفتیم.

دستم رو شونه هاش گذاشتم که دستاش رو دور کمرم حلقه کرد.

 

همونطور که به آهستگی با ریتم آهنگ تکون می‌خوردیم، سرش رو کنار گوشم اورد و گفت:

 

– این همون پسرست؛ نه؟!؟

 

خودم رو به اون راه زده و پرسیدم:

 

– کدوم پسره؟!

 

چرخی بهم داد و جواب داد:

 

– خودت رو سیاه کن!

دایان محب همون موکل خاصته؟!

 

چیزی نگفتم که نگاه دقیقش رو بین چشمام چرخوند.

انگار می‌خواست جواب سوالش رو از چشمام بگیره که صادقانه تر باشه!

 

دیگه نتونستم زیر میخ نگاهش، بیش تر از این دووم بیارم و آهسته ” خودشه “ای، زمزمه کردم.

 

 

 

بی حرف فقط نفس عمیقی کشید.

چند ثانیه به سکوت و نگاهش ادامه داد و در نهایت گفت:

 

 

– کیه که راجع به پرونده قتل محب نشنیده باشه، چه برسه به تویی که وکیلش شدی!

نگاه نکن این آدمای دور و برمون باهاش گفتن و خندیدن و جلوش دولا راست هم شدن!

اینا همونایین که منتظر یه لغزشن تا با لگد پرتش کنن پایین تابش!

فکر کردی چطور یه شرکت تازه‌کار و لو لولی مثل شرکت سعید تونست با افشار به اون بزرگی قرار داد امضا کنه؟!

خودش هفته پیش زنگ زده بود و با خوشحالی راجع به کاهش سهام برند افشار می‌گفت و قهقه میزد که میتونه با یه پیشنهاد خوب باهاشون قرارداد ببنده!!

الان هم با زرنگی دعوتش کرده که مثلا نمک گیرش کنه!

 

 

نگاهی به سعید و لیلا انداختم.

منم چند دقیقه پیش داشتم دقیقا به این موضوع‌ فکر می‌کردم!

 

اینکه سعیدی که شرکتش هنوز نوپا و کوچیکه، چطور تونسته با دایان قرداد ببنده!؟

 

فکر می‌کردم دوباره از بابای میلیاردرش کمک گرفته یا اصلا اون پشت این ماجرا بوده!

 

حامد سکوت چند ثانیه ای بینمون رو شکست و ادامه داد:

 

 

– شنیدی تابش؟!

اگه کنار این آدم باشی ممکنه توهم غرق بشی!

من نمیگم مجرمه یا نه، اما کوچک ترین لغزشی مساویه با نابودی کامل کمپانیش!

میدونی همین الان چند نفر براش دندون تیز کردن و پیشبند بستن که همه چیزش رو بالا بکشن و یه آبم روش؟!؟

من خودمم تو همین محیطم، میدونم چقدر کثیفه!

نمی‌خوام حتی ذره ای خدشه بهت وارد بشه تابش!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان معشوقه پرست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از…
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۹ ۱۷۴۵۱۲۱۵۳

دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (3)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

در ادامه کلی گره باز میشه
ممنون ندا جونم 🥰

یکی
یکی
6 ماه قبل

نکنه عاشق تابش شده

همتا
همتا
6 ماه قبل

ولی از نظر من اصلا حامد مشکوک نیس، به هرحال ی جورایی نگران دختر خوندش هستش و داره حقایق محیط کاری و فضای کاری خودشونو به تابش گوشزد میکنه، داره اونو آگاه میکنه که بیشتر دقت کنه خب به هرحال خودشم تو کار بیزینس هستش و میدونه چقدر ریسک هست تو زندگی با اینجور آدما مث خودش مث دایان

خواننده
خواننده
پاسخ به  همتا
5 ماه قبل

درسته ولی یادتونه آزاد راجبش چی گفت؟

P:z
P:z
6 ماه قبل

پشت همه ی این داستانا حامده
و آزاد اینو فهمیده بود

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ندا بانو خسته نباشی این حامد خیلی مشکوک میزنه خدا بخیر کنه

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  خواننده رمان
6 ماه قبل

نه به والله حامد مشکوک نیس

camellia
camellia
6 ماه قبل

این حامد هم کاسه ای زیر نیم کاسه شه. 🤔 مرسی خانوم ندا جون. 😘 ❤

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
Bahareh
Bahareh
6 ماه قبل

اصلا حس مثبت و خوبی به حامد ناپدریه این خانم وکیله ندارم..

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x