5 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت107

5
(2)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

چند ثانیه ای بهش اهمیت ندادم تا خودش خسته بشه بره، اما وقتی دیدم از سر راهم کنار نمیره، سرم رو بالا اورده بهش خیره شدم.

 

با نگاهی عمیق و موشکافانه بهم خیره شده بود و کنار نمی‌رفت.

 

– مشکلی پیش اومده جناب محب؟!

 

بلافاصله بعد از تموم شدن حرفم، بهم نزدیک شد، جوری که نفسش رو روی صورتم حس‌ می‌کردم.

 

ناخداگاه عقب رفته و فاصلم رو باهاش کم کردم که قدم های عقب رفتم رو جبران کرده و بیشتر بهم نزدیک شد.

 

لحظه آخر به دیوار سرد راهرو برخورد کردم.

وقتی دیگه راه پس و پیشی نداشتم، دستم رو روی سینش قرار دادم تا نزدیک تر نشه.

 

– بسه دایان ممکنه یکی برسه، وجه خوبی نداره!

 

– الان از جناب محب تبدیل شدم به دایان؟!

 

نگران به پشت سرش نگاهی انداختم.

فشاری به سینه محکمش وارد کرده و گفتم:

 

– چه فرقی داره؟!

میشه بری عقب تر؟؟

من باید زودتر برگردم پیش بچه ها!

 

– همون بچه هایی که داشتن با چشماشون منو قورت میدادن؟!

 

تو چشمای مرموزش خیره شده و جواب دادم:

 

– دفعه اولی بود که می‌دیدنت، خیلی خودت رو دست بالا نگیر!

 

پوزخندی زد و جواب حرفم رو نداد.

بجاش کمی بیشتر بهم‌ نزدیک شد و عملا بهم چسبید.

 

حالا اگه هرکسی از پله ها پایین میومد و از راهرو می‌پیچید، مارو به راحتی تو حلقوم همدیگه میدید و قطعا فکرای خوبی نمی‌کرد!

 

با دستام سعی کردم حائلی ایجاد کنم.

 

– میشه بری عقب تر؟!

داری اذیتم می‌کنی!

 

دستش رو روی دیوار، کنار گوشم گذاشت.

کمی به سمت گردن و گوشم خم شد و با صدای آهسته تری نسبت به قبل، گفت:

 

 

 

– قبلا مشکلی نداشتی که خانوم وکیل!

 

سعی کردم فقط غرور به تاراج رفتم رو نجات بدم.

با همون نگاه خیره جواب دادم:

 

– فکر کردم قرار بود دیگه به چیزی تظاهر نکنیم!

 

کجخند یه وری زد و تاری از چتری هام رو نوازش کرد.

 

با صدای آرومی گفت:

 

– یعنی تو دلت تنگ نشده؟!

 

برای چند ثانیه حس کردم تنفسم قطع شد!

یعنی دلش برای من تنگ شده؟!

همه کاراش نقشه و‌ برنامه نبوده؟؟

 

برخلاف سوال ها و فرضیه های توی ذهنم، بهش گفتم:

 

– بجای این فانتزی چیدنا بهتر نیست به قرار کاریت برگردی؟!؟

خوب نیست یه خانوم محترم اینقدر معطل بشه!

 

با پوزخندی گفت:

 

– حسودی می‌کنی؟!

 

شونه ای به بالا انداخته و سعی کردم بی تفاوت باشم.

 

– به من چه ربطی داره که بخوام حسودی کنم آخه؟!

از اونجایی که خیلی آداب و رسوم برخورد با خانوما رو‌ بلد نیستی، گفتم یادآوری کنم!

 

– اتفاقا من خیلی خوب، رفتار با هر خانومی رو بلدم!

تایمی که باهام بودی چیز ناراضی کننده ای ازم دیدی خانوم وکیل؟!

 

 

آب دهنم رو قورت داده و سعی کردم مسیر نگاهم رو از چشماش منحرف کنم!

اینطوری دروغ گفتن آسون تر میشد!

 

– اولا اینکه نقش بازی کردن ما اسمش رابطه نبود، خداروشکر که زودتر مشخص شد همه چیز، دیگه داشت حوصله سر بر و تهوه آور میشد!

و مورد دوم اینکه…!

 

 

تو چشماش زل زده و ادامه دادم:

 

– چیزی که یه خانوم بیشتر از هر چیزی تو رابطش نیاز داره صداقت و اعتماده!

اینو گفتم که تو رابطه بعدیت موفق تر عمل کنی!

 

خواست جواب حرفم رو بده که با شنیدن صدای پای کسی که داشت از پله ها پایین میومد، ازم فاصله گرفت.

 

از موقعیت پیش اومده استفاده کرده و از زیر دستش فرار کردم.

 

لحظه آخر، تو پیچ راهرو نیم نگاهی بهش انداختم.

 

هنوز همونجا ایستاده بود و با دستایی که تو جیبش فرو‌ برده بود، خیره و عمیق بهم نگاه می‌کرد.

 

دیگه معطل نکرده و از پله ها بالا رفتم تا پیش بچه ها برگردم.

همینطوری هم حسابی دیر کرده بودم!

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۶ ۱۰۴۸۲۴۸۹۶

دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
رمان دلدادگی شیطان

رمان دلدادگی شیطان 5 (1)

13 دیدگاه
  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۴۴۲۹۸

دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
6 ماه قبل

آفرین دختر
خیلی خوشم میاد حرفشو میزنه تابش

camellia
camellia
6 ماه قبل

هیچ حرفی برای گفتن ندارم 😓 تا یکیشون قهر میکنه,اون یکیشون به جای اینکه کاری کنه برای احیای رابطه شون, یه نفر تو اب نمک داره که رو میکنه برای چزوندن طرف مقابل 🤕 .انگار که همیشه منتظرن یه نقطه ضعف از همدیگه پیدا کنن,بدن با اون یکی 😐 …ممنون خانم ندا.دستت درد نکنه.🙏

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
بانو
بانو
6 ماه قبل

کمه کمه کمه کمه 😫😫😫

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

این تابش هم تکلیفش با خودش مشخص نیست

Asman Abi
Asman Abi
6 ماه قبل

مرررسی ندا جووونی😘فقط آخرش دایان و تابش باهم باشن🥲

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x