🔥🔥🔥🔥🔥♥️♥️♥️♥️
🔥🔥🔥🔥🔥♥️♥️♥️♥️
تو این چند روزی که از اون شب گذشت، مصمم تر و با انگیزه بیشتری دنبال آتویی از پدرزن دایان گشتم.
برخلاف چیز هایی که دایان و آزاد پیدا کرده بودن، تونستم مدارک محکمه پسندی پیدا کنم.
میتونستم مثل همیشه حتی خودم مدرک تراشی کنم تا پروندش سنگین تر بشه، جوری که مو لای درزش نره!
اما کم بودن!
با این مدارک به سزای اصلی عملش نمیرسید.
باید راهی پیدا میشد تا همه جرم جنایاتش یجا رو بشه!
تصمیم گرفتم این مسائل رو با دایان و آزاد هم درمیون بذارم!
قطعا سه تایی باهم بهتر میتونستیم مدرک جمع کنیم.
با هردوشون تماس گرفته و ساعت ۴ تو کافه نزدیک شرکت، باهاشون قرار گذاشتم.
هیچ کدوم از حضور اون یکی خبر نداشت، اما این رویارویی بهتر بود!
دیگه خسته شده بودم از پنهان کاری و نقشه کشیدن.
اینطوری بهتر میتونستیم پیش بریم.
وارد کافه شده و سری به سمت بچه های پشت پیشخوان که اکثرا منو میشناختن، تکون دادم.
اکثرا اینجا میومدم.
حتی اولین ملاقاتم با آزاد هم همینجا بود!
از یاداوری اون روز و استرسی که داشتم، لبخندی زدم.
کی فکرش رو میکرد من و اون مزاحم به جایی برسیم که برای حل یه پرونده بخوایم باهم مشورت کنیم و از هم کمک بگیریم!؟
پشت یه میز سه نفره نزدیک پنجره جاگیر شده و به بیرون خیره شدم.
وقتی کسی برای سفارش گرفتن اومد، گفتم منتظر کسی هستم و وقتی مهمونام اومدن بعد بیاد.
همون لحظه که اون پسر رفت، آزاد رسید!
به احترامش از جا بلند شده و باهاش دست دادم.
آزاد هم متقابلا دستم رو فشرد و با خوشرویی و شیطنت مختص خودش، باهام احوال پرسی کرد.
پیش خدمت اومد و سفارشاتمون رو گرفت.
نمیتونستم ازش بخوام تا اومدن دایان صبر کنه، چون اصلا از حضورش خبر نداشت!
کمی راجع به چیز های معمول صحبت کردیم، تا سفارشمون آماده بشه.
گاهی نگاهی به ساعتم مینداختم.
دایان همیشه آن تایم بود، پس چرا امروز دیر کرده بود؟!
وقتی دیگه حرفی نداشتیم، هردو سکوت کردیم.
آزاد حینی که داشت از جا بلند میشد، گفت:
– تا سفارشمون بیاد من یه سرویس برم.
سری تکون داده و دوباره ساعتم رو چک کردم.
چرا نیومد پس؟!
نکنه اتفاقی براش افتاده؟!
دیگه داشتم کم کم نگرانش میشدم!
پیش خدمت از راه رسید و سفار هامون رو روی میز گذاشت که تشکر کردم.
خواستم گوشیم رو از کیفم دربیارم تا باهاش تماس بگیرم، که با شنیدن زنگوله بالای در کافه، نگاهم به اون سمت کشیده شد.
خودش بود که با همون پرستیژ همیشگیش، وارد کافه شد.
به جرئت میتونستم بگم نگاه چند نفر به سمتش برگشت.
حینی که داشت دستکش هاشو توی دستش مرتب میکرد، نگاهش رو هم تو کافه چرخوند تا تونست بالاخره پیدام کنه.
با دیدنم، لبخند کج همیشگیش رو گوشه لبش کاشت و به سمتم قدم برداشت.
به احترامش بلند شده و دستم رو به دست دراز شدش دادم.
دستم رو بالا اورد و بوسه ای پشتش کاشت.
بدون تکون دادن سرش، چشماش رو بالا اورد و گفت:
– مشتاق دیدار خانوم وکیل!
لبخندی زدم که بالاخره دستم رو رها کرد و روی صندلی نزدیک به من که رو به پنجره سراسری کافه بود، نشست.
– چرا دیر کردی؟!
– صولت تو پنچر گیری یکم کنده!
خنده آهسته ای کردم.
نگاهش به میز و سفارش منو و آزاد افتاد.
تای ابروش رو بالا داد و با تعجب پرسید:
– مهمون داشتی؟!
قبل از اینکه برسم حرفی بزنم، صدای متعجب آزاد که اسمم رو صدا میزد، هردومون رو به سمتش برگردوند.
حس کردم رنگ آزاد با دیدن دایان کمی پرید.
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
– سلام رئیس!
– کاشف؟
تو اینجا چیکار میکنی؟!
انگار جواب سوالش رو از من میخواست که بلافاصله به سمتم چرخید و منتظر، بهم خیره شد.
با دستم به صندلی رو به رو اشاره کرده و به آزاد گفتم:
– آزاد جان بشین لطفا!
بی حرف روی صندلی جاگیر شد.
دستام رو توی هم حلقه کرده و بعد از صاف کردن گلو، شروع به توضیح دادن راجع به دلیل ملاقات امروزمون، کردم!
– راستش امروز اینجا جمع شدیم تا بتونیم حرفه ای تر و بهتر کار رو پیش ببریم!
دایان نمیدونم چقدر از حضور پررنگ آزاد تو این ماجرا خبر داری، اما از قرار معلوم، آزاد هم مثل من به ماجرا ورود پیدا کرده.
دلیل کاراش هرچی که هست، نیت خیر پشتش بهم ثابت شده.
اطلاعات مفیدی از پدرزن سابقت در اختیارم گذاشت که دستم رو خیلی جلو انداخت.
دیگه نمیخواستم با هرکدومتون جداگانه راجع به این مسئله صحبت کنم.
اینجاییم که بتونیم سه تایی پیشرف بهتری داشته باشیم.
همیشه کار تیمی بهتر به نتیجه میرسه!
حرفام که تموم شد، هردو بهم خیره شدن.
جوری بهم دیگه نگاه میکردن که انگار اون یکی یه موجود افسانه ای و عجیب غریبه که دارن برای اولین بار بهش نگاه میکنند!
دلیل آزاد برای کار کردن پیش دایان دقیقاً پدرزنه است. وگرنه نزدیکی خاصی بین آزاد و دایان نیست.
ممنون ندا خانم
به این دوتا بشر هنوز مشکوکم نکنه برای تابش نقشه داشتن
خوب بودخانم ندا.دستت درد نکنه.نکنه آزاد و دایان نقش,بازی میکنند. 😏
ندا ممنونیم ازت👍❤
🥰🤗♥️
خیلی جذااااب شده 😰
به جذابی شما که نمیرسه 😉♥️
اوووف اصن اوووف با این جوابت😎🤣❤
سلام ندا بانو خسته نباشید ❤️❤️😘😘
سلام عزیزم…
خیلی ممنون از محبتت 🥰🙋🏻♀️