10 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت109

5
(3)

🔥🔥🔥🔥🔥♥️♥️♥️♥️

🔥🔥🔥🔥🔥♥️♥️♥️♥️

تو این چند روزی که از اون شب گذشت، مصمم تر و با انگیزه بیشتری دنبال آتویی از پدرزن دایان گشتم.

برخلاف چیز هایی که دایان و آزاد پیدا کرده بودن، تونستم مدارک محکمه پسندی پیدا کنم.

میتونستم مثل همیشه حتی خودم مدرک تراشی کنم تا پروندش سنگین تر بشه، جوری که مو لای درزش نره!

اما کم بودن!

با این مدارک به سزای اصلی عملش نمی‌رسید.

باید راهی پیدا میشد تا همه جرم جنایاتش یجا رو ‌بشه!

تصمیم گرفتم این مسائل رو با دایان و آزاد هم درمیون بذارم!

قطعا سه تایی باهم بهتر می‌تونستیم مدرک جمع کنیم.

با هردوشون تماس گرفته و ساعت ۴ تو کافه نزدیک شرکت، باهاشون قرار گذاشتم.

هیچ کدوم از حضور اون یکی خبر نداشت، اما این رویارویی بهتر بود!

دیگه خسته شده بودم از پنهان کاری و نقشه کشیدن.

اینطوری بهتر می‌تونستیم پیش بریم.

وارد کافه شده و سری به سمت بچه های پشت پیشخوان که اکثرا منو میشناختن، تکون دادم.

اکثرا اینجا میومدم.

حتی اولین ملاقاتم با آزاد هم همینجا بود!

از یاداوری اون روز و استرسی که داشتم، لبخندی زدم.

کی فکرش رو می‌کرد من و اون مزاحم به جایی برسیم که برای حل یه پرونده بخوایم باهم مشورت کنیم و از هم کمک بگیریم!؟

پشت یه میز سه نفره نزدیک پنجره جاگیر شده و به بیرون خیره شدم.

وقتی کسی برای سفارش گرفتن اومد، گفتم منتظر کسی هستم و وقتی مهمونام اومدن بعد بیاد.

همون لحظه که اون پسر رفت، آزاد رسید!

به احترامش از جا بلند شده و باهاش دست دادم.

آزاد هم متقابلا دستم رو فشرد و با خوشرویی و شیطنت مختص خودش، باهام احوال پرسی کرد.

 

 

 

 

 

 

پیش خدمت اومد و سفارشاتمون رو گرفت.

نمی‌تونستم ازش بخوام تا اومدن دایان صبر کنه، چون اصلا از حضورش خبر نداشت!

 

کمی راجع به چیز های معمول صحبت کردیم، تا سفارشمون آماده بشه.

 

گاهی نگاهی به ساعتم می‌نداختم.

دایان همیشه آن تایم بود، پس چرا امروز دیر کرده بود؟!

 

وقتی دیگه حرفی نداشتیم، هردو سکوت کردیم.

آزاد حینی که داشت از جا بلند میشد، گفت:

 

– تا سفارشمون بیاد من یه سرویس برم.

 

سری تکون داده و دوباره ساعتم رو چک کردم.

چرا نیومد پس؟!

 

نکنه اتفاقی براش افتاده؟!

دیگه داشتم کم کم نگرانش میشدم!

 

پیش خدمت از راه رسید و سفار هامون رو روی میز گذاشت که تشکر کردم.

 

خواستم گوشیم رو از کیفم دربیارم تا باهاش تماس بگیرم، که با شنیدن زنگوله بالای در کافه، نگاهم به اون سمت کشیده شد.

 

خودش بود که با همون پرستیژ همیشگیش، وارد کافه شد.

 

به جرئت می‌تونستم بگم نگاه چند نفر به سمتش برگشت.

 

حینی که داشت دستکش هاشو توی دستش مرتب می‌کرد، نگاهش رو هم تو کافه چرخوند تا تونست بالاخره پیدام کنه.

 

با دیدنم، لبخند کج همیشگیش رو گوشه لبش کاشت و به سمتم قدم برداشت.

 

به احترامش بلند شده و دستم رو به دست دراز شدش دادم.

 

دستم رو بالا اورد و بوسه ای پشتش کاشت.

بدون تکون دادن سرش، چشماش رو بالا اورد و گفت:

 

– مشتاق دیدار خانوم وکیل!

 

لبخندی زدم که بالاخره دستم رو رها کرد و روی صندلی نزدیک به من که رو به پنجره سراسری کافه بود، نشست.

 

– چرا دیر کردی؟!

 

– صولت تو پنچر گیری یکم کنده!

 

خنده آهسته ای کردم.

نگاهش به میز و سفارش منو و آزاد افتاد.

 

تای ابروش رو بالا داد و با تعجب پرسید:

 

– مهمون داشتی؟!

 

 

 

 

 

 

 

قبل از اینکه برسم حرفی بزنم، صدای متعجب آزاد که اسمم رو صدا میزد، هردومون رو به سمتش برگردوند.

 

حس کردم رنگ آزاد با دیدن دایان کمی پرید.

نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:

 

– سلام رئیس!

 

– کاشف؟

تو اینجا چیکار می‌کنی؟!

 

انگار جواب سوالش رو از من می‌خواست که بلافاصله به سمتم چرخید و منتظر، بهم خیره شد.

 

با دستم به صندلی رو به رو اشاره کرده و به آزاد گفتم:

 

– آزاد جان بشین لطفا!

 

بی حرف روی صندلی جاگیر شد.

دستام رو توی هم حلقه کرده و بعد از صاف کردن گلو، شروع به توضیح دادن راجع به دلیل ملاقات امروزمون، کردم!

 

 

– راستش امروز اینجا جمع شدیم تا بتونیم حرفه ای تر و بهتر کار رو پیش ببریم!

دایان نمیدونم چقدر از حضور پررنگ آزاد تو این ماجرا خبر داری، اما از قرار معلوم، آزاد هم مثل من به ماجرا ورود پیدا کرده.

دلیل کاراش هرچی که هست، نیت خیر پشتش بهم ثابت شده.

اطلاعات مفیدی از پدرزن سابقت در اختیارم گذاشت که دستم رو خیلی جلو انداخت.

دیگه نمی‌خواستم با هرکدومتون جداگانه راجع به این مسئله صحبت کنم.

اینجاییم که بتونیم سه تایی پیشرف بهتری داشته باشیم.

همیشه کار تیمی بهتر به نتیجه میرسه!

 

 

حرفام که تموم شد، هردو بهم خیره شدن.

جوری بهم دیگه نگاه می‌کردن که انگار اون یکی یه موجود افسانه ای و عجیب غریبه که دارن برای اولین بار بهش نگاه می‌کنند!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
رمان شاه خشت

دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز 3.3 (7)

8 دیدگاه
  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که..
IMG 20230123 235630 047

دانلود رمان آغوش آتش جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۸ ۱۱۳۰۳۲۵۲۱

دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که…
IMG 20230127 013512 6312 scaled

دانلود رمان می تراود مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و…
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری

دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری 3.8 (6)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
6 ماه قبل

دلیل آزاد برای کار کردن پیش دایان دقیقاً پدرزنه‌ است. وگرنه نزدیکی خاصی بین آزاد و دایان نیست.

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ممنون ندا خانم
به این دوتا بشر هنوز مشکوکم نکنه برای تابش نقشه داشتن

camellia
camellia
6 ماه قبل

خوب بودخانم ندا.دستت درد نکنه.نکنه آزاد و دایان نقش,بازی میکنند. 😏

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
Asman Abi
Asman Abi
6 ماه قبل

ندا ممنونیم ازت👍❤

Asman Abi
Asman Abi
6 ماه قبل

خیلی جذااااب شده 😰

Asman Abi
Asman Abi
پاسخ به  neda
6 ماه قبل

اوووف اصن اوووف با این جوابت😎🤣❤

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
6 ماه قبل

سلام ندا بانو خسته نباشید ❤️❤️😘😘

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x