16 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت116

4
(4)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

با ملافه دورم، از جا بلند شده و به سمت حموم رفتم.

حالا که خواب از سرم پریده بود، حدالعقل دوش می‌گرفتم!

 

ملافه رو همون جا پشت در انداخته و بدون نگاهی به عقب، وارد حموم شدم.

 

در رو به حسب عادت باز گذاشتم.

چون همیشه تو خونه تنها بودم، اکثرا در توالت یا حموم رو دیگه نمی‌بستم.

 

زیر دوش به حرفایی که تو این چند ساعت اخیر زده بودیم، فکر کردم.

 

شب پر ماجرایی بود و هضمش نیازمند ساعت ها فکر و برنامه ریزی بود!

 

منم مثل دایان به آزاد مشکوک بودم، حتی جداگانه داشتم راجع بهش تحقیق می‌کردم تا کوچک ترین آتویی بتونم ازش پیدا کنم!

 

برخلاف زندگی الانش، قبلا چیز خاصی تو زندگی گذشتش نبوده.

 

بچه پرورشگاهی که فقط اطلاعات مادرش تو بهزیستی ثبت شده!

 

تا هیجده سالگی تو پرورشگاه مونده و هروقت که خانواده ای برای قبول سرپرستیش پا جلو میذاشته، به دلایلی پشیمون میشده و پروسه حضانتش بهم می‌خورده!

 

بعد از اون هم وارد دانشگاه میشه و زندگی دانشجویی تو خوابگاه داشته و کنارش کار می‌کرده تا خرجش رو دربیاره.

 

تا اینکه تو بیست سالگی وارد چنتا شرکت تبلیغاتی و مدلینگ میشه.

 

چند سال بعدش هم وارد شرکت دایان شده و مدل انحصاری اونجا میشه!

 

 

زندگیش در عین سادگی چندین حفره داشت که از پر کردنشون عاجز بودم!

 

با این حال همچنان به تحقیق راجع بهش ادامه میدادم و منتظر کوچک ترین آتویی ازش چه تو گذشته، چه تو زندگی الانش بودم تا در مقابل کارایی که باهام کرد، برگه برنده ای داشته باشم!

 

فعلا بخاطر اطلاعات خوبی که از الوندی داشت، مجبور بودم کنار خودمون نگهش دارم، اما این به معنی اعتماد کامل نبود!

 

ما سه تا آدمایی هستیم که با اینکه به همدیگه اعتماد کامل نداریم، اما بخاطر هدف مشترکمون مجبوریم چند وقتی همدیگه رو تحمل کنیم!

 

دیگه اینکه تهش چی میشه و به کجا می‌رسیم رو، فقط خدا می‌دونه!

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از یه دوش کوتاه، حوله کوتاهم رو دورم گرفته و وارد اتاق خواب شدم.

 

اولین جایی که نگاهم افتاد، تخت خواب بهم ریخته بدون دایان بود!

 

یعنی رفته بود؟!

درسته گفته بودم آخرین بارمون باشه، اما میخواستم تا صبح تو بغلش آرامش بگیرم و برای روز های بعد ذخیره کنم!

 

بعلاوه مکالممون اصلا جای خوبی تموم نشده بود و نمی‌خواستم تو این اوضاع جدا بشیم!

 

برای اطمینان از عدم حضورش، یه ‌بار اسمش رو بلند صدا زدم.

 

وقتی حس کردم کسی تو خونه نیست که جوابم رو بده، ناامید خواستم به سمت کمد لباس هام برم که در اتاق باز شد.

 

ترسیده به عقب برگشته و با دایانی که فقط شلوار پارچه ایش پاش بود، رو به رو شدم.

 

با ” جانم ” گفتنش به خودم اومدم.

 

– چقدر دیر جواب دادی، فکر کردم رفتی!

 

با قدم هایی شمرده بهم نزدیک شد و بدن حواه پوشم رو به سینه برهنش، چسبوند.

 

– دستشویی بودم عزیزم، شرمنده.

 

موهای خیسم رو پشت گوشم داد و کامل به آغوشم کشید.

 

حالا سرم جایی حوالی شونه پهن و گردن وسوسه کنندش بود!

 

– حس می‌کنم تند برخورد کردم و از ادبیات درستی استفاده نکردم خانوم وکیل!

 

لبخندی زده و دستام رو محکم تر دور کمر مردونش فشردم.

 

– عذرخواهیت پذیرفته میشه جناب محب!

منم تند برخورد کردم.

 

ندیده می‌تونستم لبخند رو روی لباش حس کنم.

 

– عذرخواهی توهم پذیرفته میشه خانوم ‌وکیل!

 

 

 

 

 

 

 

غذا سفارش دادم و بعد از خوردن شام، تا صبح تو بغل دایان از هر دری حرف زدیم.

 

فکر نمی‌کردم شخصیت اینطوری هم داشته باشه و هم صحبتی باهاش اینقدر لذت بخش باشه!

 

انگار پوسته مغرورش رو جلوی من دراورده بود و دایان خاکی و برام به نمایش می‌گذاشت.

 

تنها مشکل اینجا بود که فکر نداشتنش از فردا، مدام تو ذهنم تکرار می‌شد!

 

انگار دایان هم گاهی این موضوع بهش یاداوری میشد که تو بغلش می‌فشردم و بوسه های گهگاهی روی موها و شقیقم، می‌نشوند.

 

نمی‌دونم کی بالاخره از حرف زدن خسته شده و تو بغل هم به خواب رفتیم.

 

صبح بدون هیچ آلارمی از خواب بیدار شدم.

ساعت روی میز، عدد هفت رو نشون میداد.

 

خیلی نتونسته بودم بخوابم.

با اون ذهن درگیر و آشفته، همین مقدار هم زیادی بود!

 

به آهستگی و بدون صدا، خودم رو از حصار بازو های دایان خلاص کردم.

 

بعد از عوض کردن لباس خوابم، به سمت آشپز خونه رفته تا صبحانه آماده کنم.

میدونستم دایان هم به زودی بهم ملحق میشه.

 

از لحظه ای که چشمام رو باز کرده بودم، حس می‌کردم زندگیم عوض شده!

 

حرفی که دیروز به دایان زده بودم، حالا مثل یه غده بزرگ، راه تنفسم رو بند اورده بود!

 

میز رو با همه چیز هایی که میشد تو وعده صبحانه خورد، پر کرده و منتظر چایی ساز شدم‌.

 

با ” سلام ” گفتن دایان، به سمتش برگشتم.

حاضر و آماده، رو به روم ایستاده بود و مشغول بستن دکمه سر آستینش بود.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4 (4)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
رمان هکمن

رمان هکمن 0 (0)

8 دیدگاه
دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۴۳۹۱۱۴

دانلود رمان ستی pdf از پاییز 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌»…
رمان خواهر شوهر

رمان خواهر شوهر 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra_nasiri_1386 Zahra
Zahra_nasiri_1386 Zahra
6 ماه قبل

سلام ندا جان خسته نباشی ممنون
یه سوال من میخوام یه رمان بزارم این سایت چطوری عضو نویسنده ها بشم؟

Bahareh
Bahareh
6 ماه قبل

آخه چرا یه آدم وقتی میره توالت یا حموم باید درش و باز بزاره تا خونه رو بوی گوه برداره چرا اینقدر چندشه این وکیله؟

من:)
من:)
پاسخ به  Bahareh
6 ماه قبل

به خاطر اینکه محض اطمینان در از اونور قفل نشه روش . چون خودش تنها زندگی می‌کنه .

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  Bahareh
6 ماه قبل

شاید منظورش اینه قفل نمیکنه

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ندا جان یه سوال
رمان پروانه میخواهد تو را ادمینش تو بودی؟دیگه از این رمانا تو دست و بالتون نیست خیلی قشنگ بود پارت گذاریشم عالی بود

همتا
همتا
پاسخ به  خواننده رمان
6 ماه قبل

قشنگ واقعا کمه واسه پروانه میخواهد تورا
عالی بود عالی

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  همتا
6 ماه قبل

دقیقا

همتا
همتا
پاسخ به  خواننده رمان
6 ماه قبل

رمان سهم من از تو ، رمان الفبای سکوت، بوسه بر گیسوی یار و رمان های خانوم م ابهام خیلی خوبن خواستید بخونید

Zahra_nasiri_1386 Zahra
Zahra_nasiri_1386 Zahra
پاسخ به  همتا
6 ماه قبل

کجا خوندید رمان رو ؟

Zahra_nasiri_1386 Zahra
Zahra_nasiri_1386 Zahra
پاسخ به  همتا
6 ماه قبل

هیچی هیچی پیداش کردم

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ممنون ندا جان خسته نباشی بانو

camellia
camellia
6 ماه قبل

اوللل 😍 مرسی خانم ندا جون. 😘 🙏

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x