4 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت8

5
(2)

『آتـش‌شیطــٰان!』
༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_8

بالاخره انتظار به سر رسید و مجد، با غرور و تکبر، وارد اتاق شد و روی صندلی راس میز، نشست.

تنها صندلی اتاق که با بقیه صندلی ها متقاوت و کمی تجملاتی تر بود!

همیشه از اینکه از موضع قدرت با ما برخورد کنه و جایگاهش رو دائما بهمون یاداوری کنه، لذت می‌برد و به هر وسیله ای بهمون، یاداور میشد.

دستاش رو روی دسته صندلی گذاشته، بعد از کمی جا به جا شدن، عملا روی صندلی لم داد.

نگاه سرسری به هممون انداخت و وقتی از ظاهرمون رضایت پیدا کرد، سری به نشونه تایید تکون داد.

_ خوبه، خوبه!
میبینم که همتون امروز رو جدی گرفتین و حسابی براش آماده شدین!
موکل امروز مهم ترین موکل کل دوران وکالت هم من و هم شماست و به هیچ عنوان نمی‌خوام تو پروندش شکست بخوره!
میدونین موفقیت همچین پرونده ای توی سابقه کاریمون چه تاثیری روی شهرت هممون و شرکت داره؟؟
شرکتی که شعارش وکیل های جوون و تازه نفسشه، با همچین پرونده ای میتونه راه صد ساله رو، یه شبه طی کنه!

نگاهی به گوشه میز انداخت و با لحنی که انگار حسابی توی رویا و آیندش غرق شده، ادامه داد:
_ برو بیا و سر و صدایی که این پسر تو این سن راه انداخته، زبون زد همه‌ست.
پس ماهم باید کنارش حسابی معروف بشیم!

آقای تولایی، بزرگترین وکیل گروه، گفت:
_ کی به عنوان وکیل ارشد قراره روند پرونده رو از نزدیک دنبال کنه؟؟

مجد بادی به غبغب انداخت:
_ معلومه که من!
موضوع جلسه امروز هم همینه.
خبرتون کردم تا بگم قراره همه باهم روند پرونده رو پیش ببریم، اما اسم و امضای من برای پرونده ثبت میشه.

همه نگاهی مردد بهم دیگه انداختن.
مشخص بود مثل من، هیچ کس از این برنامه ریزی راضی نیست!

مجد میخواست از توانایی و تجربه ما به اسم خودش استفاده، یا عملا سو استفاده کنه!

وقتی متوجه تردید ما شد، کمی گلوش رو صاف کرد و با خنده ای مصلحتی، ادامه داد:
_ البته منظورم اینه که اسم شرکت به عنوان تیم حقوقی ثبت میشه.
وقتی چیزی به نفع شرکت باشه، به نفع تک تکمون هست دیگه؛ نه!؟

هنوز کسی حرفی نزده بود که، رستمی سراسیمه در اتاق رو باز کرد و رو به مجد گفت:
_ اومدن رئیس، اومدن!

مجد بلافاصله از جاش پرید و بعد از برداشتن کتش از پشتی صندلی و پوشیدنش، حینی که زیرلب غر غر می‌کرد ” برای چی زودتر اومدن؟؟” از اتاق خارج شد..

مثل بقیه من هم از جام بلند شده و منتظر ورود اونا شدم.

تو چهره تک تک مردای جمع، کمی استرس مشهود بود و من هم از این قائده، مستثنی نبودم!

 

بالاخره ۳مرد وارد اتاق شدن، که بلافاصله تونستم دایان محب رو بشناسم.

 

عکسش رو توی اینترنت و مصاحبه هاش دیده بودم، اما از نزدیک بهتر بود!

 

مرد ۳۵ساله ای که از همون سنین جوونی کارگاه تولید داخلیش رو، کم کم گسترش داده و به یه شرکت صادر کننده محصولات چرمی، تبدیل کرده بود.

 

کسی که بعد از پا گرفتن شرکتش، سری فروشگاه های زنجیره ایه ” چرم افشار ” رو تو سراسر کشور تاسیس کرد و ۲ سال متوالی، بزرگترین کار آفرین ایران شد!

 

نگاه اون هم بعد از یه چرخش توی اتاق، روی من مکث کرد و برای چند ثانیه چشم تو چشم هم باقی موندیم.

 

آقای تولایی به نمایندگی از بقیه گروه، به سمتش رفت و حین سلام و احوال پرسی مودبانش، دستش رو به سمتش دراز کرد.

 

اما محب حاضر نشد دستاشو از تو جیب شلوارش بیرون بیاره و بعد از یه نگاه سر سری به دست دراز شده تولایی، ازش رد شده و به سمت میز حرکت کرد.

 

هممون از این حرکت بی ادبانش، متعجب شدیم‌.

تولایی که انگار بهش شوک الکتریکی داده بودن، که هنوز دستش همونطور تو اون حالت مونده بود!

 

مثل اینکه این آقای مرفه بی درد، حسابی هم بی ادب بود و به همه، از بالا نگاه می‌کرد!

 

مجد خواست کمی فضا رو عوض کنه.

با خنده مسخره ای، صندلی ای رو عقب کشید و حینی که با دستش تعارف می‌زد؛ گفت:

_ جناب محب خیلی خو….

 

ادامه حرفش با نشستن محب روی صندلی خودش، نصفه موند.

 

همه می‌دونستن مجد چقدر روی اموالش و مخصوصا چیز هایی که باعث تمایزش از بقیه میشه، حساسه و حالا این مرد دقیقا دست رو نقطه ضعفش گذاشت!

 

نتونستم پوزخند متمسخر و یه طرفم رو کنترل کنم و نگاه محب رو به سمت خودم کشوندم.

 

تو نگاهش برق خاصی بود که انگار دقیقا اخلاق مجد رو میشناخت و عامدانه این حرکت رو انجام داده بود!

 

وقتی دیدم صدایی از کسی بیرون نمیاد و همه تو شوک رفتار های اون هستن، حرکتی به خودم دادم.

 

نزدیک ترین صندلی به محب رو برای نشستن مجدد، انتخاب کردم.

پرونده روی میز رو به سمت خودم کشیده و حرف مجد رو ادامه دادم!

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۱۶۶۸۶

دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  
Negar ۲۰۲۱۰۶۰۱ ۰۱۵۶۵۸

رمان اشرافی شیطون بلا 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۱۱۰۹۳۹۲۵۷

دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
520281726 8216679582

رمان باورم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…
unnamed

رمان تمنای وجودم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند.…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shaghayegh
Shaghayegh
10 ماه قبل

تورو به ابلفض بیشتر پارت بده

Stin
Stin
10 ماه قبل

یه پارتتت دیگهه

Stin
Stin
10 ماه قبل

عالیئی

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x