رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 103

5
(1)

چون اینو گفتم ناباورانه و بهت زده بهم خیره شد.
دستمو جلوی صورتش تکون دادم تا از هپروت
بیرون بساد اما واکنشی نشون نداد که خب البته طبیعی
و قابل انتظار بود!
مگه میشه مثل بهترین رفیقش ازدواج کنه و هیچی
بهش نگه!؟
وقتی خودمو جای اون میذاشتم کامل بهش حق میدادم
هم جا بخوره هم عصبی بشه !
رفته رفته کنج لبش بال رفت و بعدهم که پرسبد:
-شوخی میکنی!؟
سرم رو خیلی آروم به طرفین تکون دادم و گفتم:
-نه! با نیما ازدواج کردم!
و همزمان با گفتن این حرف دستمو بال آوردم و
انگشت حلقه ام رو تکون دادم تا جلقه ی ازدواجم رو
ببینه و به یقین برسه!
چشمهاش گرد و درشت شد.
مچم رو گرفت و دستم رو کشید سمت خودش و با
دقت زیادی حلقه ی ازدواجم رو بررسی کرد و در
نهایت با رها کردنش، صداشو کشید و بلند بلند گفت:
-تو ازدوااااااااااااج کردی اونم با کسی که ازش متنفر
بودی و من الن باید باخبر بشم !؟
واقعا که!
بلند شد.سر بال انداخت و نومیدانه گفت:
-نه! مثل ما اینکه بیخود فکر میکردیم رفیق
شماییم..پاشم برم که اینجا جای من نیست
دستشو گرفتم و دوباره نشوندمش روی کاناپه و تند و
سریع گفتم:
-توضیح میدم برات! تو امون بده
نشست ولی با دلخوری نگاهشو ازم دزدید تا چشم تو
چشم نشه باهام و همزمان پوزخندی زد و گفت:
-دمت گرم!دمت گرم که اونقدر با من دوست بودی که
نگفتی شوهر کردی! ما غریبه بودیم دیگه!
واسه اینکه خیلی زود همچی براش روشن بشه گفتم:
-همچی زوری بود پگاه…همچی! واقعیت این بود که
شرایطم اونقدر بد و افتضاح و پیچیده شده بود که دل
خوشی واسه توضیحش به تو نداشتم.
مامانم میخواست ازدواج کنه.شوهرش صادق بهش
گفته بود بهراد رو میپذیره اما منو نه.
تو همون شرایط هم عمو منو از مامان خواستگاری
کرد واسه نیما
مامان هم خیلی زود و بی چک و چونه قبول کرد
لب زد:
-آخه چرا !؟
کنج لبمو دادم بال …درسته که با نیما احساس
خوشبختی داشتم الن اما هر وقت به رفتار مامان
باخودم فکر میکردم قلبم هزار تیکه میشد.
دلگیر گفتم:
-از خداش بودچون اینجوری از شر من خلص میشد.
بعدش هم که مشخص…
منو داد به نیما و باخیال راحت ازدواج کرد!

آرومتر شده بود.حتی سرش رو چرخوند سمتم و
گفت:
-ولی پسر عموت که زن داشت…
سرم رو تکون دادم و گفتم:
-آره زن داشت ولی یه جورایی ازهم جدا بودن!
میخوام بگم که اگه چیزی بهت نگفتم برای اینکه
زندگی ای نداشتم.مدت زیادی درگیر افسردگی و
مشکلتی بودم که فشار روحی زیادی بهم وارد میکرد
حادثه ی خوبی تو زندگیم نیفتاده بود که من بخوام تو
یاحتی کس دیگه ای رو درجریان بزارم…
عروسی ای هم درکار نبود.
به عقد بی نهایت ساده با چند نفر شاهد! همین…
سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد و بعد هم پرسید:
-الن زندگیت چطوره !؟
لبخند رضایت بخشی روی صورت نشوندم و جواب
دادم:
-خداروشکر…فعل همچی امن و امان! البته…
مکث کردم.لبخند زدم و با کمی شرم و ذوق ادامه
دادم:
– یه نی نی کوچولو هم توراه داریم!
هم عصبانی شد هم ذوق زده!
کف دستهاش رو بهم چسبوند و گفت:
-وااااای ابلفضل! باورم نمیشه! توی دیوث هم شوهر
کردی هم حامله شدی !؟ ننگ و اف برتو!
خندیدم و پرسیدم:
-بیخیال من … چاییتو بخور یخ نکنه و بگو چیشد که
اومدی اینجا !؟ هااان ؟ خیلی تعجب کردم وقتی گفتی
اومدی شیراز
باورم نمیشد!
انگشتهاش رو دور لیوان حلقه کرد و با غم گفت:
-خودمو گم و گور کردم…
چشمهام روی صورتش که افسردگی درونش رو
آشکار میساخت به گردش دراومد.
اهیته پرسیدم:
-چیکار کردی !؟
اهی کشید و جواب داد:
-درواقع فرار کردم.از خودم…از تهران…از دست
پدرم.از دست مادرم.از آدمای خودخواه و بدجنسی که
به هیشگی جز خودشون فکر نمیکنن…
هرروز جنگ..هرروز دعوا…هرروز دادگاه!
واسه محکوم کردن همدیگه کارایی انجام میدنن که تو
مخیله ات هم نمیگنجه.
آدم شرمش میاد درموردشون حرف بزنه.
مادرم صحنه سازی میکنه که پدرم کتکش زده و بابام
شرایط رو جوری پیش میبره که مامان رو خیانتکار
نشون بوه! مرخصی گرفتم و
یه نامه خودکشی برای هردوتاشون فرستادم و بعد هم
اومدم ایجا…
با اینکه دلم به حالش سوخت اما گفتم:
-اینجوری که از نگرانی می میرن!
با بغض گفت:

نه! خیالت راحت! نمی میرن.حتی بهم زنگ هم
نزدن. واسه اونا هیچی و هیشگی جز خودشون مهم
نیست.از خداشونه بچه ای نداشته باشن…
خیلی دلم به حالش سوخت.تلخی زندگیش از زندگی
منم بیشتر بود.
آهسته پرسیدم:
-دوست پسرت چی !؟ اون چی میشه !؟
اه کشید و جواب داد:
-کات کردیم..سه هفته اس! خبری ازش ندارم
نمیخواستم تو این حال و هوا بمونه.دلم میخواست
لاقل تا وقتی اینجاست لبخند بزنه برای همین تصمیم
گرفتم بحث رو عوض کنم و بپرسم:
-خب خب! بیخیال غضه ودردها! بگو
ببینم…ناهارچی دوست داری برات سفارش بدم ؟
چون اینو پرسیدم دستشو روی شکمش گذاشت و
گفت:
-آخ آخ! هر چی…فرق نداره.کوفت هم بدی میخورم!
خندیدم و با برداشتن موبایل قراضه ای که البته نیما به
اون حال و روز درش اورده بود گفتم:
-باشه…پس خودم انتخاب میکنم!
با رضایت گفت:
-قبوله!

به پیشنهاد پگاه دراز کشیده بودیم رو زمین و حین
تخمه خوردن فیلمهای ماهوره رو تماشا میکردیم
البته فیلم مورد علقه ی پگاه.من به پهلو دراز بودم و
اون به شکم.
پگاه تندتند تخمه میخورد و فارغ از تمام اون
مشکلتی که به گفته ی خودش بخاطرشون متواری
شده بودن نا ذره ای طعم آرامش رو بچشه گفت:
-من دختر تو این سریال رو خیلی دوست دارم شبیه
توئہ…
چون اینو گفت بیشتر به دختره نگاه کردم.یه شباهت
هایی داشت ولی دقیقه مثل من نبود.
شاید چشمهاش…شاید لبهاش.
سری تکون دادم و گفنم:
-یه نمه چشمهاش شبیه و یه کوچولو لبهاش!
خیلی قاطع گفت:
-نه خدایی شبیهه.دندونا و دهنش.چشمهاش،
ابروهاش.ولی بیشتر اسکلت بندی صورتش شبیه به
توئہ…من که هر وقت این سریال رو می دیدم یاد تو
میفتادم!
خندیدم و به شوخی پرسیدم:
-پس چون اینو می دیدی یاد من میفتادی وگرنه…
چپ چپ نگام کرد و گفت:
-عه بدجنس نشو! من جدی جدی به یادت بودم!
اونقدر با پگاه سرگرم حرف زدن از این و اون شدیم
که به کل یادم رفت به نیما اطلع بدم دوستم اینجاست
واسه همین تا صدای زنگ تو خونه پیچید فهمیدم که
احتمال خودشه خصوصا اینکه دسته کلیدش رو هم جا
گذاشته بود.
پگاه فورا نیم خیز شد و با نگرانی پرسید:
-کیه بهار !؟
آخ اخ کنان بلند شدم و گفتم:
-دیدی! اصل یادم رفت…
نترس! نیماست! من اصل به کل یادم رفت بهش
زنگ بزنم.این گوشی لمصب هم خراب هی بیخودی
خاموش میشه!
دیگه اون پگاه شاد و شنگول نبود.
اهسته و خجل گفت:
-من اصل رو به رو شدن با پسر عموت جز پیش
بینی هام نبود بهار! فعل آمادگی مواجع شدن باهاش
رو ندارم.
من گفتم فقط خودم و خودت…
چون میدونستم چی میخواد بگه واسه راحت شدن
خیالش رفتم سمتش و آهسته گفتم:
-غصه نخور…به نیما میگم یه امشب رو بره خونه ی
عمو بخوابه تا وقتی که تو روت بشه و باهاش راحت
بشی! باخیال راحت فیلمتو ببین تا من بیام!
صدای زنگ برای چندمینبار تو خونه پیچید.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زینب
زینب
2 سال قبل

کنجکاوم بدونم نوشینو مهردادو نینیشون در چ حالن!؟

مهدیس
مهدیس
2 سال قبل

چقد مسخرشش کردن رمان رو

مهدیس
مهدیس
2 سال قبل

به یقین رسیدم که نیما به بهار با پگاه خیانت میکننه بعد پگاه میگه من افسرده بودم این کار رو کردمم چرخستت دیگه

Kosar
Kosar
پاسخ به  مهدیس
2 سال قبل

دقیقا منم همین فکر و میکنم

Lisa
Lisa
پاسخ به  Kosar
2 سال قبل

کنجکاوم بدونم نوشینو مهردادو نینیشون در چ حالن!؟

Shila
Shila
پاسخ به  مهدیس
2 سال قبل

اگه اینجوری که میگی بشه که خیلی مزخرف میشه☹️

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x