سرگرد به حرفهای شهرام فکر کرد، این راهی که انتخاب کرده بود را تا ته حفظ بود، میتوانست از شهرام برای یافتن بهادر و دار و دستهاش استفاده کند، بالاخره آنها شهرام را بیشتر میشناختند و راحت تر میتوانستند به او اعتماد کنند، وارد کردن فرد تازه به این ماجرا فکر کاملاً اشتباهی بود و سرگرد هم میدانست چه کند.
باید شهرام را با یک برنامهی دقیق وارد باند بهادر میکرد تا به اطلاعات بیشتری دست یابد. از طرفی ویژگیهای ظاهری مردی که به عنوان معاون بهادر بود را میدانست، باید یک سر به همکارانش در بخش اطلاعات میزد، شاید از بین افراد سابقه دار میتوانست او را پیدا کند! از جا بلند شد که ناگاه به یاد آورد شهرام در بیهوشی نام زنی را صدا میزد، به خود گوشزد کرد که اطلاعاتی در رابطه با زندگی شهرام به دست آورد تا مبادا بیهوا اعتماد کردنش تمام عملیاتش را به خطر بیندازد.
از طرفی بهادر با چهرهی مشوش و موهای ژولیده فریاد کشید.
-عوضیای بی دست و پا، چیکارش کردید بچه رو! چرا کبود شده؟
زن کودک را روی دستش خم کرد و چند ضربه به پشتش کوباند. با ترس به بهادر نگاهی کرد و گفت:
– رئیس به خدا من کاریش نکردم، گریه میکرد بهش شیر خشک دادم، نمیخورد نق میزد. شکمش سفت شده گمونم دلش درد داره از درد کبود شده.
بهادر از پله ها پایین آمد و رو به زن و مردی که با نگرانی سعی در آرام کردن نوزاد داشتند نگاهی انداخت.
– عوضیای بی دست و پا، نتونستید از پس یه نوزاد بر بیای ببین به چه حال و روزی افتاده، بچه رنگش بنفش شده!
سپس دستش را به علامت تهدید بالا برد انگشت اشاره اش را به سمتشان گرفت و گفت:
– این بچه طوریش بشه زنده تون نمیزارم! سر این بچه پول دادم، باید سالم بمونه.
رامین، معاون بهادر برایش سوال شده بود که این نوزاد چرا آنقدر برای بهادر مهم است که حاضر شده پروژه های مهمش را رها کند و در این خانهی مخروبه ماندگار شود اما جرئت پرسیدن سوالش را نداشت. قدمی به جلو برداشت و نوزاد را از دست زن گرفت. دستش را آرام بر شکم نوزاد گذاشت و آرام آرام به صورت دورانی دلش را ماساژ داد. نمیتوانست درد کشیدن این نوزاد طفل معصوم را ببیند، اگر چه وارد این باند خطرناک شده بود اما به میل خودش نبود! برای عمل مادرش لنگ پول شده بود و وارد این راه شد، بخاطر پول هرکاری بهادر به او میگفت کرده بود به همین دلیل معتمدش شده بود، اگر همه چیز به خودش وابسته بود لحظه ای در این باند نمیماند. اما اگر کسی میفهمید رامین چه در سر دارد مرگش حتمی بود، پس تصمیم گرفته بود سکوت کند و راهی که شروع کرده بود را ادامه دهد شاید معجزه ای شود و بتواند خود را از این منجلاب نجات دهد، آدم بیرحمی نبود، دلش برای این نوزاد بخت برگشته سوخته بود. نوزاد در آغوش رامین آرام گرفت و چشمانش رفته رفته بسته شد. رامیم نوزاد را تکان داد و آرام پشتش را نوازش کرد. بهادر و زن و مرد با تعجب به رامین نگاه میکردند، تا سرش را بالا برد با سه جفت چشم متعجب روبه رو شد سعی کرد حالتش را حفظ کند، بهادر با لحنی که واکنشش مجهول بود رو به رامین کرد:
– خوابش برد؟
هیچ نگفت و فقط سر تکان داد، بهادر رو به معاونش کرد.
– اسمش رو چی بزاریم رامین؟
رامین اندکی فکر کرد، به صورت معصوم و آرام کودک نگاه انداخت. با صدای آرام گفت:
– اسمش رو بزاریم فراز!
بهادر لبخند کجی بر لبش نشست و زیرلب گفت:
-فراز، اسم قشنگیه.
رامین نوزاد را به طبقه ی بالا برد و بر روی تخت خودش خواباند، صدای بهادر باز در گوش همه اهالی خانه طنین انداخت:
– عرضهی نگهداشتن یه نوزاد رو ندارید. پول مفت از من میگیرید. اگر رامین نبود میخواستید چه غلطی کنید!؟ باید از رامین ممنون باشید که باعث شد بچه نمیره. از این به بعد صدای گریه ی این بچه بپیچه تو گوشم حلق آویزتون میکنم.
زن و مرد با ترس سر تکان دادند، بهادر از پله ها بالا رفت و رو به رامین که در راهرو ایستاده بود گفت:
– رامین بچه رو بده بهشون، حسابی ترسوندمشون محاله دیگه کاری کنن این بچه اذیت بشه.
قدمی به جلو برداشت، صدای تق تق کفش هایش بر پارکت های طبقه بالا شنیده میشد.
– ولی رئیس، این دوتا بیعرضه هیچی بلد نیستن بچه رو به کشتن میدن! حداقل بچه رو بده به آشپز، اون بچه داری رو بهتر از این دوتا چلاق بلدن.
بهادر سر تکان داد.
– نمیشه رامین، آشپز خودش کارای آشپزخونه رو باید انجام بده نمیتونم مراقب این بچه باشه، تو هم حسابی کار داری باید باهم بریم یه جایی! اصلا من به این زن و مرد پول یامفت نمیدم که، استخدامشون کردم برای مراقبت ازین بچه، راستی رامین، سعی کن کمتر سمت این بچه بیای. همه ببینن این بچه اینجوری بغل تو آروم میشه ما رو به تمسخر میگیرن! میفهمی ما یه باند پخش مواد مخدریم!؟
هیچ نگفت و تنها به نشانهی تایید سر تکان داد، نوزاد را به بغل گرفت و به دست بهادر سپرد.
وااای خدا لعنت کنه چنین پدری رو خب عرضه نداری بیجا میکنی بچه دار میشی خدا میدونه چه سرنوشتی در انتظارشه بین اینا الان میفهمم پارت اول حق داشت به خون پدر مادرش تشنه باشه
الان همچنان تو گذشتست دیگه؟نمیشه بیاین زمانه حال😂💔