رمان دهار پارت ۱۴

5
(1)

 

مادر صبا بی‌قرار نوه ی گمشده اش بود، صبا از شدت غم فراق نوزادش چشمانش می‌بارید و دکتر تنها گوشه‌ای نظاره‌گر بود. هرچه دکتر و مادر صبا می‌خواستند به کلانتری خبر بدهند که نوزادی گم شده با مخالفت شدید صبا مواجه می‌شدند، مادر صبا به این رفتارش شک کرده بود و مدام دلیل این مخالفتش را می‌پرسید.

– آخه مادر، بگو چرا نمیزاری به پلیس خبر بدیم؟ جگر گوشه‌ت گم شده می‌فهمی؟

اشک های صبا یکی پس از دیگری از چشمانش فرود آمد. به دروغ گفت:

– مامان، شهرام با من بوده، حتما بچه پیش اونه.

جمیله چادرش را جلوتر کشید.

– خدا ازش نگذره مردکِ خیرندیده، من جمیله نیستم اگر که طلاق تو یکی رو نگیرم.

چشمان دکتر با آخرین جمله‌ی مادر صبا درخشید، نور امیدی در قلبش روشن شد، حس کرد راهی برای به دست آوردن صبا وجود دارد!

جمیله ادامه داد:

-اون دربه‌درِ بی مسئولیت معلوم نیست کجا گم و گور شده، صدف همه جا رو گشته از بیمارستان بگیر تا کلانتری، انگار آب شده رفته توی زمین، بعدش هم، نگهبان گفته وقتی شهرام تو رو آورده بیمارستان نوزادی همراهش نبوده.

صبا سعی کرد خود را بی‌خبر از همه جا نشان دهد. اگر می‌دانستند او هم در این کارِ کثیف شریک شهرام شده است مادرش دق می‌کرد صدف دیگر اسمش را نمی‌آورد، اما او فقط بخاطر مصحلت طفلش راضی به فروختنش شده بود، حتی یک تومان هم از آن پول به اون نرسیده بود. دست بر سر کوباند و شیون کرد.

– مامان، منم مثل شما نمی‌دونم بچه م کجاست، نمی دونم پاره‌ی تنم کجاست ولی خیالم راحته موقعی که بیهوش شدم شهرام باهام بوده، اون حتما از همه چیز خبر داره. حتما…

جمیله حرفش را قطع کرد.

-می‌فهمی داری چی میگی؟! اون شهرامِ معلوم الحالِ معتاد معلوم نیست کدوم جهنم دره‌ای غیب شده، من باید برم به پلیس خبر بدم بچه ت گم شده.

صبا ناگاه از جا برخواست، اما تا ایستاد درد بدی در سرش پیچید، آخ بلندی گفت و دستش را به میله‌ی کنار تخت گرفت دکتر قدمی به جلو برداشت و به صبا اشاره کرد بنشیند. صبا باز نالان لب به سخن گشود.

– مامان، تو رو به جونِ من نرو کلانتری، من… من

نمیدانست حرفش را چگونه ادامه دهد، خودش هم میدانست دلش برای پاره‌ی تنش پر می‌کشد، دلش با تمام وجود دستان لطیف طفلش را میخواست، بغض به گلویش چنگ انداخته بود و راه نفس هایش را بسته بود، پس بهانه‌ای آورد تا مادرش دست نگه دارد

– مامان، من می‌ترسم بچه م طوریش شده باشه، اینجوری تصور می‌کنم حالش خوبه، حال منم خوب میمونه. اگر بری کلانتری بچه م رو پیدا کنن زبونم لال طوریش شده باشه چی؟ دق می‌کنم ها

خودش هم میدانست در این حال تنها حرف مفت به زبان می‌آورد و با بهانه‌های الکی و بی ارزش حواس مادرش را پرت می‌کند، منتهی جمیله زرنگ تر از آن بود که گول حرف هایش را بخورد، رو به دخترش کرد و گفت:

– صبا تو حالت خوش نیست هزیون میگی، بزار من برم کلانتری ببینم سهرابم کجاست.

صبا با خود فکر کرد، عکسی از سهراب نداشتند، قطعا آن زن و مرد تا الان به خارج از کشور رفته بودند، پس ممکن نبود بچه را پیدا کنند. پس تسلیم شد

– مامان، هرکاری میخوای بکن، من دیگه جونی به تن ندارم، دیگه خسته شدم.

جمیله صبا را در آغوش کشید و زیر لب نالید:

– بمیرم برای دلت مادر، چه دردی میکشی تو، همش تقصیر اون شهرام در به دره، خودم طلاقتو میگیرم.

صبا لحظه ای به شهرام فکر کرد، دیگر نمی‌خواست حتی نگاهش به او بیوفتد، او هم موافق بود که از شهرام جدا شود، هرگز نمی‌خواست با آن مردک بی شرف زندگی کند، اگر هم راضی به فروش نوزادش شده بود از سر ناچاری و برای عاقبت آن طفل بود، سر بر سینه‌ی مادرش گذاشت و از ته دل گریست.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان دلدادگی شیطان

رمان دلدادگی شیطان 5 (1)

13 دیدگاه
  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این…
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…
شیطون2

رمان دانشجوهای شیطون 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۱۳۷۹۰۸

دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.8 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x