رمان دهار پارت ۷

5
(1)

 

سرش را به سمت صبا چرخاند و با پیشانی خونین و سرِ شکسته‌اش مواجه شد، خون از کنار سر صبا و از شقیقه‌اش پایین آمده بود و قطره قطره بر روی دستش می‌ریخت، مردمک چشمان شهرام از تعجب به گشادترین حد ممکن رسیده بود، صبا را با وحشت صدا زد و سعی کرد سرش را به سمت خودش بچرخاند اما سرِ صبا بیحال به سمت پایین خم شد، به سرعت ماشین را روشن کرد و به سمت بیمارستانی که در آن نزدیکی بود رفت، صبا که حالش خوب بود! اما گمان میداد سرش به چیزی برخورد کرده باشد، ناگاه تصویری در ذهنش نقش بست، هنگام پایین آمدن از پله آن خانه‌ی نحس کمی خون بر روی راه پله ریخته بود، احتمال داد در آن لحظه صبا در حال خودش بوده و در غمش چنان غرق بوده که میله‌ی بزرگی که ابتدای پله‌ها به دیوار وصل بوده را ندیده و سرش با شدت به آن برخورد کرده، به مقصد رسیدند و شهرام با صدای بی‌رمقش پرستار را صدا زد، پرستاران به سرعت به سمت صبا آمدند و او را به داخل منتقل کردند. پس از معاینه و پانسمان کردن سرش بستری‌اش کردند، پزشک وارد اتاقی که صبا در آن بستری بود شد، گویی همان دفعه‌ی اولی که صبا در اورژانس دیده بود وقتی نگاهش به صورت رنگ پریده و بی‌جان این زن افتاده بود دلش لرزید، ضربان قلبش در گوش هایش طنین می‌انداخت و دست هایش خیس از عرق شده بودند، نفس‌هایش به شماره افتاده بود، وقتی از پرستار سراغ همراه این بیمار را گرفت و فهمید که همسر دارد نمیخواست بپذیرد عاشق زنی متاهل شده! هرچه سعی می‌کرد خودش را آرام کند اما آتشی که در قلبش شعله‌ور شده بود لحظه‌ به لحظه بیشتر شدت می‌گرفت، نفس عمیقی کشید و به تابلوی بالای سر صبا نگاه کرد که نوشته بود “بیمار: صبا هدایتی” او حتی چشمان صبا را هم ندیده بود! خودش هم نمیدانست چرا اینقدر دلبسته‌ی زنی شده که تابحال او را با چشمان باز و به هوش ندیده، سعی کرد حواسش را به کارش بدهد، پس از معاینه صبا از پرستار خواست همراه صبا را صدا کند اما گویی تلاش پرستار برای یافتن آن مرد موفقیت آمیز نبود. شیفتش کم کم داشت تمام میشد، دور ماندن از این فضا برایش بهتر بود، نفس عمیقی کشید و پس از تحویل شیفت از بیمارستلن خارج شد، از سوی دیگر شهرام به ستونی در حیاط پشت بیمارستان تکیه زده بود، بند بند وجودش تیر می‌کشید. دردی که در تن و بدنش پیچیده بود امانش را برید، به دور و اطرافش نگاهی انداخت و پارک کنار بیمارستان نظرش را جلب کرد، گویی ستاره‌ای در چشمانش درخشید، بی شک کسی برای فروش مواد در این پارک بود. با نئشگی اش صبا را به کل از یاد برده بود اما لحظه‌ای اضطراب به بند بند جانش افتاد، به سمت سالن بیمارستان رفت و پرستاری را دید که به سمتش می‌آید و صدایش میزند:

-همراه خانوم صبا هدایتی.

دماغش را بالا کشید و با قدم های سستش به سمت پرستار رفت. با صدای تودماغی اش نالید:

– همراهش منم،خانوم پرستار، اون ضعیفه خوب میشه؟! چش شده؟

پرستار که با دیدن سر و وضعِ شهرام چینی به دماغش داده بود گفت:

-باید با پزشکشون صحبت کنید.

شهرام خمیازه ای کشید.

-خب دکترش کجاست؟

پرستار بی‌تفاوت چشمانش را درحدقه چرخاند.

-من هزار بار شما رو صدا کردم ولی نبودید، آقای دکتر شیفتشون یه ربع پیش تموم شد رفتن، باید صبر کنید تا فردا که بیان.

شهرام که گویی دیگر تاب و توان نداشت با صدای تحلیل رفته اش نالید:

– نشد که؛ یعنی این زن تا فردا مرخص نمیشه؟ کم بدبختی داشتم این هم الکی شده یه خرج اضافه رو دستم.

پرستار زیر لب ایشی گفت و همانطور که دور میشد صدایش را بلند کرد:

-خیر، اوضاعشون زیاد روبه راه نیست! فردا با پزشکشون صحبت کنین.

شهرام هیچ نگفت و از سالن بیمارستان خارج شد، به سمت پارک قدم برداشت، پشت یکی از درختان چند آدم علاف و معتاد مانند خودش یافت، آدرس مواد فروش را پرسید، حس می‌کرد سلول‌های تنش دارد متلاشی میشود، صدای خِر خِر کفشش بر روی زمین پارک شنیده میشد، مدام آدرس مواد فروش را در ذهنش مرور میکرد تا مبادا با این خماری آدرس را از یاد ببرد، گویی در و دیوار های پارک کش آمده بود که هرچه می‌رفت نمیرسید. زیر لب می‌گفت:(اون معتاده گفت انتهای پارک سمت چپ، راستِ دماغمو بگیرم میرسم به یه مرد کچل لاغر مردنی، همون مواد فروشه، دیگه چیزی نمونده، آی دیگه چیزی نمونده الان میرسم)

چشمش به مرد کچل و لاغری افتاد، سعی کرد پایش را از زمین بلند کند اما گویی پایش را به زمین میخ کرده باشند، چشمانش دچار دوبینی شده بود سرش گیج میرفت به هر زور و ضربی بود خود را به مواد فروش رساند.

-عمو، مواد داری؟

مرد مواد فروش دستی به سر بدون مویش کشید و گفت:

-تاحالا اینورا ندیده بودمت، جدیدی؟ از قیافه ت معلومه خیلی وقته نکشیدی.

شهرام جوابی نداد، مواد فروش از وخامت حال شهرام فهمید که نئشگی امانش را بریده. بسته‌ی موادی از کیف قهوه‌ای رنگ بر روی دوشش خارج کرد و به سمت شهرام گرفت، شهرام تا خواست دستش را دراز کند مرد دست خود را کشید.

– اول مایه شو بده!

شهرام پوفی کشید و دستش را در جیب شلوارش فرو کرد، کمی پول داشت اما مطمئن بود قیمت این مواد بیشتر از پول‌هایش است، آنقدر خماری بر او غلبه کرده بود که پول‌هایی که در ماشین جمشید مخفی کرده بود به کلی از یاد برد، حتی اگر یادش می‌آمد باز هم جان نداشت تا درب بیمارستان به دنبال پول برود، هرچقدر پول در جیبش داشت به سمت مواد فروش گرفت. مرد انگشت شصتش را به زبانش کشید و مشغول شمردن پول شد، بعد به شهرام نگاهی انداخت و گفت:

– جنسش اعلاست ها، این پول کمه!

اما وقتی حال زار شهرام را دید گفت:

– عیب نداره، بگیر برو بزن تا نمردی نیوفتادی رو دستمون، باقیشو مهمون من.

شهرام لبخند کریهی زد که دندان های زرد رنگش را به نمایش گذاشت، زیر لب نالید:

– نوکرتم داداش.

سپس پشت درختی رفت و مشغول کشیدن مواد شد، آنقدر احوالش خراب بود که نفهمید کل آن بسته را دود کرد و به یکدفعه مصرف کرد! حس می‌کرد روی زمین نیست، گویی در میان زمین و آسمان معلق بود، با صدای ایستِ پلیس به خود آمد، صدای آژیر در گوشش می‌پیچید قصد داشت از جا بلند شود و پا به فرار بگذارد اما توانش را نداشت، آن‌قدر از حالت خود خارج شده بود که بی دلیل قهقهه میزد، همهمه ای در پارک افتاده بود و همه معتاد ها و مواد فروش ها هر کدام به سمتی می‌دویدند تا فرار کنند غافل از اینکه کل محوطه ی پارک تحت محاصره‌ی پلیس بود، پلیس ها مواد فروش ها و معتاد های پارک را یکی پس از دیگری به ون های مخصوص می‌بردند، سربازی به سمت درختی که شهرام پشتش نشسته بود رفت اما نتوانست بلندش کند، چند سرباز دیگر را صدا زد و باهم شهرام را نیز به ون مخصوص پلیس فرستادند.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 5 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 4 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
1050448 سیم خاردار روی حصار تاریک عکس سیلوئت تک رنگ

دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا ساوا
سارا ساوا
10 ماه قبل

عالی بود🙏💞

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x