رمان دهار پارت۱۲

0
(0)

چشمانش را که گشود هوا رو به تاریکی میرفت، سریع از جایش جستی گرفت و به ساعت نگاه کرد، دیگر شیفتش رو به اتمام بود. به سرعت از اتاق خارج شد، همکارش را در راهروی بیمارستان دید که با کسی صحبت میکند، به سمتش رفت و با کلافگی گفت:

– سامان چرا بیدارم نکردی؟ من از ظهر تا الان خواب بودم چرا کسی بیدارم نکرد؟

دکتر نگاهی به اوضاع قمر در عقرب پزشک انداخت، چشمانش قرمز شده بودند، موهای ژولیده‌اش بدجور در ذوق میزد، گویی از چیزی رنج میبرد.

– اومدم توی اتاق که بیدارت کنم اما حالت زیاد خوب نبود مدام هزیون میگفتی عرق کرده بودی، به بچه ها سپردم کسی بیدارت نکنه خودم حواسم به همه چی بود.

دکتر لبخندی از روی تشکر زد، بعد گویی چیزی به یاد آورده باشد با شتاب پرسید:

– راستی سامان، اون خانمی که سکته کرده بود چیشد؟

سامان دستی بر شانه‌ی همکارش که جدیداً رفتارش بسیار عجیب شده بود گذاشت و گفت:

– نگران نباش داداش، خداروشکر حالش بهتره داره استراحت میکنه، سکته نکرده بود، شوک عصبی بهش وارد شده بود. احتمالاً حالت زیاد خوش نبوده نفهمیدی چی شده فکر کرده سکته کرده.

پزشک سری تکان داد و هیچ نگفت، زیر لب تشکر کرد و به سمت اتاقی که صبا در آن بستری شده بود رفت، گویی نیروی جاذبه ای به او وصل شده بود و او را ناگاه به سمت آن اتاق هدایت میکرد. قدم هایش را تند تر کرد و در اتاق را باز کرد، خواهر صبا را ندید اما مادرش تسبیح به دست بالای سر دختر چیزی زیر لب میخواند، لبخند بی‌جانی بر لب دکتر نشست، نمی‌دانست کار درست چیست، مادر و خواهر صبا بسیار به دنبال شهرام گشته بودند اما هیچ نشانه‌ای از او نیافته بودند. احتمال میداد شهرام دیگر هیچ گاه پیدایش نشود. می‌خواست درمورد صبا با مادرش صحبت کند اما از واکنشش می‌ترسید، می‌ترسید زمان خوبی برای بیان این خواسته انتخاب نکرده باشه. ترجیح داد کمی بیشتر صبر کند شاید مادر صبا هم از پیدا شدن شهرام ناامید شود و احتمال رسیدن به خواسته اش بیشتر باشد، تنها ترسش پیدا شدن شهرام بود اما در این میان چیزی مجهول مانده بود. آن هم نوزادی بود که همه او را سهراب می‌نامیدند. سهرابی که ناپدید شده بود…

 

شهرام دستانش را بر روی میز گذاشت، سرگرد شروع کرد به پرسیدن

– خب؟ خودت حرفی داری یا من شروع کنم؟

شهرام جانی به تن نداشت و سرش به سمت پایین خم شده بود. تمام جانش نیاز به مواد مخدر را فریاد میزد، سری تکان داد و خمیازه ای کشید که سرگرد چینی به بینی اش داد و سرش را عقب کشید. شهرام گفت:

-بپرس آقا سرگرد.

-از کی مواد می‌گرفتی؟ میدونی اونها به کی وصل بودن؟ از افراد مهم‌شون اطلاعی داری؟

شهرام سرش را خاراند.

-خب یه ساقی بود سر کوچه مون اسمش اردشیر بود، بهش می‌گفتن اَردی دهن لق، آخه نخود توی دهنش خیس نمی‌خورد. سعی کردم باهاش دوست بشم و بهش نزدیک بشم. فهمیده بودم اون فقط ساقیه و تولید کننده یه سری آدم های دیگه‌ان. ازونجایی که اردشیر حرف توی دهنش نمیموند یه روز گفت که یه آدمی به اسم…

مکث کرد و حرفش را خورد، اگر بهادر را لو میداد برای خودش بدتر میشد؟ اگر سرگرد می‌فهمید شهرام نوزادش را فروخته چه واکنشی نشان میداد؟ سعی کرد به این مسائل فکر نکند. سرگرد به او قول داده بود و محال بود زیر قولش بزند پس او هم نباید نامردی میکرد و هرچه میدانست و نمیدانست را باید میگفت. سرگرد با حالت مشکوکی به او نگاه انداخت.

– ادامه بده منتظرم.

شهرام بدن درد شدیدی داشت اما با وجود بدن دردش باز به سخنانش ادامه داد.

– اسمش بهادر بود، ولی گمون نکنم اسم واقعیش باشه. خودتون بهتر میدونید که؛ این آدما هویت خودشونو افشا نمیکنن، یه معاون داشت. اسمشو نمیدونم اما، اما یه مرد هیکلی و چهارشونه بود، موهای بلندی داشت پشت سرش می‌بست، روی انگشت اشاره‌ی هر دوتا دستش یادمه سه تا ستاره خالکوبی شده بود، دیگه چیزی یادم نمی…

قبل از اینکه حرفش را تمام کند خوابش برد. سرگرد به سرباز ها اشاره کرد و آنها شهرام را به اتاقی که در آن بود انتقال دادند.

 

پ.ن: بابت پارت گذاری نامنظم معذرت میخوام مشکلی پیش اومد نتونستم مرتب پارت گذاری کنم، از فردا پارت گذاری منظم انجام میشه♡شنوای نظراتتون هستم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
unnamed

رمان تمنای وجودم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند.…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.2 (32)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.6 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل فائزی
راحیل فائزی
9 ماه قبل

زیباست عزیزم ممنون

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x