رمان دهار پارت۱۶

1
(1)

یادش آمد!

این دختر همان دخترک کم حرفی بود که تا از او سوال نمی‌پرسیدند حرفی نمیزد، کمتر کسی صدایش را شنیده بود، یادش آمد که در این دوسال چندین و چند بار دخترک را اذیت کرده بود.

دوسالی بود آنجا کار می‌کرد، اوایل بخاطر دست و پا چلفتی بودنش چند باری او را در انباری انداخته بود اما دخترک کم کم خود را با شرایط وفق داده بود و سعی میکرد تند وتیز باشد. فراز همیشه از آزار دادنش لذت میبرد، این دختر شخصیت مجهولی داشت، هیچکس به جز بهادر نمی‌دانست خانواده دارد یا نه؛ دوسال پیش در آن شب سرد برفی کسی در عمارت را کوفته بود، آن زمان بهادر دلش برای این دختر بی‌خانمان سوخته بود و به او اجازه داده بود در عمارت خدمتکار شود، پس از مرگ بهادر با وجود اینکه اذیت های فراز بیشتر شده بود باز هم در عمارت کار می‌کرد. اولین بار بود صدایش را می‌شنید، صدای زیبایی داشت، شاید می‌توانست از این دخترک بیچاره به عنوان خواننده در میهمانی ها و کلابش استفاده کند، نمی‌توانست انکار کند؛ گویی خواننده ای داشت آهنگ غمگین میخواند، صدای هق هق‌ و گریه هایش دل هر آدمی را می‌سوزاند اما مگر ارباب این عمارت آدم بود؟ دخترک با سوز و صدای زیر زمزمه می‌کرد:

-گریه هامون ته هر سختی

بگو چیشد یه دفعه رفتی…

آهای مردم شهر یکی شده تنها

بهش بگید بیاد همین الان هرجاست

الان من موندم و قرص و تب و سردرد

شدم انگشت نمای شهر فقط برگرد

آهای مردم شهر یکی دلش خونه

یکی شبا رو تا صبح نمیره خونه

یکی موهاش سفید شده تو این مدت

آخه اینجا همش برفه زمستونه…

 

دخترک هنوز متوجه حضور فراز نشده بود، اما این صدای غمناک و بغض آلود نه تنها دل فراز را به رحم نمی‌آورد بلکه آتش خشمش را بیشتر می‌کرد که این دخترک را آزار دهد، ناگاه فریادی کشید.

– هوی دختر.

تکه روزنامه ای که با آن شیشه ها را پاک می‌کرد از دستش افتاد، تمام تنش شروع به لرزیدن کرد، هیچکس در سالن نبود پس قطعاً منظور ارباب به همین دختر بود، باز هم بر حواس پرتی اش لعنت فرستاد که آنقدر در خود غرق شده بود که نفهمیده بود ارباب دقایقی است که وارد عمارت شده، شیشه پاک‌کن را روی لبه‌ی پنجره گذاشت و با صدای نالان گفت:

– ب…بل..ه ارباب

فراز نگاه تندی به او انداخت که سبب شد سرش را پایین بیندازد.

– اینجا فین فین راه انداختی که چی؟ مگه اومدی خونه ی خاله که زدی زیر آواز و واسه خودت چَه چَه می‌کنی دختره‌ی سر به هوا؟

اشک هایش را پاک کرد. بغض به گلویش چنگ انداخته بود اما نباید خود را ضعیف نشان میداد. به سرعت شروع به طبرئه ی خود کرد.

– ار…ارباب، به خدا من، من نمی…دونس..تم شما او..م…مدید، غلط کرد…م، به خ…خدا دیگه تکرا..ر نمی…نمیشه.

اما فراز رحمی بر دل نداشت، پوزخندش را پررنگ تر کرد و قدمی جلوتر نهاد، دخترک از ترس قالب تهی کرد، آنقدر عقب رفت و فراز جلو آمد که پشتش محکم به دیوار برخورد کرد، زیر لب آخی گفت، فراز دستش را جلو برد و حوله‌ای از سبد کنار پنجره بیرون کشید.

– کجا میری موش کوچولو؟ هنوز کارم باهات تموم نشده ها.

دخترک لبانش از ترس می‌لرزید.

– ارباب، به خدا دیگه تکرار نمیشه. غلط کردم، بزارید برم.

فراز نگاهی به دخترک نادم انداخت اما دلش از سنگ بود و به هیچ وجه از تصمیمش منصرف نمیشد. نگاهش را به سر تا پای دخترک انداخت و بعد با چشم به کفش هایش اشاره کرد.

– پاکِشون کن.

دخترِ خوش خیال فکر کرد اربابش از مجازاتش صرف نظر کرده نمی‌دانست فراز سنگدل تر از آن است که از کسی یا چیزی بگذرد!

با بهت نگاهی به ارباب انداخت و گفت:

-چ..چشم ارب..باب.

جلوی پای فراز زانو زد و آرام حوله‌ی کوچکی که فراز به سمتش گرفته بود را برداشت و با دقت و احتیاط مشغول تمیز کردن کفش چرم اصل و گران قیمت اربابش شد، با دست راست حوله را آرام به کفش می‌کشید و دست چپش را به عنوان تکیه گاه بر زمین گذاشته بود که مبادا بیوفتد که ناگاه درد سختی در دست چپش احساس کرد، نگاهش را بر دست چپش انداخت که دید ارباب با تمام توان پایش را بر آن می‌فشرد، دنیا بر چشمانش می‌چرخید، جرئت نداشت دست راستش را از روی کفش ارباب بردارد و برای بلند کردن پای چپش تلاش کند، میدانست اگر چنین کاری کند ارباب همان میان حلق آویزش می‌کند، لبش را محکم گزید تا ناله‌ای از دهانش خارج نشود. و با ضعفش حوله را به کفش ارباب می‌کشید. تمام درد و مظلومیتش را در چشمان قهوه‌ای سوخته اش ریخت و به چشمان او نگاه کرد. چشمانش مثل دلش سوخته‌رنگ بودند، حس می‌کرد از چاله به چاه افتاده است. قطرات اشکش یکی پس از دیگری از دیدگانش فرود می‌آمدند، فراز هیچ نمی‌گفت فقط با پوزخند به دخترک خیره شده بود، قطره‌ای اشک از چشمان دخترک بر روی کفش فراز ریخت، وحشت کرده بود، قبل از اینکه ارباب فریادی بکشد حوله را با دست راستش به کفش ارباب کشید و قطره‌ی اشک را پاک کرد، دیگر توان تحمل کرد درد را نداشت، سرش گیج میرفت و چشمانش همه چیز را تار میدید. صدای فریاد ارباب را شنید.

– مگه نمی‌شنوی! میگم پاکش کن.

حس کرد زیر پایش خالی شده و در گودال عمیقی فرو رفته است. آخرین لحظه صدای فریاد نرگس خانم، آشپز عمارت را شنید که نامش را صدا زد! چشمانش روی هم رفت و دیگر چیزی نفهمید. فراز پایش را از روی دست دخترک بی‌نوا برداشت، به دست کبود و بنفش شده اش نگاهی انداخت، بدون هیچ نگرانی یا عذاب وجدانی از کنار تنِ بی جانِ دخترک کنار رفت و به نرگس که با نگرانی نام دختر را صدا میزد گفت:

– یه فنجان قهوه سریع بیارید توی اتاقم!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
IMG 20230127 015547 6582 scaled

دانلود رمان آدمکش 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو…
رمان دلدادگی شیطان

رمان دلدادگی شیطان 5 (1)

13 دیدگاه
  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۴ ۲۳۱۴۳۵۵۹۹

دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی 3.5 (2)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید……
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۹۰۱۶۸۸

دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (52)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x