26 دیدگاه

رمان نغمه دل پارت 41

4.3
(4)

 

 

پول ماشینو حساب کردم و وارد کافه شدم که دیدم رضا اولین میز نشسته

نشستم سر میز و بعد اومدن گارسون سر حرفو باز کرد

_راستش میخاستم یه سوال ازت بپرسم

_بگو

_کسی تو زندگیته؟ یا قراره وارد زندگیت بشه؟

وقتی اینو گفت فهمیدم تعقیبم کرده

_شما منو تعقیبم کردی؟

دستپاچه شد

_نه…. نه….

_چرا تعقیبم کردی، اگر تعقیبم نکرده بودین این سوال تهمتی رو بهم نمیزدی

عصبی بودم و تپش قلب گرفتم وقتی حالمو دید سریع برام اب ریخت و داد دستم

یکم از اب خوردم ارومتر شدم

_مائده خواهش میکنم اروم باش به خودت فکر نمیکنی به اون دوتا بچه فکر کن

اروم اروم قلبمو ماساژ میدادم که گفت:

_علی دنبالته بیخیالتم نمیشه، امروز نتونست طاقت بیاره میخاست بیاد باهات صحبت کنه که دید از در خونه اومدی بیرون رفتی تو ماشین یه مرد غریبه که برات گلم اورده بود

طبیعی بود فکرای بد به سرش هجوم بیاره

اگر این سوالات رو ازت پرسیدم برای این بود بدونم با خودم چند چندم و بتونم جلو امیدوار شدن علیو بگیرم، تو ام حق زندگی داری و قرار نیست تا ابد سر و سامون نگیری

_امیدوار؟! 6 ماه تموم من به امید اومدنش، به امید اینکه من یادش اومدن چشمان به در خشک شد، قلبم از حرکت افتاد ولی نیومد، حالا اون اول کاری میخاد بدونه راهی هست برای خراب کردن زندگیم که رو گسله یا نه؟

میخاست حرفی بزنه که جلوشو گرفتم

_درسته بابد تکلیفش مشخص شه، اون اقا قرار بود بیاد خاستگاریم امروزم ناخواسته مجبور شدن سوار ماشینش بشم و نمیدونه که من شوهرم زنده س، چون به همه گفتم شوهر فوت کرده چون نمیتونستم بگم مت از شوهر صیغه ایم که روزی قرار بود عقد کنیم حامله م ولی الان الان دیگه هیچ نسبتی با پدر بچهام ندارم

_پدر بچهات نمیدونست تا الان زن و بچه ای داره

اشکای سرازیر شدمو پس زدم و گفتم:

_اره نمیدوست چون نخواست که بفهمه، چون وقتی خواستم بهش بفهمونم با یه سیلی منو از خونه ش انداخت بیرون

قلبم دیگه توان نداشت، تیر میکشید زخم عمیقی که علی روی قلبم گذاشته بوذ

اروم قفسه سینمو ماساژ میدادن و قرص زیر زبونیمو خوردم تا باز کارم به بیمارستان نکشه

_پاشو برسونمت

سری تکون دادم و بلند شدم

رضا پولو گذاشت رو میز و رفتیم

توی مسیر هیچ حرفی نزدیم، وقتی رسیدیم قبل پیاده شدن بهش گفتم

_من قرار نیست با کسی که پدر واقعی بچهام نیست ازدواج کنم

درو بستم و رفتم

منه احمق حتی دلم نمیومد علی بخاطر یه سوتفاهم قلبش بشنکه در صورتی که خودش مقصر تمام این اتفاقاته

 

بچها خیلی شرمندم بابت پارتگذاریم

من راستیتش دیگه نمیخاستم رمان بنویسم ینی به کل گذاشتم کنار نوشتن رو ولی بعد خوندن کامنتاتون مخصوصا خانم علوی انقد دلگرمی گرفتم که بازم شروع کردم به نوشتن

از این به بعد یک روز در میون یه پارت خیلی طولانی میدم بهتون

خیلی دوستون دارم❤️‍🩹

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
اشتراک در
اطلاع از
guest

26 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
10 ماه قبل

خیلی خوشحالم که ناامیدی بهت پیروز نشد😍

رمانت خیلی عالی عزیزم
قوی باش و ادامه بده💖💖

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
10 ماه قبل

خیلی خوشحالم که برگشتی.
پر قدرت ادامه بده..و حرف هیچ کس نباید برات مهم نباشه😊

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

ممنون ادا جونم مثل همیشه عالی
عزيزم ب حرف مردم توجه نکن بزار واسه خوشون بگن اگه خیلی بلدن خودشون رمان بنویسن
خوشحالم ک برگشتی مر قدرت تر از همیشه ادامه بده

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

مرسی ادایی جونم عشق دلم ممنونم 🥰😘
ایشالا
چرا نمیای چت روم ادا

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

من الان خودم میزنمت چرا تو نبودی آخه بیا چت روم دلمون برات شوده

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

کیفیت شوهر کردییییی😱😱
نمیخام منو خاله کنی😈😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  Eda
9 ماه قبل

ععع رل داری 🤨
چ خوب اهایییی رل ادا بیا ادا میخاد منو خاله کنه بیا بخون😂😂😂
ادا تو چند سالت بود

آهو
آهو
10 ماه قبل

آفرین عزیزم برای خواسته های قلبت ارزش قائل باش همینجورپرقدرت ادامه بده

علوی
علوی
10 ماه قبل

ممنون که روی منو زمین ننداختی.
مشتاق خوندن ادامه اثرت هستم.
هرگز کوتاه نیا، تو هیچ کاری! اگه دوست داری کاری رو انجام بدی، براش وقت و انگیزه بذار و انجامش بده. مطمئنم موفق می‌شی

فاطمه
فاطمه
10 ماه قبل

دمت گرم ادامه بده❤️

ندارم
ندارم
10 ماه قبل

خوش برگشتی

بهار
بهار
10 ماه قبل

سلام عزیزم چرا مثل قبل هر روز نمیزاری

بهار
بهار
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

انشالله که خیره عزیزم قلمت خیلی خوبه من هر روز چند پار چک میکنم پارت جدید بیاد بخونم

دسته‌ها

26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x