رمان وهم پارت 1

5
(3)

 

فصل اول
اغاز حکومت خون
1 ابان 1398-چهارشنبه

نیاز

ترافیک شهری،لاینفک پایتخت الوده بود.
صدای بوق و ناسزاهایی که رد و بدل می شد،تکراری ترین صحنه این روزهام بود.
تنگیِ مغنعه گلوم رو فشار می داد و کلافگی باعث شد با حرص دست بندازم و چونه اش رو با یک حرکت،پاره کنم.
صدای شکافته شدن پارچه رو که شنیدم،لبخندی زدم و با نیش شلی گفتم:
-اخیش،خفه شدم بابا. کم مونده بود جلوی قاضی این کارو بکنم.

البته که قرار بود دوباره به مامان حساب پس بدم. این ششمین مغنعه ای بود که چونه اش رو پاره کرده بودم. اما خب با یاداوری دادگاه و برد شیرینم لبخندم گسترش یافت و زمزمه کردم:
-مامان قراره حسابی غر بزنه اما قرار نیست که من کاری رو که می خوام نکنم.

تهمینه بانو اگه مغنعه ام رو می دید،فاتحه ام خونده می شد. حتی با تصور غیضش به پق پق افتادم که صدای بوق ماشین ها من رو از هپروت بیرون کشید و پا روی پدال گذاشته و حرکت کردم.
خواستم وارد خیابون اصلی بشم که تلفنم زنگ خورد و با دیدن اسم ترنم،بی اختیار لبخندی زدم و تماس رو روی بلندگو قرار دادم:
-احوال خانومِ مهندس.
با ناز خندید و من فکر کردم خدا در افرینش ترنم،چیزی رو از قلم ننداخته بود. حتئ صداش رو هم

دلربا افریده:
-از احوال پرسی های شما وکیل بعد از این. کجایی توله سگ؟

حرفم رو پس می گیرم،خدا همه چیز به ترنم داده بود،الا شعور و عفت کلام.
راهنما زدم و با مسخرگی گفتم:
-محبت فوران می کنه اصلا. خیابونم،تازه از دادگاه در اومدم.
خمیازه ای کشید و گفت:
-پس گمشو بیا اینجا. سر راهم یه چیزی بگیر،چیزی برای کوفت کردن نداریم.
سری به تاسف تکون دادم و گفتم:
-امر دیگه؟
بیخیال گفت:
-شیو شده بیا،اومدیم زود لباساتو بِکن بریم تو تخت.
دنده رو عوض کردم و با جیغ بلندی گفتم:
-ترررررررنم.
-جووووووون؟
خنده رو پنهان کردم و با شماتت دروغینی گفتم:
-حالمو بهم زدی. قطع کن،بیست دقیقه دیگه اونجام.

-اکی،فقط یادت نره شیو ش…
خنده رو ازاد کردم و با فریاد گفتم:
-خفه شو بیشعور.
صدای خنده اش رو شنیدم و بعد تماس رو قطع کردم. سرعتم رو افزایش دادم و حدود نیم ساعت بعد،ور دل ترنم نشسته بودم.

#part_3

-میشه یه دقیقه اون کوفتیو بذاری کنار ترنم؟
تند تند چیزی تایپ کرد و به سرعت گوشیش رو کناری گذاشت و با نیش شلی گفت:
-جوون،بریم تو تخت؟
خنده ام گرفت اما مشکوک نگاهش کردم و با چشمام به تلفنش اشاره کردم که شونه ای بالا انداخت و بی تفاوت گفت:
-چیه؟
-خبریه؟
لبخند ژکوندی زد و من بیشتر محو زیباییش شدم.
-خبر که همیشه هست.
خودم رو جلوتر کشیدم و سعی کردم جدی باشم:
-نزن کوچه علی چپ ترنم. من تورو می شناسم،کیه؟جدیده؟
لبای قلوه ای اش رو که بخاطر تزریق ژل پرتر هم شده بود، غنچه کرد و با طنازی گفت:
-نه،جدید نیست. می شناسیش.
چند لحظه ای فکر کردم و با تردید گفتم:
-پاکان؟
لبخندی زد و گفت:
-زرنگی ها.
با تعجب گفتم:
-مگه نگفتی کات کردی؟
پای راستش رو به ارومی بلند کرد و بدن برنزه و خوش رنگش رو در معرضم دیدم گذاشت. پاهای خوش تراش و کشیده اش واقعا جای تقدیر داشت.
-کات بودیم ولی دوباره پیام داد منم قبول کردم. باهاش خوش می گذره. پارتنر خوبیه،هم تو مسخره بازی و هم توی تخت.
و چشمک منظور داری زد. با تاسف سری تکون دادم و گفتم:
-چندش. دهنتو ببند نیازی نیست از کارایی پایین تنه مردم برام حرف بزنی.
-کمرشم سفته.
جیغ کشیدم:

-ترنممممممممممم.
خنده بلندی کرد و با سرخوشی گفت:
-نگران نباش. بهش گفتم دوستم وکیل و کاراته کاره،بخواد غلط اضافه بکنه میدم پاره اش کنه. هوامو داره.
دستی به موهای فرم کشیدم و با حرص گفتم:
-کاراته و زهرمار. من دفاع شخصی رفتم بیشعور،این صد بار.
چشماش رو لوچ کرد و همونطور که تایپ می کرد گفت:
-چه فرقی داره؟همشون جفتک پرونیه دیگه. یادت نیست چه بلایی سر سهراب اوردی توی مهمونی؟
از یاداوری چشمِ کبود و دماغ خونین سهراب خنده ام گرفت. مردک منحرف تموم شب چشمش روی پاهام بود و اخر شب نزدیک بود دستش به زیر لباسم بره، با یه ضربه پرتش کرده بودم.
بماند که تهدید کرده بود شکایت می کنه و من خودم رفعش کرده بودم.
به ترنمی که روی مبل سلطنتیش دراز کشیده بود و لبخند محوی می زد خیره شدم. معلوم نبود باز داره با کی چت می کنه.
خواستم اذیتش کنم و چیزی بگم اما وقتی تلفنم زنگ خورد و اسم اَرَس روی صفحه گوشیم نمایان شد،بیخیال شدم و با لبخند گفتم:
-اهلا و سهلا اقا پلیسه. کجایی شما؟
ترنم از صفتی که خودش روی ارس گذاشته بود تک خنده ای کرد و به چتش ادامه داد اما ارس مثل همیشه با صدا خندید و با مهربونی گفت:
-خوبیم وکیل بعد از این. والا بنده که دارم میرم خونه،تو کجایی؟
اخم الکی ای کردم و با مسخرگی گفتم:
-این ترنم لال بشه که یه چی گفته و من نمی تونم جمعش کنم. خونه خود بیشعورشم.
قیافه ترنم رو نمی دیدم اما پاهاش رو روی دسته مبل گذاشت و شست پاش رو برام بلند کرد که کوسن مبل رو برداشتم و سمتش پرت کردم که ارس گفت:

_اونجایی؟سلام برسون بگو اون شب باختی کباب مارو ندادی ها.
ترنم که انگار خودش حدس زده بود ارس چی داره میگه،داد زد:
-کارد به شکمت بخوره. امشب بیا میریم دربند،سگ خورد.
لبخندم رو حفظ کردم. تنها چیزی که بین ما سه تا پیدا نمی شد،ادب و شعور بود.
سه دوست که از بچگی ور دل هم بزرگ شدن و هر چقدر بزرگ تر شدن،دوستی عمیق تر و ادب کمرنگ تر شد.
ارس با صدا خندید و گفت:
-اماده شید خودم میام دنبالتون. یکم خونه کار دارم،بابا قراره بره بهشت زهرا.
موی فرم رو بین دستام گرفتم و با علاقه وافری گفتم:
-دلم برا عمو یه ذره شده. امشب میرم پیشش.
خندید و با محبت گفت:
-بابا یه ماهم منو نبینه عین خیالش نیست ولی دو روز تورو نمی بینه،دلش تنگ میشه. دیگه گفتن برادر زاده شیرین میشه،نه تا این حد.

البته که داشت غلو می کرد…عمو و من عاشق هم بودیم و یه روزایی حتئ باباهم اعتراض می کرد اما عمو همون اندازه هم عاشق ارس بود،فقط بخاطر شغل ارس خیلی نمی تونست کنارش باشه.
با مسخرگی گفتم:
-برو پسر عمو،برووو. چقدر حسودی تو.
قبل از اینکه چیزی بتونه بگه،ترنم گوشیش رو روی میز گذاشت و خمیازه ای کشید و با بی خیالی گفت:
-کم دل و قلوه بدید بابا چندشا. قطع کن حاضرشیم.
زبونم رو براش بیرون اوردم و ترنم بیشعور با وقاحت گفت:
-زبون برا من در میاری؟خوبه منم دامنو در بیارم؟
قبل از اینکه دامنش رو پایین بکشه،تلفنم رو در دست گرفتم و جیغ زدم:
-ارس می بینمت. خدافظ.
فرصت حرف زدن ندادم و تلفن رو قطع کردم و با

صدای بلندی جیغ کشیدم:
-ترنمممممممممممممم،خیلی خری.
دوان دوان به سمت اتاقش رفت و با خنده فریاد کشید:
-می دونم و تو عاشق این خری.
موهام رو پشت گوش زدم و لبخند زدم…راست می گفت،من عاشق این خر بودم.

آتش

جعبه پیتزا رو از داخل یخچال بیرون کشیدم و باسنم رو تکون دادم و همونطور که قر می دادم خوندم:
-حالا لای لای لای..جیگیلی جیگی اخماتو باز کن…اوه اوه..بدنو ببین جون بابا..اف اف.

درِ فر رو باز کردم و پیتزا رو داخلش قرار دادم. در رو بستم و تایمر رو روی سی ثانیه گذاشتم و استارت زدم و وقتی صدای تک بوقش که بلند شد،کلاه روبدوشامپمم رو روی موهای خیسم انداختم و همونطوری که کمرم رو تکون می دادم،شروع به خشک کردن موهام کردم.
کلاه رو محکم روی سرمم می کشیدم و خیسی موهام رو می گرفتم.
با همون کلاه،گوشم رو هم تمیز کردم و همونطور که از لذت لبخند می زدم و چشمام رو می بستم گفتم:
-اخ اخ…چقدر حال میده لامصب.
بوق های پیاپی ای که از فر بلند شد باعث شد گوشم رو رها کنم و با گرسنگی به سمت غذام حرکت کنم اما هنوز قدم اول رو کامل برنداشته بودم که صدای مخصوص لپ تاپم بلند شد.
حتئ مکث هم نکردم و با سرعت خودم رو سمت لپ تاپم که روی میزِ داخل سالن بود رسوندم و از دیدن الارم ویژه،مثل همیشه نفسم چند لحظه،گیر کرد.
با عجله روی مبل نشستم و لپ تاپم رو در دست گرفتم و روی پام گذاشتم و از دیدن نماد قرمز رنگی که روی صفحه لپ تاپ نمایان شد،بی اختیار صاف نشستم و با عجله رمز رو زدم و سه دقیقه بعد،داده ها بارگذاری شد و پیام لود شد و تموم تنم چشم شد و با دقت به پیامی که برام فرستاده شده بود، نگاه کردم:

“کارت از امشب شروع میشه. حواست رو جمع کن و همه چیز رو برام بفرست. نمی خوام خودم وارد قصه بشم،که اگه بشم،نفس می گیرم.
“DIRE

پیام،درست بعد از خوندنم، از سیستم پاک شد و من نفس کشیدن فراموشم شد…نباید وارد قصه می شد…می اومد،اغاز حکومت خون بود!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باران
1 سال قبل

بچه ها یه رمان انلاین میخوام شروع کنم
ک اوکی و قشنگ باشع
خوشکله این رمانه؟؟؟؟؟

Nanaz
Nanaz
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

آره مخصوصا دلارای و گلاویژ که محشرن😐😐😐😐😐

Nanaz
Nanaz
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اگه به نویسندشون دسترسی داشتمممم انتقام کل بچه های سایت رو میگرفتم.حیففف😔😂💔

زهرا
زهرا
1 سال قبل

نویسنده این رمان کیه؟
فاطمه؟؟؟

Sarina
Sarina
1 سال قبل

چه ساعتایی پارت جدید میزاری فاطی ژون؟🦦

Shyli
Shyli
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اممم نمیشه جفتشو پشت هم بزاری¿
بعد ۱۱ و نیم زود نی من خوابم ک اون موقع 😐

shyli
shyli
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

D:
چشششم

باران
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

دو بار در روز میذاری😶😃

سپیده
سپیده
1 سال قبل

رمان خوبیه خوشم اومد

qwertyuiop
qwertyuiop
1 سال قبل

فاطی اینو جای گلاویژ میزاری؟

qwertyuiop
qwertyuiop
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

مرسی💕

Nahar
Nahar
1 سال قبل

چقدر من دوست داشتم این رمانو بخونم مرسی فاطی گل😁♥️
همون رمان دارک وب هست ن؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x