🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥
بی مکث فریاد زد:
– نه چون نکشتمشون!
هنوز داغش رو دلم تازهست!
هنوز شبا کابوس اون هرزه هارو میبینم و دستم بهشون نمیرسه تا انتقامم رو بگیرم!
دلم میخواست از قبر بیرون بِکشمشون و دوباره بُکشمشون، میفهمی؟!
اینقدر به من زخم زدن که حتی اگه بدترین سلاخی هارو هم روشون پیاده میکردم، باز هم برای تلافی کم بود!
اونا منو شخصیت و شرفم رو به بازی گرفته بودن!
اونا مردونگی و غیرتم رو به بازی گرفته بودن.
اون هرزه ناموس من بود!
این نوع مرگ حقشون نبود!
ناباور و ترسیده بهش نگاه میکردم.
این چه کینه ای بود دیگه؟!
میدونستم خیلی در حقش ظلم کرده بودن، اما نمیتونست فقط بگذره؟!
حتما باید به مرگشون اونم به سخت ترین روش ممکن فکر میکرد؟!؟!
نمیدونستم اینقدر آدم متعصب و غیرتیه!
نمیخواستم بیشتر عصبیش کنم.
قلبم میگفت بیشتر از این بهش فشار وارد نکنم.
همین الان هم همه رگای گردن و پیشونیش بیرون زده بود و صورتش سرخ بود، اما منطقم نمیخواست دیگه تسلیم قلبم بشه!
دوباره پرسیدم:
– اونا زنده زنده تو آتیش سوختن، این نوع مرگ حقشون نبود؟!؟
توقع چی داشتی؟؟
شکنجه های قرون وسطایی؟!؟!؟
توقع داشتم دوباره داد و فریاد راه بندازه و سر و صدا کنه، اما برخلاف اون؛ تنها پوزخندی زد و سرش رو پایین انداخت.
با صدای بمی جواب داد:
– از اعماق وجودم دلم میخواست دلیل مرگشون اون آتشسوزی بوده باشه…!
سرش رو بالا اورد و با نگاهی خیره، ادامه داد:
– اما نبود!
با گیجی حرفش رو تکرار کردم:
– نبود!!؟
-نبود!
دلیل مرگ اون پست فطرتا آتش سوزی که من راه انداخته بودم نبود!
– منظورت اینه که…
– منظورم اینه که اونا قبل از اون آتش سوزی مرده بودن و عملا من باعث مرگشون نشدم!
با ناباوری پرسیدم:
– چی؟!؟!
و تو از این موضوع ناراحتی؟!
هیچ جوابی نداد و فقط به نگاه طوفانی و خیرش ادامه داد، انگار توقع داشت خودم جوابم رو از نگاهش بخونم!
نمیدونستم بخاطر این کینه توزی ناراحت و ترسیده باشم، یا بخاطر مطمئن شدن از بیگناهی دایان خوشحال!
حالا که صادقانه باهام حرف زده بود و خواسته قلبیش رو گفته بود، میدونستم که دیگه دروغی تو حرفاش نیست.
اصلا دیگه دلیلی نداشت!
دست به سینه شده و پرسیدم:
– از کجا اینقدر مطمئنی؟!
مدرکت کجاست؟!
تنها چیز مستند و موجود، مدارک گناهکاریته!
– داستانش مفصله.
– خداروشکر تا فردا صبح وقت داریم!
چشماش رو کمی رو هم فشرد و باز کرد.
– حدالعقل یه لیوان آب بهم بده.
با اسیر جنگی هم اینطوری برخورد نمیکنن خانوم وکیل!
بی حرف از جا بلند شده و براش از آبسردکن یخچال، یه لیوان آب گرفتم.
به سمتش برده و به آرومی به لباش نزدیک کردم.
تمام مدتی که داشتم بهش آب میدادم، بهم خیره نگاه میکرد.
با تمام سختی موقعیتی که توش بودم و انگار اندازه یه سال طول کشید، بالاخره سرش رو عقب کشید.
نفسم رو نامحسوس به بیرون فوت کرده و لیوان رو توی سینک گذاشتم.
شاید اگه یکم دیگه با اون چشمای منتظر بهم نگاه میکرد و عطر تنش بیشتر تو بینیم میپیچید، دستاش رو همون موقع باز میکردم!
همونطور مقابلش ایستادم و با نگاهی خیره، منتظر توضیحاتش شدم.
تو صندلیش جا به جا شد و کمی صورتش توهم رفت.
انگار بدنش از این چند ساعتی که تو این حالت بسته شده، خشک شده بود.
بالاخره به حرف اومد:
– همون روزای اولی که اون دوتا انگل مردن، حس میکردم یه مشکلی پیش اومده.
همه چیز طبق نقشه ای که کشیده بودم، کاملا بی نقص پیش رفته بود، اما حس ششم یجوری بهم میگفت یه چیزی اون وسط اتفاق افتاده که از چشمم دور مونده.
تو مراسم سحر شکم حدودا به یقین تبدیل شد.
تو مراسمش کسی رو دیدم که آخرین بار تو دوربین های مدار بسته خونه دیده بودمش و رفتارش از نظرم مشکوک بود!
یکی از آدمای پدرش بود!
با یه تحقیق ساده اسمش رو فهمیدم.
وقتی از یکی از دوستای توی اداره آگاهیم خواستم زیر و بمشو در بیاره، فهمیدم که یکی از سابقه دارای درجه یک بوده که تازگیا به طور معجزه آسایی تبرعه شده و از زندان آزاد شده!
کمی مکث کرد.
تو این حین داشتم فکر میکردم که دیگه حتی متعجب نشدم که سر دوربین های مدار بسته هم دروغ گفته بود!
احتمالا همون آدم مشکوکی که منم دیده بودمش رو دیده!
فقط جای سوال اینه که وقتی منو دایان با دیدن اون فیلما به اون آدم شک کردیم، چطوری پلیس متوجهش نشده؟!؟!
البته خیلی هم جای تعجبی نداره!
پلیسی که با پدرزنش همکاری میکرده، قطعا هرکاری برای ماله کشیدن پیدا میکرده!
با بلند شدن دوباره صداش، حواسم رو معطوف حرفاش کردم:
– داشتم بیشتر راجع به این آدما تحقیق میکردم که به یه چیز عجیب رسیدم.
فهمیدم اون کفتار پیر قبل از دفن کردنشون، درخواست کالبد شکافی براشون داشته.
با کلی پول و پارتی بازی تونسته بود بی سر و صدا، جسد هردو رو کالبد شکافی کنه!
جوری که حتی به منی که شوهرش بودم، خبر نداده بودن!
اینجا دیگه هیچ شک و شبه ای برام باقی نموند!
زن دایان با یکی دیگ بوده ب ریش دایان میخندیده بعد خانوم وکیل میگ نمیدونستم اینقدر متعصب و غیرتیه 😐😐😐
بنظرم کاملا حق داشته دیوونه بشه زن آدم با دوست و شریک فاجعه اس 😮💨
ممنون عزیزم
دست تون دردنکنه ندا بانو 😘😘😘💚💙
قربونت عزیزم 🥰