9 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 102

5
(3)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

شنبه شد و زودتر از بقیه وارد شرکت شدم.

سعی داشتم دیشب و اتفاقاتش رو جایی پشت ذهنم بفرستم، تا فعلا بهش فکر نکنم!

 

اگه شروع به فکر کردن می‌کردم، مثل آخر شب، توش‌ غرق میشدم و زمان و مکان از دستم خارج میشد.

 

بخاطر اون یه هفته مرخصی، خیلی کار عقب افتاده داشتم و باید تا ظهر به اکثرشون رسیدگی می‌کردم.

 

نامه نگاری ها و کاغذ بازی های چنتا از پرونده هام مونده بود و تا ظهر حسابی سرم شلوغ بود.

 

ساعت دو بود و تصمیم گرفته بودم بی‌خیال ناهار بشم و کارا رو زودتر تموم کنم.

سرم حسابی گرم بود که با در زدن کسی، بدون بلند کردن سرم، ” بفرمایید ” بلندی گفتم.

 

– سلام، خسته نباشی!

 

با شنیدن صدای ندا، سرم رو بالا اورده و با خوشرویی بهش سلام کردم.

 

از پشت میز بلند شده و همونطوری که بهش نزدیک میشدم، نگاهی به سر‌‌ تا‌‌ پاش، انداختم.

 

حس می‌کردم به وضوح وزن کم کرده!

می‌دونستم اونقدر وحید رو دوست نداره که از دوریش به این حال بیوفته!

برای ندا و خاله حفظ آبرو و کلاس، از هر چیزی واجب تر بود.

 

حتما تا الان هزار مدل افکار مسموم تو سرش پرورونده و خودش رو با خیلیا مقایسه کرده!

 

بهش که رسیدم، کوتاه به آغوشش کشیده و ازش جدا شدم.

 

همونطور که به سمت کاناپه هدایتش می‌کردم، پرسیدم:

 

– چیشده یادی از ما فقیر فقرا کردی ندا خانوم؟؟

 

– یه ساعت پیش مامان زنگ زد به خاله.

حرف تو شد، مامانت گفت ظهرا همش غذای بیرون می‌خوری.

دیگه با مامان تصمیم گرفتیم من هم برات ناهار بیارم، هم یکم صحبت کنیم.

 

تازه نگاهم به باکسی که با خودش اورده بود جلب شد.

کنارش جاگیر شده و گفتم:

 

– چرا زحمت کشیدی عزیزم، لازم نبود این همه راه بیای!

از طرف من از خاله هم کلی تشکر کن!

 

از خاله بعید بود این کارا و محبت ها!

تو این سی سالی که از خدا عمر گرفتم، ندیده بودم خاله از این قبیل ناپرهیزیایی بکنه!

 

یا بابت ندا و اتفاقی که براش افتاده بود پشیمون و شرمنده بود، یا داشت به سبک خودش باج میداد!

 

 

 

سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم!

هرچی که بود منو از گرسنگی نجات داد.

 

نهایت عصر بیشتر میموندم تو شرکت و الان از ناهارم لذت میبردم!

 

در باکس رو باز کردم.

سه تا ظرف در بسته بود.

 

– اوه اینکه خیلی زیاده!

مگه من میتونم همشو بخورم؟!

 

– واسه منم هست

منم ناهار نخوردم تا باهام بخوریم!

 

– چه سعادتی، پس بفرما جلو!

 

حتی از ندا هم این رفتار بعید بود!

درسته همبازی بچگی هم بودیم و اون زمان دوران خوبی داشتیم، اما با مرور زمان که بزرگتر شدیم؛ از منو نفس فاصله گرفت و بیشتر شبیه خاله شد!

 

منم با نفسی که ازم چندین سال کوچکتر بود راحت تر بودم تا ندایی که هم سنم بود.

 

خاله به مقدار خیلی زیادی، برامون فسنجون گذاشته بود.

ظرف هارو تقسیم کرده و هردو شروع به خوردن کردیم.

 

تو همون حین هم راجب مسائل بی ربطی مثل آب وهوا و آلودگی هوا گرفته، تا سالن آرایشی که همیشه ندا کاراشو اونجا انجام میداده و اینبار تا سه هفته دیگه بهش نوبت نداده؛ حرف زدیم!

 

بیشتر غرغر دخترونه و به نوعی تخلیه انرژی بود.

خیلی وقت بود هم صحبت اینطوری نداشتم.

 

از دوران دانشجویی که با هیچ کدوم دیگه در ارتباط نبودم!

فقط یه نفس بود که اونم اینقدر مشغله و کار داشتیم هردو که وقت آزاد پیدا نمی‌کردیم.

 

اون درگیر پروژه ها و پایان نامه دانشگاهش بود، منم پرونده های جور واجور!

 

اما امروز از این هم صحبتی و ناهار خوردن با ندا حسابی لذت بردم.

 

از این به بعد باید تایم بیشتری رو به این قبیل قرار ها و صحبت ها، اختصاص بدم!

 

 

 

 

غذامون که تموم شد، به کمک همدیگه طرف ها رو جمع کرده و دوباره تو باکسش قرار دادیم.

 

داخلی آبدارخونه رو گرفته و درخواست دوتا چای دادم.

دوباره کنار ندا برگشته، این بار سکوت کردم.

 

از نگاهاش‌‌ فهمیدم می‌خواد چیزی بگه، اما چیزی نگفتم تا خودش به حرف بیاد.

 

بالاخره بعد از چند دقیقه، با کمی من من گفت:

 

– راستی تابش پرونده به کجا رسید؟!

 

خواستم جوابش رو بدم که تقه ای به در زده شد.

با اجازه ورودم، رستمی با دست پر وارد شد.

 

یه دستش سینی‌ کوچکی حاوی دو استکان چای بود و دست دیگش، باکس گل رز خوشگلی!

 

هردو رو روی‌ میز گذاشت و بی توجه به اینکه مهمون دارم، گفت:

 

– این گلا هم احتمالا از طرف همون عاشق ناشناسه که همیشه کلی چیز میز براتون می‌فرسته تابش جون!

هنوزم نفهمیدین کیه؟!

 

سپس بدون اینکه منتظر جوابی از جانب من برای سوالش باشه، ادامه داد:

 

– کاش این مرد جنتلمن خودشو زودتر نشون بده!

من بیشتر از خودتون برای دیدنش مشتاقم!

 

ندا هم که با حرفای تند تند رستمی کنجکاو به دسته گل نگاه می‌کرد، پرسید:

 

– یکی از موکلاته؟!

 

رستمی که انگار بالاخره شریک غیبت کردنش رو پیدا کرده بود، بی تعارف روی کاناپه رو به روییمون نشست و با آب و تاب شروع به حزف زدن کرد:

 

– منم همینو میگم اما تابش جون به خرجش نمیره!

حالا من یواشکی لیست موکلای مجردش رو‌ دراوردم.

چیزی حدود ۷نفرن!

از گلا و چیزایی که می‌فرسته مشخصه که آدم پولداریه، پس فقط می‌مونه ۳نفر!

از بین اون ۳نفر هنوز نتونستم بفهمم کار کیه!

 

 

کلافه پوفی کشیدم.

فکر نمی‌کردم اینقدر آدم فضولی باشه!

باید به دایان و آزاد می‌گفتم دیگه از این کارا نکنن!

 

خوبیش این بود که نفهمیده بود این چیزا، کار دو‌ نفر متفاوته!

 

آزاد همیشه یادداشت تایپی با کاغذ زرد رنگ میفرستاد و دایان هیچ یادداشتی نمیذاشت!

 

نگاهی دوباره به گلا انداختم.

از اینجا که کاغذ و یادداشتی مشخص نبود.

نکنه کار دایان بود؟!؟!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    
دانلود رمان بوی گندم

دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

11 دیدگاه
      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۲۰۷۸۶

دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا
تارا
9 ماه قبل

آزاد چرا به تابش تجاوز کرد دقیقا؟ دلیلش چی بود😐

تارا
تارا
پاسخ به  neda
8 ماه قبل

پس چجوری تابش دختر نبود

دیانا
دیانا
9 ماه قبل

ندا این فاطی کجاست چرا نیست؟

camellia
camellia
9 ماه قبل

دایان خیلی جنتلمنه. 😍 و خیلی هم گناه داره طفلکی.😐

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط camellia
خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

ممنون ندا گلی خوبه که تو ولیلا تو این سایت هستین که به موقع رماناتونو بذارین دیروز که گلادیاتور و هامین و حورا نیومد امروزم فعلا خبری نیس

لیلا
عضو
پاسخ به  خواننده رمان
9 ماه قبل

خواننده جونم من ادمین رمان نیستم فقط نویسنده رمان خودمم🙃

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  لیلا
9 ماه قبل

میدونم عزیزم منظورم اینکه از وجود شما دوتا رمان منظم پارت گذاری میشه منکر زحمات فاطمه خانم هم نیستم ولی جواب گلایه ها رو نمیده اصلا

لیلا
عضو
پاسخ به  خواننده رمان
9 ماه قبل

❤ دیگه خودِ نویسنده باید جوابگو باشه، فاطمه هم حتماً سرش شلوغه بنده خدا وگرنه جواب میداد منم سعی میکنم تا بتونم رمان رو زود به زود بذارم و جواب همگی رو بدم

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x