6 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 104

4.5
(4)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

از واکنش تند و یهوییم، هردوشون متعجب بهم نگا می‌کردن.

 

بعد از چند ثانیه رستمی از جا بلند شد و با خجالتی که به ندرت ازش میدیم، گفت:

 

– حق با شماست تابش جون من پامو از گلیمم دراز تر کردم!

با اجازه!

 

به سمت در حرکت کرد که چشمام رو روی هم فشردم.

چه مرگم شده بود، چرا اینقدر بد برخورد کردم؟!

 

فقط برای اینکه نمی‌خواستم دایان رو قضاوت کنند اینطوری زدم تو برجکشون؟!

 

با صدای باز شدن در، گفتم صبر کن.

رستمی سرجاش متوقف شد و‌ به سمتم چرخید.

 

قیافش حسابی گرفته بود و دیگه خبری از اون شور و هیجان نبود!

 

توی دلم دوباره لعنتی برای خودم فرستادم.

رو بهش گفتم:

 

– منظورم اونی که فکر کردی نبود، فقط با لحن بدی بیانش کردم.

 

عملا داشتم با بازیه کلمات ازش عذرخواهی می‌کردم.

انگار متوجه منظورم شد که لبخند بزرگی زد و بیشتر شبیه قبلش شد!

 

ادامه دادم:

 

– نخواستم تایم کاریمون الکی هدر بره، اگه موافق‌ باشی بعدا میتونیم خارج از این محیط، راجع بهش صحبت کنیم!

 

انگار منتظر بود که قیافه مغموم چند ثانیه پیشش رو فراموش کرد و با هیجان گفت:

 

– امروز بعد از کار چطوره؟؟

منو و شما و دختر خالتون!

 

به سمت ندا نیم نگاهی انداخته و پرسیدم:

 

– از کجا فهمیدی دختر خالمه؟!

 

– وقتی اومدن خودشون گفتن.

حالا نظرتون چیه؟!

 

نگاهش رو بین هردومون چرخوند و منتظر جواب موند.

نمی‌دونستم بهش چی بگم.

 

سرم خیلی شلوغ بود و کلی کار عقب افتاده داشتم؛ اما از طرفی هم نمی‌تونستم برای بار دوم دلش رو بشکنم.

 

به سمت ندا برگشته و پرسیدم:

 

– نظرت چیه؟!

تایم خالی داری؟!

 

 

 

 

 

 

 

شونه ای بالا انداخت و جواب داد:

 

– آره عصر بیکارم.

چی بهتر از یه قرار دخترونه با کلی بحث‌ داغ غیبتی؟!

 

خنده ای کرده و تسلیم این دو نفر شدم.

 

– عالیه تابش جون، آخر تایم صبر کنید که با هم بریم.

 

بعدش هم با همون لبخند بزرگ، از اتاق خارج شد.

 

با همون رد لبخندی که روی لبم باقی مونده بود، به سمت ندا برگشتم که ایستاده و وسیله به دست، دیدمش!

 

– داری میری؟!

 

– آره دیگه عزیزم بیشتر از این مزاحمت نمیشم.

 

– این چه حرفیه، ما که نتونستیم حرف هم بزنیم.

 

جلو اومد و دستام رو گرفت.

فشاری بهشون وارد کرد و گفت:

 

– شب راجع بهش حرف میزنیم.

برم که بیشتر مزاحم کارت نشم.

 

خداحافظی کردیم و تا دم در بدرقش کردم.

در رو بسته و به سمت باکس گل روی میز که اینقدر ماجرا تراشید، برگشتم.

 

به سمتش رفته و بلندش کردم.

نتونستم برگه یادداشتی پیدا کنم، یعنی از طرف دایان بود؟!

 

گوشیم رو چک کردم اما پیامی ازش نداشتم.

اصولا وقتی چیزی میفرستاد، بعدش هم یه پیام محبت آمیز می‌فرستاد.

 

چقدر عاشقی باهاش خوب بود!

درسته مدتش کم بود، اما سراسر حس خوب و آرامش بود.

 

درسته جلوم نقش بازی می‌کرد، اما من همه چیز رو واقعی حس می‌کردم.

 

خواستم گل هارو روی میز برگردونم که برگه زرد رنگ لوله شده ای گوشه باکس، نظرم رو جلب کرد.

 

اینقدر کوچک و فرو رفته بود، که تو نگاه کلی و سرسری متوجهش نمیشدی.

برداشته و لولش رو باز کردم.

 

– خسته نباشی خانوم وکیل!

 

یه یادداشت تایپ شده دیگه!

آزاد کی می‌خواست دست از این کاراش برداره؟!

 

خوبه بهش گفته بود که ” خانوم وکیل ” هم دیگه صدام نکنه!

دیشب به اندازه کافی پیش دایان اذیت شدم!

 

 

 

 

 

با آزاد تماس گرفته و همونطور که منتظر به بوق هایی که می‌خورد گوش میدادم، باکس گل هارو روی میز وسط سالن گذاشته و پشت میزم، جاگیر شدم.

 

– جانم تابش؟

 

– خسته نشدی تو؟!

 

– سلام عزیزم خوبی؟!

قربونت منم خوبم.

خسته؟!

نه بابا چیزی نیست، فقط ۲۰ساعت عکاسی و فیلم برداری کالکشن جدیده، خستگی چیه؟!؟!

 

 

– تموم شد؟!

واقعا تاثیر گذار بود!

 

تک خنده مردونه ای زد و گفت:

 

– برای چی خسته نباشم خانوم وک… یعنی عزیزدلم؟!

 

– از این گل فرستادن و بوسه به پیغام فرستادن!

 

با گیجی پرسید:

 

– گل؟! گل چی؟!

 

– همین باکس گلی که فرستادی با اون برگه یادداشت.

میخوای‌ بگی کار تو نبوده؟!

 

مکثی کرد و بعد از چند ثانیه تعلل گفت:

 

– آها آره اونو میگی؟

حواسم نبود.

دوسش داشتی؟!

 

– ممنون ولی لازم نیست واقعا!

همکارام هم مشکوک شدن، حساسیت ایجاد شده!

 

– به کسی ربطی نداره روابط و متعلقات تو تابش جان.

 

خواستم جوابش رو بدم که تند تند گفت:

 

– من باید برم تابش دارن صدام می‌کنن، نوبت عکاسی منه.

بعدا حرف میزنیم خوشگلم.

 

سپس بدون اینکه منتظر جوابی از سمت من باشه، تلفن رو قطع کرد.

 

گوشی رو کناری گذاشته و به بقیه کارای عقب موندم رسیدم.

این بشر هیج وقت آدم نمی‌شد!

 

تا پایان وقت تند تند به کارام رسیدم.

برنامم برای بیشتر موندن هم با برنامه ای که با دخترا چیده بودیم، بهم ریخته بود و باید یکم بیشتر به خودم فشار میاوردم

!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۱۵۴۸۴۳۵۵۶

دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازییی
نازییی
9 ماه قبل

خیلی عالی بود خسته نباشی

رهگذر
رهگذر
9 ماه قبل

من میگم اینبار کار آزاد نبود
نظرتون؟

Zahra_nasiri_1386 Zahra
Zahra_nasiri_1386 Zahra
9 ماه قبل

گل ها از طرف آزاد نیست!!🙂مگه نه؟

همتا
همتا
9 ماه قبل

ینی این گل اینبار کار آزاد نبوده
انگار آزاد خبر نداشت

دیانا
دیانا
9 ماه قبل

چرا داستان جلو نمیره 😐

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط دیانا

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x