5 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 121

5
(3)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

بازم با سکوت نگاهم کرد که با حرص تکونش داده و دوباره پرسیدم:

 

– بگو دایان!

راه خروج دیگه ای هست؟!

اگه شیفت اون دختره عوض شه، میتونیم از این خونه کوفتی بریم بیرون؟!

 

چشماشو رو هم کمی فشرد و جواب داد:

 

– نه!

اینو گفتم که نیلوفر به دردسر نیوفته!

 

متعجب پوزخندی زده و بهش خیره موندم.

 

– ههه نیلوفر!

اونوقت نیلوفر جون به دردسر نیوفته ولی ما بیوفتیم ایرادی نداره؟!

 

– تابش بی منطق نباش!

من یه راهی پیدا میکنم.

 

– خودت میگی هیچ راهی نیست

چیو میخوای پیدا کنی؟!؟

 

 

– اینقدر سر و صدا راه ننداز دختر، من برنامه همه چیز رو ریختم از قبل.

چنتا اتاق جلوتر همون اتاقیه که دنبالش بودیم، چیزی نمونده دیگه!

کشیک میکشم وقتی این جلو ها نبودن میریم سمت اتاق.

راه خروجمون هم از راهرو مجاوره، پس باهاشون رو به رو نمیشیم، باشه؟!

دیدی؟؟

همه چی تحت کنترله!

 

با توضیحاتش کمی آروم تر شدم.

با این حال بخاطر اون دختره نیلوفر بی دلیل دلخور بودم و نمی‌خواستم از موضعم به این زودی پایین بیام!

 

با دستم به لباساش اشاره کرده و گفتم:

 

– از لباسای تنت مشخصه که چقدر همه چی تحت کنترله!

 

با حرص، با تن صدای پایین جواب داد:

 

– ببخشید که تو کمدم هودی و شلوار شیش جیب نداشتم!

 

لحظه ای از تصورش تو همچین لباس هایی خندم گرفت.

دایان انگار ذاتا آفریده شده بود که کت و شلوار پوش باشه و چیز دیگه ای به تنش نمی‌نشست!

 

 

 

 

 

 

 

 

وقتی اونم حس کرد تنشم کمتر شده، دستام رو توی دستش فشرد و گفت:

 

– نگران نباش خانوم وکیل من اگه خودمم گیر بیوفتم، تورو از اینجا میکشم بیرون!

 

جوابی ندادم و فقط خیره نگاهش کردم.

دوباره دستام رو توی دستای دستکش پوشش فشرد و در نهایت رهاشون کرد.

 

به سمت در چرخید و کمی لای در رو باز کرد و سرکی کشید.

 

یه لحظه صدای اون دوتا زن نزدیک تر شد که دایان سریع خودش رو عقب کشید و در رو بست.

 

فحشی زیر لب داد و دوباره گوشش رو به در چسبوند.

نفس حرصی کشید و گفت:

 

– اون پسره لعنتی زودتر از ما دستش به اون فایلا میرسه و فلنگو میبنده.

راه خروجم که بهش یاد دادیم!

 

– اینقدر بهش بی اعتماد نباش!

گفت دنبالم بیاین ما نرفتیم!

 

– راه از اینطرفه دختر خوب!

اونطرفی که اون رفت می‌خورد به پذیرایی، از همه طرف دید داشت

دیوونگی محض بود اگه از اون سمت می‌رفتیم!

 

جوابی نداشتم که بهش بدم.

دایان از هممون بهتر این خونه رو میشناخت.

 

بجاش منم گوشم رو به در چسبوندم تا ببینم کی سر و صدا کمتر میشه.

 

چندی نگذشته بود که صدای آژیر خطر از همه طرف خونه بلند شد.

صداش شبیه صدای زنگ های آتش‌ سوزی بود!

 

اینجا دقیقا چه خبر بود؟!

متعجب به دایان خیره شدم که قیافه اونم مثل من، علامت سوال بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۴ ۱۳۲۸۴۴۱۱۹

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
IMG 20240701 230458 934

دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح 4 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر…
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ

دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا 4.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی…
IMG 20240717 160404 360

دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش…
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازییی
نازییی
8 ماه قبل

اِی آزاد نامرد

البته فک کنم😂😂

دیانا
دیانا
8 ماه قبل

من میگم آزاد توانسته مدارک برداره
صدای آژیر هم آزاد کاری کرده بلند بشه که اون ها بتونن در برن

همتا
همتا
8 ماه قبل

وااای نکنه آزاد گرفتار شد
نمیشه ی پارت کوتاه دیگه هم امروز بذاری لطفا

کاربر
کاربر
8 ماه قبل

آقا جان نزار این رمان کوفتی نزار رومانای که باید بزاری رو نمیزاری اینو میزاری

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

سلام ندا جون خسته نباشی استرسیمون کردی دختر

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x