1 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 149

4.3
(3)

 

 

 

 

 

 

 

با حرفش به تندی نگاهم رو به ساعتم دوختم.

ساعت یه ربع به ۶ بود!

 

– یکم دیگه صبر می‌کردی مادر من.

الکی اون بنده خدا رو هم نگران کردی!

 

همونطور که به مسیرش ادامه میداد، جواب داد:

 

– یجوری نگفتم که نگران بشه، گفتم دلم برات تنگ شده!

 

متعجب خنده ای سر داده و گفتم:

 

– حتما گفتی سیمین جون هم نیست زودتر بیاد یکم جوونی کنید؟!

 

سریع به سمتم چرخید و غرید:

 

– خیلی بی‌حیایی تابش، پاشو نبینمت!

 

با دیدن گونه های گل انداختش قهقه بلندی سر داده و پشت سرش شروع به حرکت کردم:

 

– الهی دورت بگردم که با این سن مثل دخترای ۱۴ساله هنوز سرخ و سفید میشی!

 

زیر لب غرغری کرد و به آشپزخونه پناه برد.

با همون خنده پشت سرش راه افتاده بودم، اما با یاداوری چیز هایی که قرار بود بهشون بگم، خیلی زود خنده رو لبم خشک شد.

 

مغموم پشت میز نهار خوری نشسته و به مامانی که سر خودش رو با کار های کوچک گرم کرده بود، خیره نگاه می‌کردم.

 

چندی نگذشته بود که صدای چرخش کلید تو قفل در اومد و پشت بندش صدای حامدی که داشت از همونجا مامان رو مخاطب قرار میداد:

 

– خانوم خوشگله من دلش برام تنگ شده بود؟!

دور دلت بگردم بیا ک…

 

با خنده ای فرو خورده داشتم به قربون صدقه های لوسش گوش میدادم که با رسیدنش به درگاه آشپزخونه و دیدن من؛ ساکت شد.

 

انگار توقع دیدن من رو نداشت و فکر می‌کرد فقط خودشون دوتا هستن که اینقدر متعجب شد!

 

دیگه نتونستم خندم رو نگه دارم و صدای قهقه‌ام توی آشپزخونه طنین انداز شد!

 

 

 

 

 

 

 

کیفش رو روی صندلی مجاورم گذاشت و رو به مامان گفت:

 

– عزیزم نگفته بودی این زلزله هم اینجاست!

 

از جا بلند شده و حینی که بهش دست میدادم گفتم:

 

– ببخشید مزاحمتون شدم واقعا، اگه میدونستم برنامه دارین یه شب دیگه میومدم!

 

قبل از اینکه حامد به شیطنتم جواب بده، مامان پیش دستی کرد و گفت:

 

– خودتو لوس نکن تابش!

 

نگاهش رو از روی من برداشته و به حامد داد و گفت:

 

– حامد جان شما هم زودتر لباسات رو عوض کن تا من برای هممون قهوه میریزم، بیای که یکم حرف بزنیم!

 

کیفش رو دوباره برداشت و حینی که به سمت بیرون از آشپزخونه می‌رفت، دستش رو به دکمه های پیرهنش رسوند و مشغول‌ باز کردنشون شد.

 

تو همون حین هم پرسید:

 

– اگه حرف مهمی نیست میشه بذاریم برای بعد از شام؟

الان فوتبال داره!

 

– نه عزیزم نمیشه، همین الان باید صحبت کنیم!

 

حامد که مشخص بود کنجکاو شده، اما دیگه چیزی نگفت و به سمت اتاق رفت.

 

مامان هم دوباره به کار های خودش برگشت و مشغول ریختن قهوه شد.

 

خیلی زود حامد به جمعمون برگشت و آخرین نفر پشت میز، جاگیر شد.

 

دستش رو به سمت شکلات تلخ های روی میز دراز کرد و درحالی که یکی برمی‌داشت، پرسید:

 

– خب خانوم خانوما، بفرمایید که حرف مهمتون چی بوده که مارو از بازی امشب انداختی؟!

 

– راستش تابش باهامون حرف داره!

به منم چیزی نگفته؛ منتظر بودیم تو بیای تا حرفشو بزنه!

 

حامد که مشغول خوردن شکلاتش بود، با شنیدن حرف مامان، ابرو هاش رو بالا انداخت و مسیر نگاهش رو به سمت من تغییر داد.

 

زیر نگاه جدی حامد و نگران مامان، استرسم بیشتر شد.

کمی تو صندلیم جا به جا شده و دستام رو دور فنجونم حلقه کردم.

 

– راستش چیزی که می‌خوام بگم خیلی مهمه برای همین می‌خواستم هردوتون حضور داشته باشین!

 

مکثی کرده و دوباره تکون خوردم که حامد گفت:

 

– چیشده عزیزم چرا اینقدر بی قراری می‌کنی؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۲ ۲۳۱۵۱۳۵۵۲

دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow 5 (2)

11 دیدگاه
    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۳۴۹۶۸۰

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟…
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
7 ماه قبل

و ممنون و متشکر و سپاسگزار به خاطر این پارت.
🙏

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط camellia

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x