7 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 19

3
(2)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_19

 

 

 

ماشین رو حرکت دادم و اولین سطل آشغالی که دیدم، آبمیوه رو توش انداختم.

 

وارد تلگرامم شده و فایلی که برام فرستاده بود رو باز کردم.

یه صفحه بود که مشخصات صاحب سیم کارت رو نوشته بود.

 

دقیقا همونطوری بود که خودش گفته بود!

سیم کارت با مشخصات من خریداری شده بود.

 

استعلام تماس ها و پیام هاش رو هم نگاه کردم.

همونطور که حدس میزدم، فقط با من در ارتباط بود.

 

چشمام رو روی هم فشرده و نفسم رو سنگین بیرون دادم.

دیگه واقعا نمیدونستم چیکار کنم تا گیرش بندازم.

 

یعنی واقعا باید همینطوری رهاش میکردم تا هرکاری که میخواد انجام بده!؟؟

 

نمی‌خواستم به این زودی خونه برم.

پنی هم که مثل همیشه پیش همسایه پایینی بود و خیالم از اوضاعش راحت بود، پس میتونستم به بقیه کارام رسیدگی کنم.

 

تصمیم گرفتم سری به خونه محب که لوکیشن اون اتفاق بود، بزنم.

دیشب آدرسش رو خونده بودم و هنوز تو خاطرم بود.

 

جلو خونه ویلایی پارک کرده و نگاهی به عظمتش انداختم.

با اون همه دارایی محب، چیزی کمتر از این هم انتظار نمی‌رفت!

 

نگاهی به اطراف انداختم.

اکثر خونه ها بافتی شبیه به خونه محب داشتن.

 

دوباره نگاهم رو به در سفید رنگ خونش کشوندم‌‌.

خونه ای که از بیرون، هیچی از اسرار داخل بروز نمیداد.

 

هرکسی که از بیرون میدیدش، فکر می‌کرد چه خانواده خوشبخت و خوش شانسی توش زندگی می‌کنند.

اما نمیدونست همین خونه تبدیل به یه تابوت خیلی زیبا برای دو نفر شده بوده!

 

محب هنوز اینجا زندگی میکرد؟؟

قطعا بعد از ۶ ماه خونه رو بازسازی کرده بود، اما خاطراتش رو میخواست چیکار کنه!؟

 

هم خاطرات دو نفره خودشون، هم خیال رابطه ای که زنش با رفیقش، تو این خونه داشتن!

 

قطعا هضم این اتفاقات کار آسونی نبود.

پس بهش حق میدادم اگه بخواد پرخاشگر یا عصبی باشه!

 

به همین‌ دلیل نمی‌تونستم و حتی نمی‌خواستم که بابت برخورد غیر حرفه ایه ظهرش ازش دلگیر باشم و خرده بگیرم.

 

این آدم قسمت عظیمی از مغزم رو درگیر خودش و مسائل مربوط بهش کرده بود.

 

همچنان تو فکر محب بودم که توجهم به مغازه رو به روی خونش جلب شد.

 

مغازه سوپر مارکتی که صاحبش تازه داشت کرکره برقیش رو بالا میداد.

 

این آدم اگه اون شب هم تو مغازش بود، بهترین منبع اطلاعاتیم میتونست باشه!

 

نگاهی به صاحبش که مرد جوونی بود انداختم.

من همیشه آدم شناس خوبی بود و از ظاهر این آدم میتونستم حدس بزنم که با یکم لاس زدن، به شدت موافقه!

اینطوری منم میتونستم حسابی زیر زبونش رو بکشم.

 

موهام رو از لای کش باز کرده و با کمی دست کشیدن، سعی کردم مرتب ترش کنم.

 

شالم رو هم همونطور آزادانه رو سرم انداختم و اجازه دادم موهای مشکی پر کلاغیم، حسابی دلبری کنه.

 

در داشبورد رو باز کرده و کیف لوازم آرایشیم رو ازش خارج کردم.

همونجا مشغول آرایش شدم و حسابی دست و دل بازی کردم.

 

بعد از آرایش چشمام، رژ لب قرمزم رو چند بار روی لبای برجستم کشیدم و جلوشونو، چند برابر کردم.

 

در آخر هم عطرم رو روی شال و مچ دستا و گردنم، اسپری کردم‌.

 

از ماشین پیاده شده و دستی به مانتو کوتاهم کشیدم‌ و با اعتماد به نفس به سمت مغازش حرکت کردم.

 

من برای موفقیت و پیش برد پرونده هام حاضر بودم هرکاری بکنم، یکم لاس زدن که چیزی نبود!

 

به عنوان اولین مشتریش وارد شدم.

اسپیلتی که دم در نصب بود، عطرم رو به سرعت توی هوا پخش کرد.

 

انگار متوجه حضورم شد که از پشت قفسه ها بیرون اومد و مثل گرگی که یه بره بی پناه دیده، بهم زل زد.

پس حدسم راجع بهش درست بود!

 

لبخند دلفریبی بهش زدم و الکی بین قفسه ها، مشغول گشتن شدم.

 

زودتر از انتظارم خودش رو بهم رسوند.

 

_ سلام، میتونم کمکتون کنم بانوی زیبا؟؟

 

دوباره لبخندی بهش زدم و با صدای ظریف تری گفتم:

_ سلام ممنون!

راستش دارم کمی برای سفرم خوراکی انتخاب میکنم‌.

 

_ خیلیم عالی، جسارتا شما ساکن همین محله هستین؟

چون من تا به حال این اطراف ندیده بودمتون!

 

چیپسی که برداشته بودم رو، از دستم گرفت و توی سبد دستی که دستش بود، گذاشت.

 

تشکری کرده و گفتم:

_ نه، اما میخوام تو همین کوچه یه خونه خریداری کنم.

گفتم بیام یکم این اطراف چرخ بزنم و یکم بیشتر با محیط آشنا بشم‌.

 

_ آها فکر کنم میخواید خونه آقای محب رو بخرید، درسته؟؟

چون بقیه ساکنین که فکر نکنم قصد فروش داشته باشن، وگرنه من اولین نفر خبر دار میشدم.

 

با شنیدن اسم محب به سرعت شاخکام فعال شد.

پس خونش رو برای فروش گذاشته بود!

منطقی هم بود.

 

_ بله درسته، مِلک آقای محب رو میخوام خریداری کنم.

شما خیلی وقته جز کسبه اینجا هستید؟

 

با بی خیالی به قفسه رو به رویی تکیه داد.

_ بله این مغازه آقام خدابیامرز بود، بعد از فوت ایشون یکم بازسازیش کردم و همینجا مشغول به کار شدم.

 

_ پس راجع به ملک آقای محب اطلاعاتی دارید درسته؟

به نظرتون چطور خونه ایه؟؟

دردسری که نداره، نه؟!

 

دستی به ته ریشش کشید و نگاهش رو به اون سمت خیابون و خونه محب کشوند.

 

_ والا چی بگم، همچین خالی از دردسر هم نیست…!

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

اینم یه پارت هدیه برای شما عزیزان  … لطفا برامون نظراتتون رو کامنت کنین بدونم رمانمون رو دوس دارینو دنبال میکنین! ♥️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 230123 526

دانلود رمان غرور پیچیده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت…
عاشقانه بدون متن e1638795564620

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۴ ۲۳۱۴۳۵۵۹۹

دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی 2.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید……
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۵۷۴۴۷

دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
1 سال قبل

عالی حرف نداره زود به زود پارت بده و طولانی

Atosa
Atosa
1 سال قبل

خیلی هیجانی هست پی ترو خدا زود به زود پارت بده یکم دیر بدی کلا هیجان اش از بین میره(:

ساناز
ساناز
1 سال قبل

عاشق شخصیت خانم وکیلم

راحیل
راحیل
1 سال قبل

براوو و سپاس از قلمت عزیزم

ی بنده خدا
ی بنده خدا
1 سال قبل

رمانت قشنگه دوست دارم 😙

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون به خاطر این پارت چرا سهم من از تو امشب پارت ندادی

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x