19 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 96

5
(4)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

 

 

دقیقا راس ساعت ۷ زنگ خونه به صدا در اومد.

عجیب نبود، این آدم همه کاراش با برنامه ریزی بود.

 

در رو باز کردم که دایان رو شیک و پیک کرده، با یه دسته گل بزرگ زر قرمز، دم در دیدم.

 

– سلام خوش اومدی.

 

گل رو به سمتم گرفت و تشکری کرد.

موشکافانه بهم خیره شده بود تا بلکه بتونه احساساتم رو بخونه.

 

تمام تلاشم رو می‌کردم تا چیزی بروز ندم و تو این چند ثانیه اول انگار موفق بودم!

 

وارد خونه شد و خواست به سمت پذیرایی بره که پیش دستی کرده و گفتم:

 

– راستش من ناهار نخوردم و خیلی گرسنمه!

ایرادی نداره زودتر شام بخوریم؟!

 

به سمتم برگشت و با تعلل جواب داد:

 

– البته، مشکلی نیست.

 

به سمت میز ناهارخوری‌ هدایتش کردم.

میز رو از قبل به بهترین نحو چیده بودم.

 

کتش رو از تنش دراورد که ازش گرفته و بردم تا آویزون کنم.

 

وقتی برگشتم دیدمش که آستین هاشو بالا داده و درحال دست شستن تو سینکه.

 

حوله رو به دستش داده و به سمت گاز برگشتم.

زیر قابلمه رو خاموش کردم.

 

ظرف های سوپ خوری رو از روی میز برداشته و پشت به دایان یکی یکی پرشون کردم.

 

حقیقتا وقت غذا درست کردن نداشتم و غذا رو از بیرون سفارش داده بودم.

 

اما جوری نشون دادم که انگار زحمت زیادی برای تدارکات شام امشب کشیده بودم!

 

ظرف سوپش رو جلوش گذاشته و خودم هم سرجام، جاگیر شدم.

 

منتظر شدم تا اولین قاشقش‌ رو بخوره و بعد من شروع کنم.

 

اولین قاشق رو که خورد، بلافاصله گفت:

 

– خیلی خوش‌مزه شده، دستت درد نکنه.

 

پوزخندی زده و بدون نگاه کردن بهش جواب دادم:

 

– نوش‌جان، بهرحال برای امشب زحمت زیادی کشیدم!

 

بی حرف هردو مشغول خوردن شدیم.

هنوز چندی نگذشته بود که حس کردم از خوردن دست کشید.

 

با دست راستش دستی به گلوش کشید و دکمه اول پیرهنش رو باز کرد.

 

– مشکلی پیش اومده؟؟

 

حس کردم کمی صورتش رنگ پریده شد.

دستی به سرش کشید و ” نمی‌دونم ” بی جونی زمزمه کرد.

 

#پارت_214‌

 

 

 

 

 

 

دستی به سرش کشید و “نمی‌دونم ” بی جونی زمزمه کرد.

 

از جا بلند شده و از آبسردکن یخچال، براش یه لیوان آب گرفتم.

 

با لیوان آب، آهسته بهش نزدیک شدم که نگاهش رو به سمتم چرخوند.

 

پلکاش داشت روی هم میوفتاد اما سرسختانه از بسته شدن کامل چشماش جلوگیری می‌کرد.

 

با صدایی بی جون و رو به خاموشی، زمزمه کرد:

 

– تابش… چی… چیکار کردی..!؟!؟

 

با تموم شدن جمله ای که به زور و تکه تکه اداش کرد، پلکاش روی هم افتاد و سرش به جلو خم شد.

 

سرش داشت توی ظرف سوپ میوفتاد که سریع حرکت کرده و با دستم نگهش داشتم.

 

بدن و سرش رو به به عقب هول دادم تا به جلو خم نشه.

 

لیوان آب رو خودم یه نفس سر کشیده و نفسم رو با فشار بیرون دادم.

 

طنابی که از قبل آماده کرده بودم و توی کابینت بود رو دراوردم.

 

به دقت مشغول بستنش به صندلی شدم تا نتونه به راحتی خودش رو باز کنه.

 

دستاش رو به پشت صندلی و پاهاش رو هم به پایه های صندلی، محکم بستم‌.

 

گره آخر رو روی سینه اش محکم کرده و بالاخره عقب کشیدم.

 

از فعالیت زیاد روی پیشونیم نم عرق نشسته بود که با پشت دست پاک کردم.

 

نگاه کلی بهش انداختم تا از همه چیز مطمئن بشم تا جایی مشکلی پیش نیاد.

 

سرش روی شونش افتاده بود و چند تار از موهاش روی پیشونیش ریخته بود.

 

سعی کردم حواسم رو به جایی که باید باشه برگردونم، هرچند با این دلتنگی واقعا کار سختی بود!

 

دستم رو به سمت جیبای شلوارش بردم تا بتونم موبایلش رو پیدا کنم.

 

هرچی گشتم نبود.

کلافه کمرم رو صاف کرده و نگاهی به اطراف انداختم که گوشیش رو روی کانتر آشپزخونه دیدم.

 

چرا زودتر به چشمم نخورده بود!؟

برداشتمش و به سمت دستش بردم تا با اثر انگشتش، قفلش رو باز کنم.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.8 (12)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
۰۳۴۶۴۲

دانلود رمان نیلوفر آبی 5 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۱۳۷۹۰۸

دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۲۳۵۴۱۴۵۲۰

دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
9 ماه قبل

دیوانه شده تابش
آخه این چه مدل اعتراف گرفتنه

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط همتا
راحیل
راحیل
9 ماه قبل

عجیب مهیج شده خسته نباشی جون دلم ادامه بده لطفا

سین
سین
9 ماه قبل

وااا

بانو
بانو
9 ماه قبل

خانوم وکیل عجب زرنگ شده

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

امان از تابش و کاراش
میخواد اعتراف بگیره؟

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
9 ماه قبل

چرا ما تو خماری میزاری دوست داری 😭😭😭😭😭😭

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

سلام خوبی ندا بانو 😘😘

Mobina Solite
Mobina Solite
9 ماه قبل

من ادامش میخوام🥺🥺

Mobina Solite
Mobina Solite
9 ماه قبل

بقیش بقیش بقیش🥺🥺

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط Mobina Solite
camellia
camellia
9 ماه قبل

تابش دیونه شده?!😆😡😠

camellia
camellia
9 ماه قبل

تابش دیونه شده?!😡😱

دسته‌ها

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x