رمان آتش شیطان پارت 33 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 33

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_33

 

 

لحظه ای به خودم اومدم که متوجه شدم چند دقیقه ست از آییه بغل جلو، به دایان خیره شدم و وقتی به خودم اومدم که دیدم اون هم بهم خیره نگاه میکنه.

 

گوشه های چشمش کمی چین خورده بود و ردی از خنده تو صورتش نمایان بود.

 

اما عجیب اینجا بود که نه تنها از خنده و نگاهش ناراحت و معذب نشدم، بلکه منم لبخندی زده و به چشماش خیره شدم.

 

من نه اهل سرخ و سفید شدن بودم، نه رنگ به رنگ شدن!

حتی همون موقع که جوون تر و ناپخته تر بودم هم از این قبیل اخلاقا نداشتم.

 

حالا که دیگه سنی ازم گذشته بود و دقیقا میدونستم از زندگی و آیندم، چی می‌خوام!

 

از جسارتم، لبخندش بیشتر کش اومد و گوشه چشمامش کاملا چین خورد.

 

بالاخره نگاهم رو از چشم های مرموزش گرفته و با همون لبخند، دوباره به بیرون خیره شدم.

 

اگه می‌خواست حرکتی بزنه، از همین الان میدونستم که جوابم مثبته!

 

 

بالاخره به منطقه ویلا نشین رسیدیم و کمی بعد، راننده جلوی خونه ای که چند وقت پیش بهش سر زده بودم، نگه داشت.

 

اول از همه به سمت سوپر مارکتی که اون روز تخلیه اطلاعاتیش کرده بودم، نگاه انداختم.

 

از شانس بدم باز بود و از اونجایی که پشت صندوق ایستاده بود، دید کاملی به این سمت داشت!

 

دایان و راننده هم زمان از ماشین پیاده شدن‌.

راننده به سمت عقب و در سمت من اومد و در رو برام باز نگه داشت‌.

 

لبخندی زده و تشکری کردم که اون هم برخلاف ظاهر خشنش، با ملایمت و مهربونی جوابم رو داد.

 

سعی کردم به سرعت حرکت کنم و اصلا دیگه به سمت اون مارکت نگاه نندازم، تا صورتم رو نبینه و نشناسه!

 

کنار دایان ایستادم که در رو با ریموت توی دستش باز کرد‌ه و منتظر شد تا اول من وارد بشم.

 

خونش، حیاط و باغ آنچنان بزرگی نداشت و بیشتر شبیه یه باغچه بزرگ بود‌.

باغچه ای که طراوت و سرسبزیش رو از دست داده بود!

 

مسیر کوتاهی رو به اتفاق طی کردیم و جلوی ویلای انتهای حیاط ایستادیم.

 

ویلایی که به شدت معماری مدرنی داشت و در مغایرت عجیبی با حیاط و باغچش، بود!

 

با باز شدن در و زدن کلید های برق توسط دایان، قدمی به جلو برداشتم.

 

از همون ابتدا حس عجیبی از دیدن این خونه ته دلم شکل گرفته بود و حالا با هر قدمی که به جلو برمیداشتم، گویی شدت می‌گرفت!

 

 

 

هنوز درگیر احساسات ضد نقیض درونم بودم که صداش رو کنار گوشم شنیدم:

– بهت قول میدم که خونه ارواح نیست!

میتونی جلو تر هم بری.

 

از طعنه و شوخی طبعی که تو لحنش بود، حرصی نفسی کشیده و به جلو قدم برداشتم.

 

این آدم همونی بود که روز اول ملاقاتش کردم؟

یا اون روز پشت تلفن باهاش صحبت کردم؟!

 

فضای داخلی خونه برخلاف بیرون، حسابی بزرگ و دل باز بود.

 

خونه ای بزرگ و تقریبا با تم اشرافی بود و از ظاهرش مشخص بود که نمی‌شد، میزان حساب بانکی صاحبش رو، تخمین زد!

 

با اشاره دستش به سمت پله هایی که به طبقه بالا راه داشت، به همون سمت حرکت کرده و صداش رو شنیدم:

– اتاق خوابا طبقه بالاست خانوم تابش.

 

پشت سرم میومد و یه جورایی از حضورش آرامش خاطر می‌گرفتم.

 

شاید هرکس دیگه ای هم جای اون الان اینجا بود، همین حس رو داشته و از تنها نبودنم شاکر بودم؛

البته شاید!

 

به طبقه بالا که رسیدیم، از همین جا هم می‌تونستم اتاق هایی که آتش گرفته بودن رو ببینم و تشخیص بدم‌.

 

دیوار سفید اطرافشون کاملا سیاه شده بود و چیز مشخصی هم از در های چوبیشون باقی نمونده بود!

 

وقتی تعللم رو دید، این بار خودش پیش قدم شد و به سمت اتاق اول حرکت کرد.

 

وارد اتاق شد و از همونجا با لبخندی آروم دستش رو به سمتم دراز کرد.

 

نگاهی به دست پوشیده در چرمش انداخته و با نفس عمیقی، به سمتش حرکت کردم.

 

بی هیچ تعلل و خجالتی، دستم رو توی دستش گذاشته و به لبخندش خیره شدم.

 

قدمی بهم نزدیک تر شد، جوری که هرم تنفسش رو روی پوستم حس می‌کردم.

 

نگاهی به همه اجزای صورتم انداخت و گفت:

– نگران نباش، قول میدم این دفعه حسابی حواسم جمع باشه!

 

نپرسیدم قراره به چی حواسش جمع باشه، یا اصلا من باید نگران چی باشم!؟؟

 

فقط از حس اطمینان توی لحنش، غرق لذت شده و ترجیح دادم سوالای مهمم رو بعدا مطرح کنم.

 

میتونستم اون حس اعتماد و اطمینان رو تو عمق چشماش ببینم و برای تصمیم هایی که گرفته بودم، مصمم تر بشم!

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
1 سال قبل

کراش زدم رو دایان

میشا
میشا
1 سال قبل

لطفاً سریع تر تکلیف دست پسر مارو معلوم کنید ببینیم چه بلایی سرش اومده😂با تشکر

میشا
میشا
پاسخ به  neda
1 سال قبل

دیگه هیچی بخدا تکی😅🤍

میشا
میشا
1 سال قبل

وای یا ابلفض چرا جای حساس قطع شد
حس میکنم پسره هم دستش سوخته یا انگشتش اینا ناقصه

زهرا
زهرا
1 سال قبل

ممنون واقعااااااا عالیه پارتارو طولانی تر کنین مرسی،🙏🙏🙏❤️❤️❤️

بانو
بانو
پاسخ به  neda
1 سال قبل

دستت طلا عزیزم
این رمان عالی و متفاوت واقعا 👌

رمان خوان اعظم
رمان خوان اعظم
پاسخ به  neda
1 سال قبل

دستت طلا ندا جونم

یه بدبخت دنبال پارت
یه بدبخت دنبال پارت
پاسخ به  neda
1 سال قبل

نویسنده‌ای که روزی چند پارت بزاره یه چیز دیگست تکی😍🤌

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x