رمان آتش شیطان پارت 36

2
(2)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_36

 

 

 

چشمام رو روی هم فشردم.

چاره ای نبود، حدالعقل جلوی یه آدم غریبه، باید حفظ ظاهر می‌کردم.

 

قدمی جلو گذاشته و وقتی که شونه به شونه دایان شدم، گفتم:

– بله خودشم!

الان هم برای بازدید اومده بودیم، اما کمی عجله داریم.

اگه اجازه بدید از حضورتون مرخص بشیم!

 

بالاخره دست و پاش رو جمع کرد و با یه خداحافظی سریع ازمون دور شد.

 

تا لحظه ای که به مغازش رسید، به همون جهت نگاه کرده و اصلا توجهی به دایانی اگه از همون لحظه اول، سرش رو چرخونده و بهم خیره شده بود، نکردم!

 

وقتی اون پسر از تیر راس نگاهم دور شد، به سمت دایان برگشته و نگاه مصمم و خیرش رو همراهی کردم.

 

با تای ابروی بالا رفته پرسیدم:

– نمیریم آقای دایان؟!

 

بدون اینکه منتظر جوابش باشم، به پشت چرخیدم که لحظه ی آخر، ساعد دستم تو چنگش اسیر شد.

 

تغییری به بدنم ندادم.

ترجیح دادم وقتی داره مسخره یا شماتتم میکنه، بهش نگاه نکنم!

 

قدمی بهم نزدیک شد و با لحن عجیبی زیر گوشم زمزمه کرد:

– رطب خورده منع رطب چون کند خانوم وکیل!؟

منو بابت چیزی مقصر دونستی که خودت هم انجامش دادی؟!

 

به سمتش برگشته و بی توجه به فاصله کممون اونم وسط کوچه، گفتم:

– این حق مسلمه منه که راجع به موکلم تحقیق کنم، مگه هدف شما چیزی جز موفقیت هردومونه؟!

پس خواهشا روش من رو زیر سوال نبر!

 

پوزخند کجی زد و گفت:

– به نظرت من اگه هدف دیگه داشتم سراغت میومدم؟؟

 

– پس خوبه!

خوشحالم که هم نظریم.

 

– هم نظریم اما این مسئله رو که بدون خبر دادن به من این کار رو کردی، توجیح نمیکنه!

اگه بنا به همکاری باشه، من مایلم که در جریان کوچک ترین جزئیات هم باشم!

 

سری به تایید تکون دادم که ” خوبه “ای زیر لب گفت و در نهایت، دستم رو با ملایمت رها کرد.

 

این بار خودش در عقب رو برام باز نگه داشت تا سوار بشم و بعد خودش سوار شد.

 

تو تمام طول مسیر به این فکر کردم که، عجب روز عجیبی بود امروز!

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_71

 

 

***

دایان دوباره ناپدید شده بود و توی چند روز گذشته، خبری ازش نبود.

تا امروز صبح که زنگ زد و درخواست یه قرار ملاقات داشت.

 

خواستم اول کمی دست بالا بگیرم و بگم تایم خالی ندارم، اما اینقدر قشنگ و محترمانه خواستش رو بیان کرد که از انجامش، سر باز زدم!

 

این مرد عجیب بلد بود که آدم هارو توی مشتش بگیره و رو سر پنجه، بچرخونه!

 

برای ناهار یه قرار ملاقات ترتیب دادیم و قرار شد اینبار مکانش رو من انتخاب کنم.

 

آدرس یه رستوران نزدیک دفتر رو براش فرستادم. اینجوری دیگه مشکل رفت و آمد هم نداشتم.

 

بهرحال روز ” سه شنبه های بدون ماشین ” بود و خیلی دستم برای انتخاب رستوران، باز نبود.

 

شاید به شیکی مکانی که اون دفعه اون برده بودمون، نبود.

اما جای آروم و تمیزی بود و کاملا برای قرار ملاقات های کاری مناسب بود!

 

ده دقیقا قبل از ساعت مقرر، دفتر رو ترک کردم تا به موقع به قرار ناهارمون برسم.

 

چند دقیقه زودتر رسیده و بعد از انتخاب یه میز مناسب، منتظرش شدم.

تو این تایم هم بیکار نمونده و شروع به کتاب خوندن، کردم.

 

غرق کتاب بودم که با صدای سلام کردن کسی، ترسیده تکونی خوردم.

 

دایان بود که با ظاهری آشفته روی صندلی رو به روم نشست.

 

– ببخشید قصد ترسوندت رو نداشم.

 

– نه مشکلی نیست، اما فکر کنم تو حالت خیلی رو به راه نیست؛ نه؟؟

 

حدس اینکه حالش مسائد نبود، اصلا کار سختی نبود

آدمی که همیشه تو کت شلوار های تمیز و خوش دوخت می‌درخشید، امروز فقط با یه پیراهن کمی چروکی که دو دکمه بالاش رو باز گذاشته و روش هم کتی نپوشیده، به قرار ملاقات وکیلش اومده بود!

 

شاید هر کس دیگه ای بود، نمی‌تونستم از روی لباساش احوالاتش رو حدس بزنم، اما دایان هرکسی نبود!

 

نفس خسته ای کشید و گفت:

– واقعا رو به راه نیستم!

 

– اتفاقی افتاده؟!

 

نگاه عمیقی بهم انداخت، انگار دو دل بود که ماجرا رو برام تعریف کنه؛ یا نه.

 

انگار بالاخره دلش رو به دریا زد، که گفت:

– امروز یه اتفاق بد برام پیش اومد!

 

#یه پارتم آخرشب براتون میذارم

به جبران فردا؛ وقت ندارم.. 😘♥️

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۱۶۶۸۶

دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای…
شیطون2

رمان دانشجوهای شیطون 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد سوم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۵۳۷۱۸۵

دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از…
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۲۰۷۸۶

دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x