10 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 37

5
(2)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_37

 

 

 

– اگه کمکی از دستم بر بیاد حتما انجام میدم!

 

 

شونه ای بالا انداخت و دوباره سکوت کرد.

وقتی با این ظاهر بهم ریخته شونه بالا انداخت، خیلی کمتر از سنش دیده شد.

 

شبیه پسر بچه ای شده بود که بخاطر غرورش نمیخواد حرفی از دردش بزنه و با غد بازی، میخواد همه چیز رو کاور کنه!

 

با دستش روی میز ضرب گرفته بود و بی قرار پاش رو تکون میداد.

از تمام حالاتش تشویش و اضطراب میبارید!

 

از آدم مرموز و محکمی مثل دایان این احوال بعید بود و بدجوری نگرانم میکرد.

 

دیگه نتونستم بی تفاوت بمونم.

دستم رو روی دستی که روی میز گذاشته بود، قرار دادم.

 

هم زمان هم حرکت دستش و هم حرکت پاش متوقف شد.

نگاهش رو به چشمام دوخت و بالاخره زبون باز کرد.

 

– امروز پدرمو از دست دادم!

 

بیشتر از خبر ناگهانیش، از لحن سردش تعجب کردم‌‌.

هرچقدر هم دایان آدم توداری باشه، مرگ پدر چیزی نیست که آدم بتونه راحت باهاش کنار بیاد.

 

این رو منی که پدرم رو از دست دادم بهتر از هر کسی میدونستم!

هرچقدر هم اون آدم بد و نامرد باشه، باز هم پدره!

 

– من واقعا متاسفم، نمیدونم برای تسکین دردت چی بگم.

 

پوزخندی زد و دوباره نگاهش رو به پنجره کنار دوخت.

 

– چرا فکر کردی من الان درد دارم؟!

الان تنها نگرانی من مادر و خواهرم هستن که تنها شدن، نه هیچ چیز دیگه.

 

از فک‌ منقبض شدش متوجه شدم که یک کلمه از حرف هاش هم درست نیست!

 

شاید به عنوان یه وکیل دیگه نباید دخالت می‌کردم و این بحث شخصی رو همینجا می‌بستم، اما با دل و وجدام خودم چیکار می‌کردم؟!

 

 

چطور میتونستم این حجم از بی قراریش رو ببینم و بی توجه، به بقیه قرار کاریم می‌رسیدم؟!

 

به میز نزدیک تر شدم و دست مشت شدش رو توی هردو دستم نگه داشتم.

 

دوباره با همون نگاه عجیب بهم خیره شد.

انگار منتظر توضیح کارم بود!

 

 

– من هم پدرم رو از دست دادم.

پدری که خیلی هم مهربون و حامی نبود، اما باز هم پدر بود!

وقتی خبر فوتش رو شنیدم، گریه نکردم

حتی ته دلم گفتم بالاخره راحت شدیم!

اما هرچی گذشت، زندگی نه تنها راحت نشد، بلکه سخت تر و سخت تر هم شد.

درسته که ناپدریم از محبت و عشق اشباعم کرد، اما یه تیکه از قلبم همیشه خالی موند و چیزی نتونست جاش رو پر کنه.

مهم نیست چه کار هایی کرده، اون آدم مهم ترین نقش رو توی زندگیت داشته.

 

با دقت داشت به حرفام گوش میداد و کمی اخم بین ابروهاش نشونده بود.

 

هردو در سکوت بهم خیره بودیم که تو همین حین گارسون هم از راه رسید و منو هارو به سمتمون دراز کرد.

 

بدون اینکه دست دایان رو رها کنم، با لبخند رو به اون مرد گفتم:

– اگه اجازه بدید بعدا سفارش میدیم.

 

با گفتن ” هرطور مایلید ” میزمون رو ترک کرد و تنهامون گذاشت.

 

اینبار دایان بود که به میز نزدیک تر شده و رخ به رخم شد.

 

با دندون های کلید شده، غرید:

– من هیچ خاطره خوبی از پدرم ندارم.

شخصیت داغون امروز من، نتیجه تربیت افتضاح اون مردِ!

 

این مرد سراسر درد و زخم بود و می‌گفت ” کی گفته من درد دارم “!

 

بی توجه به موقعیت و اطرافم، یا حتی قول قراری که با خودم گذاشته بودم، دستم رو روی گونه شیو شدش گذاشته و با ملایم ترین لحنی که از خودم سراغ داشتم، گفتم:

 

– کی گفته شخصیتت داغونه؟!

تو مرد ترین و قوی ترین مردی هستی که تو پسرای اطرافم دیدم.

کسی که تونسته یه تنه و بدون سرمایه کلون، همچین دم و دستگاهی برای خودش دست و پا کنه، یا حتی اون اتفاق تلخ رو پشت سر بذاره؛ آدم کمی نیست.

 

بدون اینکه ازم فاصله بگیره یا واکنش تند و بدی به دستم نشون بده، با صدای آروم تری پرسید:

– تو از من چی میدونی آخه دختر خوب؟

چطوری میتونی اینقدر با اطمینان از شخصیت من حرف بزنی!؟

شاید من واقعا قاتل سحر و احسان باشم، بازم همون دیدگاه رو نسبت بهم داری؟!؟!

 

این بار بیشتر فکر کردم.

واقعا از کجا مطمئن بودم؟!

انگار متوجه مکث و فکر کردنم شده بود که با سکوتش، بهم اجازش رو داد.

 

نگاهی به اجزای مردونه صورتش انداختم.

من اصلا مگه چند وقت بود که این آدم رو میشناختم؟!

 

نکنه راستی راستی دل بستش شدم که نمی‌تونستم عیب و ایراداشو ببینم و همین الانم که مشغول فکر کردن بودم، فقط نکات مثبت شخصیتش جلو نظرم میومد؟؟!!

 

آدمی که اینقدر سخت جنگیده بود، آدمی که با زیر دستاش مهربون بود، آدمی که بلد بود به راحتی تو دل بقیه جا باز کنه، یا حدالعقل تو دل من که حسابی جا باز کرده بود!

آیا میتونست شخصیت بدی داشته باشه؟!

 

البته که هیچ خوب و بد مطلقی برای آدم ها وجود نداشت، اما من مطمئن بودم که خوبی های این مرد، بیشتر می‌چربید!

 

– شاید خیلی نشناسمت و وجه های زیادی از شخصیتت باشه که تا الان از من پنهون مونده، اما من به دو چیز اطمینان کامل دارم!

اول حرف دل خودم، دوم چشمای آدمای اطرافم.

تا حالا هیچ کدومشون بهم دروغ نگفتن دایان!

 

 

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013646 0022 scaled

دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۲۰۷۸۶

دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
IMG 20231031 193649 282

دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو 1 (1)

9 دیدگاه
    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۲۰۲۸۳۰۶۸۶

دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
11 ماه قبل

پارت جدید نداریم؟

پارمیدا
پارمیدا
11 ماه قبل

شد سه نفر بزارر

Sara
Sara
11 ماه قبل

پارت جدید بزار لطفا❤️

نا شناس
نا شناس
11 ماه قبل

شد دو نفر‌ الان بزار

ساناز
ساناز
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

یعنی برا همون ینفر نمیزارید تروخدا 🥺

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

پارت جدید نداریم 🤕

کفتر کاکل به سر وای وای
کفتر کاکل به سر وای وای
11 ماه قبل

اوهوع بیا ماچشم بکن بیا تعارف نکننن

هوی
هوی
11 ماه قبل

چه زودم پسرخاله میشه پدرسگ دایااننن

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

خانوووم وکیل دیگه داری خیلیییی نزدیکش میشییی

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x