7 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 38

5
(2)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_74

 

 

بی توجه به فضای کم بین صورتامون و فضای اطراف، تو چشمای هم غرق شده بودیم.

تو چشماش آرامشی دیده میشد که از لحظه ورودش تا همین چند لحظه پیش، اثری ازش ندیده بودم‌!

 

با صدای صاف کردن گلوی کسی، به خودم اومده و تکون شدیدی خوردم‌.

وقتی مرد کت و شلوار پوشی رو کنار میزمون دیدم، کمی خودم رو جمع و جور کرده و به پشتی صندلیم تکیه دادم.

 

اما دایان بدون هیچ تغییری تو طرز نشستنش، به نگاه خیرش به من، ادامه داد.

 

– روزتون بخیر، من رو مدیریت فرستادن تا ازتون خواهش کنم اگه میشه کمی شئونات رو رعایت کنید!

چند وقتی هست که اماکن زیاد به اینجا رفت و آمد میکنه، نه برای وجه ما مناسبه این وضعیت، نه شما!

 

حقیقتا لحظه به لحظه از جمله مرد بیشتر سرخ میشدم.

سعی کردم دست دایان رو رها کنم که اینبار اون محکم دستام رو چسبید.

 

فشاری به دستام داد و با لبخند آروم و چین کنار چشماش، کمی اون حس بد رو ازم دور کرد.

 

بعد از مکث کوتاهی، از جا بلند شد و دستش رو جلوم دراز کرد.

نگاهی به اون مرد که با قیافه ای طلبکار، بهمون نگاه میکرد انداخته؛ دست تو دست دایان گذاشته و از جا بلند شدم.

 

دایان دوباره با دست های چرم پوشش، فشاری از روی حمایت به دستم وارد کرد و رو به اون مرد با خونسرد ترین لحن ممکن گفت:

– به مدیریتتون اعلام کنین دایان محب سلام رسوند!

 

گویی اون مرد دایان رو شناخت که بلافاصله قیافه حق به جانبش، از بین رفت و جاش رو به شرمندگی و ترس داد.

 

– آقای محب باور کنید…

 

نذاشت جملش تموم بشه.

همونطور که من رو دنبال خودش، به سمت در خروج میکشوند، ” روز خوش ” بلندی گفت.

 

از اینکه اینطوری اون مرد و صاحب کارش رو ضایع کرده بود، غرق لذت بودم و لبخند بزرگی روی صورتم نشسته بود.

 

به ماشین غول پیکرش رسیدیم که مثل دفعه پیش، همون مرد هیکلی به سرعت پیاده شد و در رو برای هردومون باز کرد.

 

دایان قدمی به ماشین نزدیک شد و در جلو رو بست.

به صورت من خیره شد و خطاب به رانندش گفت:

– اینبار میخوام پیش خانوم وکیل بشینم صولت!

 

 

با قیافه متعجب رانندش که حالا فهمیده بودم اسمش صولته و قیافه مشتاق دایان، دیگه نتونستم خندم رو کنترل کرده و رهاش کردم.

 

دایان هم لبخندی به خندم زد و من رو همراه خودش، تو صندلی های عقب نشوند.

 

اشتیاقی که تو چشماش بود مثل پسر بچه ای بود که اسباب بازی مورد علاقش رو خریده و حالا حاضر نیست حتی دقیقه ای، اونو از خودش دور کنه تا مبدا گمش کنه!

 

وقتی ماشین راه افتاد، خیلی تلاش کردم که دستش رو رها کنم، اما انگار حسی درونی مانع میشد.

 

من از این مرد خوشم میومد و جذبش شده بودم، پس چرا باید خودمو عذاب میدادم و از خودم دریغش می‌کردم.

 

نگاهی به سمتش انداختم.

با بی خیالی به پشتی صندلی تکیه داده بود و از اون ظاهر اتو کشیده همیشگیش خبری نبود!

 

این حالتش که از اون آدم عصا قورت داده دیگه خبری نبود، حس صمیمیت و خودمونی بیشتری به آدم میداد و شرایط رو کنارش تلطیف می‌کرد.

 

– مراسم پدرت کی هست؟!

 

با شنیدن صدام سرش رو به سمتم چرخوند و بی حرف، چند ثانیه بهم خیره شد.

 

– ممنونم، اما خانواده من یه شهر دیگه زندگی می‌کنن و مراسمشون هم همونجاست.

 

مصمم تر از قبل گفتم:

– مشکلی نیست، هر شهری باشه میام.

 

– واقعا احتیاجی…

 

نذاشتم حرفش رو کامل کنه، فشاری به دستش داده و گفتم:

– چرا هست!

 

لبخند یه وری جذابی زد و گفت:

– باشه خانوم تابش.

 

دیگه تا انتهای مسیر که خونه من بود، حرفی رد و بدل نشد و ماشین تو سکوت فرو رفته بود.

 

صولت جلو در خونه نگه داشت.

خواست از ماشین پیاده بشه و درو برام باز کنه که پیش دستی کرده و گفتم:

– احتیاجی نیست آقا صولت من خودم پیاده میشم.

 

از تو آیینه جلو نگاهی به محب انداخت و وقتی سر تکون دادنش رو به نشونه تایید دید، از ماشین پیاده نشد و گفت:

– ممنونم خانوم، روز خوبی داشته باشید.

 

با لبخند تشکری کرده و پیاده شدم، که متوجه شدم دایان هم با من پیاده شد.

 

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (15)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
photo 2019 01 08 14 22 00

رمان میان عشق و آینه 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق…
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…
Screenshot 20221015 143117 scaled

دانلود رمان مارتینگل 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
11 ماه قبل

من همیشه عاشقتم مهربون خیلی مسئولیت پذیری گلم خیلی ممنون ازت و همچنین قلم و نگارش زیبات فدات یه کوچولو طولانی تر مکن اگه برات مقدوره

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

پارت بعدی رو طولانیتر بذار

camellia
camellia
11 ماه قبل

بعداز این مدددددت کم نبود?😥😐

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

واییییی.چقدر خوبی شما.😘😘😘😘😘😍😍😍❤

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط camellia
یه بدبخت دنبال پارت
یه بدبخت دنبال پارت
11 ماه قبل

چشمت زدیم نویسنده چرا زود زود پارت نمیزاری😐

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x