7 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 42

5
(2)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_42

 

حسابی ازش تشکر کرده و عزم رفتن کردم.

لحظه خداحافظی تو بغل هردو حسابی چلونده شدم و کلی نصیحت شنیدم.

 

تو بغل حامد بودم، که آخر زیر گوشم گفت:

– فکر نکن متوجه نشدم بچه!

اون که از پیچوندن سفرت، اینم که هوس گوش کردن به داستان عاشقانه زد به سرت!

بعد از سفرت دوست دارم راجع بهش صحبت کنیم‌‌.

 

از بغلش خارج شده و تنها سری به نشونه تایید تکون دادم.

حامد همیشه ثابت کرده بود علاوه بر یه حامی خوب، یه دوست خوب هم هست، پس میتونستم به راحتی بهش اعتماد کنم!

 

وقت به خونه رسیدم، خیلی سریع مشغول جمع کردن یه ساک جمع و جور و وسایل مورد نیاز شدم.

 

سبد مامان تکمیل بود، فقط پودر قهوه ام رو هم بهش اضافه کردم و برای خواب آماده شدم.

 

داشتم دندونام رو مسواک میزدم که صدای اس ام اس گوشیم بلند شد.

 

اسکرینش رو روشن کرده و پیامی که اومده بود رو خوندم.

 

” بدون خداحافظی از من می‌خوای بری سفر بیبی!؟ ”

 

جوابی ندادم که دوباره پیام اومد.

 

” نگران نباش، من همیشه و همه جا حواسم بهت هست عزیزم!

فقط تو جاده آروم برون؛ نمیخوام به این زودیا مهره اصلیم رو از دست بدم! ”

 

حرصی کف دهنم رو تو سینک روشویی تف کرده و به تخت رفتم.

دوباره صدای نوتیف گوشی بلند شد.

 

” هنوزم لباس خوابات رو عوض نکردی نه؟

انگار قشنگ منتظر خودمی! ”

 

بی توجه بهش، آلارم گوشیم رو برای ساعت ۶ کوک کرده و بعد از حالت پرواز کردن گوشی، خوابیدم.

 

صبح زود هم بعد از چک کردن خونه و بستن آب و گاز، وسایل رو برداشته و آماده حرکت شدم.

 

فاصله تهران تا مشهد به خودی خود زیاد بود و باید سعی می‌کردم تا عصر خودم رو به اونجا برسونم و برای مراسم امشبشون، حضور داشته باشم.

 

یه لحظه با خودم فکر کردم نکنه دارم تو نزدیک شدن، زیاده روی میکنم!

 

اما با یاداوری حالی که اون روز از دایان دیدم، خیلی زود پشیمون شدم.

 

اصلا من فقط داشتم به وظیفه انسان دوستیم عمل می‌کردم و هم نوع‌ام الان بهم احتیاج داشت!

 

سبد و خوردنی هارو روی صندلی کمک راننده چیده بودم و علاوه بر اون فلاسکی که مامان داده بود، خودم هم صبح ماگم رو از قهوه پر کرده و بعد راه افتادم.

 

قطعا برای هوشیاری رانندگی و صبح زود بیدار شدنم، بهش احتیاج داشتم!

 

خیلی وقت بود تو جاده رانندگی نکرده بودم، اما چون صبح زود بود، خیلی شلوغ نبود و میتونستم با سرعت بیشتر برونم.

 

چندین ساعت بدون توقف رانندگی کردم تا اینکه دیگه نتونستم فشار مثانم رو تحمل کنم و جلوی یه استراحتگاه، نگه داشتم.

 

گوشیم رو برداشته و بعد از قفل کردن ماشین، به سمت سرویس حرکت کردم.

 

ماشین های زیادی برای استراحت و سرویس نگه داشته بودن، اما هیچ کدوم مثل من تک سر نشین و تنها نبودن!

انگار همشون با خانواده و دلی خوش، به جاده زده بودن.

 

به سرعت دلم برای مامان و حامد تنگ شد و تصمیم گرفتم اول به اونا زنگ بزنم.

 

گوشی رو که روشن کردم، دیدم چنتا تماس و پیام از دست رفته دارم.

 

تماس ها از مامان و حامد بود و پیام ها هم مثل همیشه از مزاحم همیشگی!

 

پیامش رو از روی نوتیف خوندم:

” عزیزم خیلی داری با سرعت میرونی هااا!

باور کن محب دیگه ارزش جونت رو نداره! ”

 

پیام بعدیش رو هم باز کردم:

” کاش حدالعقل ذره ای قدرتو میدونست! ”

 

بی توجه به اراجیفش، شماره مامان رو گرفته و بعد از عذرخواهی برای نگران کردنش، بهش توضیح دادم که گوشی رو سایلنت کرده بودم تا صداش حواسم رو پرت نکنه.

 

اونم گفت هروقت تونستم از خودم بهش خبر بدم و دل نگرون نگهش ندارم‌.

 

بعد از کمی دیگه حرف زدن قطع کرده و شماره حامد رو گرفتم.

 

برای اون هم همون حرف هارو تکرار کرده و کمی هم ازش نصیحت پدرانه شنیدم.

 

واقعا چطوری میتونست با این سن کم اینقدر به همه مسائل پدرانه مسلط و حواس جمع باشه؟!

 

بالاخره وارد سرویس بهداشتی عمومی شده و بعد از انجام کارم، به سوپر مارکت کنارش رفته و کمی تنقلات خریدم‌.

 

نگاه چنتا جوون علاف رو روی خودم حس میکردم، اما بی توجه کارم رو انجام داده و به سمت ماشین حرکت کردم.

 

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۲ ۲۳۱۵۱۳۵۵۲

دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow 5 (2)

11 دیدگاه
    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که…
IMG 20230127 013604 6622

دانلود رمان شوهر آهو خانم 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 5 (1)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…
IMG 20240606 191033 683

دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
11 ماه قبل

ممنون عزیز دلی ندایی جونم میشه باز پارت بذاری و یکم طولانی تر باشه عاشقتم خانومی

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

ندا جان شما با ادمین سایت رمان وان آشنا نیستین (قاصدک)من اونجا نمیتونم کامنت بزارم می خواستم ببینم چرا رویاهای سرگردان پارت گذاری نمیشه ممنونم

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

ممنون ندا جان میشه پارتا رو طولانیتر بذاری

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
11 ماه قبل

سلام عزیزم ،برای رمانت عکس نزاشته بودی من برات گذاشتم.
در ضمن موفق باشی🌷

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

خواهش می کنم عزیزم ..خوشحال شدم تونستم کمکت کنم. امیدوارم این مشکلت هم به زودی حل بشه.💛بالاخره سایت اینطور چیزا رو داره

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

چه جالب که از پیامای اون یارو نمیترسه
یکی که از همچیییییت خبر داره 😬😬

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x