13 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 43

5
(1)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_43

 

 

تو ماشین جاگیر شده و میخواستم استارت بزنم که چند ضربه به شیشه خورده شد.

 

به اون سمت برگشتم که همون پسر هارو کنار پنجره دیدم.

دو نفرشون عقب تر ایستاده بودن و یکیشون جلو تر بود و به شیشه ضربه زده بود.

 

بدون اینکه شیشه رو پایین بکشم کمی سر و ریختشون رو بر انداز کردم.

 

اصلا قیافه هاشون به پسرای معقول نمی‌خورد و بوی دردسر از صد فرسخیشون شنیده میشد!

 

احمق نبودم که بخوام خودم رو تو این جاده بی در و پیکر که دستم به جایی بند نبود، به دردسر بندازم!

 

همونطور که تو چشمای پسره خیره بودم، ماشین رو استارت زده و دنده رو جا زدم.

 

دوباره به شیشه ضربه زد و گفت :

– خانومی شیشه رو بده پایین، کار واجب باهات دارم!

 

انگشت دست وسطم رو براش بلند کرده و بی توجه به قیافه عصبیش، پام رو روی گاز فشرده و به سرعت ازش فاصله گرفتم.

 

از آیینه بهشون نگاهی انداختم که دیدم دارن سر هم داد میکشن و به ماشین اشاره میکنن.

 

نگاهم رو گرفته و سرعت ماشین رو بالا تر بردم.

چیکار میتونست داشته باشه غیر لاس زدن و شماره دادن؟؟

 

تا تایم ناهار دیگه نگه نداشتم.

وقتی نگاهم به ساعت افتاد و عدد ۱۴ رو روی نمایشگرش دیدم، مضائف احساس گرسنگی کردم!

 

حدود نیم ساعت دیگه به شهر سبزوار می‌رسیدم و سعی کردم با کمی خوراکی خوردن، جلوی ضعفم رو تا اونجا بگیرم.

 

بالاخره رسیدم و بعد از خوردن یه ساندویچ عجله ای تو ماشین و بنزین زدن، دوباره تو جاده انداخته و تخته گاز روندم.

 

حوالی ساعت ۵ بود که وارد شهر مشهد شدم.

چنان خستگی تو بدن و پاهام حس می‌کردم که بی سابقه بود.

 

کنار یه خیابون نگه داشته و کمی آب به صورتم زدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد.

 

فکر کردم حامد یا مامان پشت خطن و میخوان از سالم رسیدنم مطمئن بشن، اما شماره ای رو روی صفحه دیدم، که توقعش رو نداشتم!

 

 

دایان بود که با همون اسم ” محب ” روی صفحه بود‌.

کمی صدام رو صاف کرده و جواب دادم‌.

صلاح نبود بیشتر از این معطل نگهش دارم!

 

– سلام تابش خانوم وقت بخیر.

 

پس زمینه صداش سر و صدای زیادی بود و صداش به زور به گوشم می‌رسید.

مطمئنا الان خونشون شلوغ و پر رفت و آمد بود!

 

لحظه ای احساس خجالت کردم‌.

نکنه خانوادش افکار بسته تری داشته باشن و از حضور یه دختر مجرد کنار پسرشون دلخور بشن!؟

 

با صدا زدن دوباره اسمم، سریع جوابش رو دادم، اما انگار نمی‌شنید که گفت کمی صبر کنم تا به جای خلوت تری بره.

 

چن بار صدای باز و بسته شدن در اومد و رفته رفته، صدای پس زمینه محو شد.

 

مجدد بهش سلام کردم که گفت:

– سلام خانوم!

کجایی؟!

فکر کنم دیگه نزدیکا باید باشی، درسته؟!

 

ناخداگاه لبخند محوی روی لبام شکل گرفته بود.

یعنی با اینکه مراسم پدرش بود و قطعا خودش و خانوادش شرایط مناسبی نداشتن، اما باز هم به یاد من بود؟؟

 

دیشب که آدرس رو فرستاده بود پرسیده بود با چی میام تا اگه لازم شد دنبالم بیاد.

 

بهش گفته بودم صبح زود با ماشین خودم میام و احتیاجی نیست.

حالا هم حتما با تخمین مسیر، ساعت رسیدنم رو حدس زده بود!

 

– تازه رسیدم.

زدم بغل یه آبی به صورتم بزنم و یکم خستگی بگیرم‌.

 

– خب بیا همینجا استراحت کن.

 

تشکری کردم که بعد از چند ثانیه مکث، گفت:

– من باید تشکر کنم که این همه راه رو مجبور شدی به خاطر من بیای و به زحمت بیوفتی!

 

– اصلا زحمتی نبود، آدما باید روزای سخت کنار هم باشن!

 

” درسته ” ای زمزمه کرد و دوباره بینمون سکوت شد، که همون لحظه….

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ

دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا 4.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۳ ۱۵۱۴۲۱۶۳۷

دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا 2 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 4 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۴۴۲۹۸

دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
11 ماه قبل

وا ننه تو که خسیس نبودی 🤔

این چرا انقد کوتاه بود 😐

camellia
camellia
11 ماه قبل

یه کم پارتای این رمان خیلی کوتاه نیست خانم ندا جونم.?!😐

میشا
میشا
11 ماه قبل

ندا لامصب تو به من قول دادی زودتر تکلیف دست دایان معلوم میشه😩بابا یزید بزار زودتر دیگه

،،،
،،،
پاسخ به  میشا
11 ماه قبل

من فک نمیکنم که ربطی به این آتش سوزی داشته باشه چون اززمان نوجوونیش دستش بوده

میشا
میشا
پاسخ به  ،،،
11 ماه قبل

اره خودمم تو کامنتای پارت های قبل گفتم .اما خیلی دوست دارم بدونم قضیه چیه.چون تو رمان های دیگه از این داستانها نیست و تازه بودنش جذابه…

میشا
میشا
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

باشه ننه من به تو اعتماد کردم🥺🤝🏼

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

ندا جان خیلی کمه پارتا رو طولانیترش کن ممنون

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x