41 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 48

5
(3)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

 

#پارت_48

 

 

کمی یقش رو بالا تر کشیدم، اما تلاش‌ دیگه برای پوشیدن خودم یا قایم شدن نکردم.

 

حینی که به در تکیه میدادم، با صدای خواب آلودی پرسیدم:

– اتفاقی افتاده؟

سارا کجاست!؟

 

چشماش اینبار ثابت رو چشمام مونده بود و دیگه حتی نیم نگاهی به اون سمتا ننداخت!

 

– اتفاقی نیوفتاده، برای صبحونه اومدم دنبالت.

سارا هم با بقیه رفتن بهشت رضا.

 

بخشی از مغزم هنوز خواب بود.

با گیجی پرسیدم:

 

– بهشت رضا؟!

 

– سر مزار پدرم رفتن خانوم تابش!

 

دیگه نپرسیدم که چرا تو نرفتی، چون اونطور که متوجه شده بودم، تنفرش از پدرش، خیلی عمیق تر از این حرفا بود!

 

اینقدر عمیق بود که حتی بعد از مرگش هم، حاضر نمیشد سر مزارش بره!

 

خیلی دلم میخواست علت این تنفر رو بدونم، اما حس می‌کردم تو مراسم ترحیمش، مناسب نباشه تا من سوالام رو بپرسم!

 

– باشه پس من الان لباس میپوشم میام پایین.

 

دستم رو لبه در گرفته و پیچ و تابی به بدنم دادم.

وسوسه انگیز پرسیدم:

– نمیای داخل؟!

 

برحسب عادت، گوشه لبش بالا رفت.

قدمی به جلو گذاشت و حینی که فاصله صورتامون رو به حدالعقلش رسونده بود.

جوری که میتونستم بوی نعنا و سیگار تنفسش رو حس کنم.

 

با همون نیشخند مرموز جواب داد:

– باور کن تو این چند روز این بیشترین چیزیه که واقعا میخوام، اما اینجا نه مکان و نه زمان مناسبش رو داریم خانوم وکیل!

 

تو صورت جذابش نیشخندی زدم.

صورتم رو جلو تر کشیدم جوری که حین حرف زدن، لباش به راحتی لبام رو لمس می‌کرد.

 

– هرچی شما بگین جناب محب!

 

سپس به عقب قدم برداشته و در رو روی صورت و نگاه مرموزش بستم.

 

 

لباس پوشیده و آماده، وارد آشپزخونه شدم.

اینجا هم مثل بقیه جاهای خونه سکوت حکم فرما بود.

 

از پنجره آشپزخونه نگاهم به حیاط و دیگ های بزرگی افتاد.

چند جوون هم بالا سر دیگ ها ایستاده و به کار ها نظارت می‌کردن.

 

بقیه هم گوشه و کنار حیاط یا مشغول حرف زدن بودن، یا انجام کار دیگه ای.

 

چرا یه رستوران یا مسجد نگرفتن و اینقدر به خودشون زحمت دادن؟!

 

تو همین افکار بودم و برای خودم از سماور چایی ریختم.

اینقدر گرسنم بود که نمیتونستم منتظر کسی بمونم که بهم صبحونه بده.

 

خودم سر یخچال رفته و ظرف پنیر رو دراوردم.

داشتم دنبال نون می‌گشتم که با ورود دایان، متوقف شدم.

 

نگاهی به ظرف پنیر و چایی کنارش که رو میز ناهارخوری گذاشته بودم، انداخت و دوتا دستش رو بالا اورد.

 

نگاهم رو از دستکش های چرمش گرفته و به دوتا سطل یه بار مصرف بزرگی که دستش بود، دادم.

 

هیچ ایده ای نداشتم چی هستن تا اینکه خودش به حرف اومد.

 

– دادم صولت برای صبحونه حلیم بگیره، بهتره اون نون و پنیر رو بذاری کنار!

 

به حرفش گوش کرده و گوشه ای ایستادم تا ظرف برداره.

پنجره رو باز کرده و صولت رو صدا زد.

 

اون هم خیلی زود پیداش شد.

یکی از سطل هارو سمتش گرفت و گفت:

– اینو با اون ظرفا ببر برای بچه های تو حیاط.

اگه کم اومد برو سر کوچه هرچقدر که لازمه خودت بگیر.

 

” چشم آقا “یی گفت بعد از برداشتن ظرفا از آشپزخونه خارج شد.

 

دایان دو ظرف حلیم پر برای خودمون کشید و سمت دیگه میز جاگیر شد.

 

– شکر می‌ریزی یا نمک؟

 

یا تعجب بهش نگاه کردم.

مگه کسی هم تو حلیم نمک می‌ریخت؟؟

 

– نمک؟ واقعا؟؟

 

با صورتی جمع شده ادامه دادم:

– چه مزه ای میشه اصلا؟؟!

 

خنده کوتاه و مردونه ای کرد که جایی وسط دلم حس قلقلک پیدا کرد.

 

کمی تو ظرف خودش نمک ریخت و با قاشق هم زد.

یه قاشق پر کرد و دستش رو سمتم گرفت تا تست کنم.

 

با شیطنت سرم رو جلو برده و دهنم رو کمی باز کردم تا خودش دهنم کنه.

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۱ ۰۷۱۹۰۴۲۳۰

دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص…
IMG 20240530 001801 346

دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری 3.1 (37)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی.…
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

41 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sara
Sara
11 ماه قبل

پارت جدید نداریم؟❤️

ترانه
ترانه
11 ماه قبل

تابش خیلی هرزست
هم سکس داشته قبل ازدواج ، هم کاریش نداشته باشی میاد به دایان میده!
ارزش زن رو زیر سوال میبره همش.
نویسنده بنظرم رمانت خیلی جذابه و همش در حال تحلیلشم ولی شخصیت تابش طرز فکرش خیلی بسته ست و به قول یکی از دوستان ، این مدرن بودن نیست ، هرزه بودنه

...
...
پاسخ به  ترانه
11 ماه قبل

طرز فکرش بستس؟ :/ عزیزم به نظرم بهتره از عصر قاجار دربیای الان دیگه کسی زنا رو به خاطر سکس داشتن قبل ازدواج زیر سوال نمیبره بعدشم چرا هرزست؟ چون زنه حالا اگه مرد بود مشکلی نداشت چون مرده دیگه
هرزه کسیه که هرشب با یکیه بعد انتظار یه زن باکره رو داره
بعدشم کی گفته شخصیت زن با همچین کاری پایین میاد؟ چرا نمیخواید دست از افکار پوسیدتون بردارید چرا نمیفهمید زن و مرد برابرن برای زن این کار میشه بی حیایی برای مرد میشه شیطنت؟
اینکه یه زن خودش تو این زمان همچین افکاری داشته باشه بیشتر از هرچیزی شخصیتشو پایین میاره:»

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

بهشت رضا ؟؟!!
بهشت زهرا مگه نبود 😐

ترانه
ترانه
پاسخ به  ساناز
11 ماه قبل

بهشت زهرا مال تهرانه
پدر دایان مشهد دفن شده میشه بهشت رضا
قم هم بهشت معصومه داریم

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

یکی به خانوم وکیل یچی بده حرارتش کم بشه
حس خوبی به این رفتارای دایان ندارم حس میکنم همش با سیاست میره جلو

لیلا
لیلا
11 ماه قبل

این دیگه از مدرنی و راحتی و اقتدار و اینا گذشته هرزه هست😐

آیناز
آیناز
پاسخ به  لیلا
11 ماه قبل

نگو اینطوری🤣🤣🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

تابش چرا اینقدر دم دستی شده جلو دایان

دیانا
دیانا
11 ماه قبل

تابش خیلی میخاره ها….منتظر بیاد چیش کنه فقط
هول بدبخت

علوی
علوی
11 ماه قبل

شاید باباش یه بلایی سر انگشت‌هاش اورده که از دستکش درش نمیاره.
بعد برای همون داستان از باباش دل خوشی نداره و مراسم براش مهم نیست.
اینچوری کمک نگرفتن از بابا هم برای کسب و کارش و شریک شدن با هم‌دانشگاهیش قابل توجیهه

ف.....ه
ف.....ه
11 ماه قبل

یه حسی میگهبهم ک اون دستکشارو واسه اینکه دستش سوخته همیشه میپوشه و خودش خونه رو اتیش زده🫠🫠

رضا میر
رضا میر
11 ماه قبل

ولی خودمونی این تابش چقدر هوله😂

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

ننه شوهر کمه چه برسه به خوشتیپ و جنتلمن 😂

بانو
بانو
11 ماه قبل

عجب این خانوم وکیل کلا یادش رفته چیکارست و برا چی رفته اونجا🤣🤣

وا بده بابا خانوم وکیل هروقت برگشتی اون موقع تورش کن😂

همتا
همتا
11 ماه قبل

چه از خدا خواسته هستش این موقعیتا واسش پیش بیاد

،،،
،،،
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

ننه دیده تنورداغه میگه مچسبونم بره دیگه

،،،
،،،
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

ننه رهام ازترشیدگی درنیومده

،،،
،،،
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

واچرااخه🤔🤔🤔

Shaghayegh
Shaghayegh
11 ماه قبل

مثلا روزی ۳ تا پارت بدی😆😂

تارا
تارا
11 ماه قبل

چه هرزس این تابش 😐الان این دایان پیش خودش چی فکر میکنه جز اینکه این یه زنه خرابه

Shaghayegh
Shaghayegh
پاسخ به  تارا
11 ماه قبل

😐😐نمیتونم تو مغزم گنجایش بدم این حرفتو

دیانا
دیانا
پاسخ به  Shaghayegh
11 ماه قبل

حرفش شدیدا درسته

...
...
پاسخ به  تارا
11 ماه قبل

چرا هرزست؟ چون زنه؟ چون زنه نمیتونه همچین کاری انجام بده؟ خیلی عذرمیخوام که اول دایان شروع کرد بعد تابش هرزست؟ دایان پیش خودش چی فکر میکنه؟ زنا خواسته ج*نسی شون رو بیان کنن هرزن بعد مردا اینکارو کنن شیطونن فقط؟ 😐

خیزران
خیزران
پاسخ به  ...
11 ماه قبل

ن مردان اینجوری هم هرزه ن

،،،
،،،
11 ماه قبل

خدایی تاحالاهمیچین چیزی توختم آخه 😂😂😂

دسته‌ها

41
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x