3 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 65

3.8
(4)

 

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥♥️♥️♥️

 

 

❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥

 

 

پارت_65🔥😈

 

 

 

 

 

 

گوشی رو خاموش کرده و گوشه ای گذاشتم.

سر گاز رفته و ناگت هایی که چیزی به سوختنشون نمونده

بود رو تو ظرف ریخته و با نقشه هایی که تو ذهنم پایین بالاشون می‌کردم، مشغول خوردن شدم.

 

 

***

 

چند روز گذشته خبری از دایان نبود.

چند بار آزاد پیام داده بود و یک بار هم برام ناهار فرستاده بود دفتر.

 

حالا که میدونستم کیه، کمتر ازش می‌ترسیدم.

حتی اگه ازم عکس و فیلم هم داشت، میتونستم در ازای حفظ آبروش، ازش طلبشون کنم.

 

حالا که فکرش رو می‌کردم یا زیادی باهوش بود

و به نقشش متکی بود که خودش رو بهم نشون داده بود؛ یا زیادی احمق بود!

 

هرکدوم از این ها هم که بود، قرار نبود از عکسا یا فیلمای احتمالی استفاده کنه!

یعنی اجازشو بهش نمی‌دادم!

 

تایم ناهار با دایان تماس گرفتم.

بعد از سه تا بوقی که خورده بود، با خوش رویی جواب داد:

 

– جانم خانوم وکیل؟

 

– سلام، اگه بد موقع زنگ زدم قطع کنم.

 

– نه تابش خانوم، خیلی هم خوش موقع بود!

سرم خلوت بود، داشتم ایمیل هامو چک می‌کردم.

جانم؟

 

– می‌خواستم دعوتت کنم به شام تا بتونیم حرفای نزدمون رو تموم کنیم.

اما از اونجایی که موقعیت حساسیه و امکان پخش شایعه های بی اساس زیاده، میخوام دعوتت کنم به خونم!

 

 

کمی مکث کردم تا جواب بده.

وقتی سکوتش طولانی شد، ادامه دادم؛

 

– می‌دونم کمی گستاخیه اما من از کارای نیمه تموم خوشم نمیاد و مکالمه ما هم یکی از اون کارای نیمه تمومه!

 

بلافاصله جواب داد:

 

– نه اصلا گستاخی نیست.

اتفاقا من میخواستم دعوتت کنم به همین زودی، اما همش کار پیش میومد.

حالا که خودت گفتی و تمام جوانب رو هم در نظر گرفتی، من هم تایمم رو خالی میکنم تا بتونم به قرار امشب برسم.

 

 

منظور من به امشب نبود، اما حالا که خودش گفته بود، نمی‌تونستم مخالفت کنم.

 

بدون حرف اضافه دیگه ای، بعد از گفتن ” پس امشب منتظرتم ” خیلی زود خداحافظی کردیم.

 

امروز باید زودتر به خونه برمی‌گشتم تا بتونم دستی به سر و گوش خونه بکشم.

 

بعد از ناهار، برای تایم عصر نموندم و از شرکت خارج شدم.

سر راه خرید های لازم رو انجام داده و به سرعت به سمت خونه روندم.

 

تصمیم داشتم برای شام، یه غذای ایرانی و خونگی درست کنم، اما از اونجایی که هیچ وقت آشپزی اینطوری نمی‌کردم، باید دست به دامن مامان می‌شدم!

 

سر راه پنی رو هم از خانوم جلالی گرفتم و بعد از گذاشتن خرید ها روی کانتر آشپزخونه، به مامان زنگ زدم.

 

نگاهم به پنی ای که با سرخوشی رو کاناپه جست و خیز می‌کرد و از خودش صدای های بامزه در میاورد بود و از طرف دیگه هم، گوش به بوق های تلفن می‌دادم تا مامان بالاخره گوشی رو برداره.

 

وقتی جواب داد، بعد از احوال پرسی های معمول و یه گزارش کوتاه از اوضاع خودم، پرسیدم‌:

 

– مامان امشب مهمون دارم و میخوام براش یه غذای خوب و خونگی آماده کنم.

پیشنهادت چیه؟

فقط یه چیز ساده بگو که بتونم با راهنمایی ها تلفنیت، بپزمش‌.

البته یه چیز آبرومند و ساده!

 

 

تو همین حینی که داشتم این جمله هارو تند تند به مامان می‌گفتم، از سمت دیگه هم مشغول جا به جا کردن خرید ها بودم.

 

مامان بعد از یه مکث کوتاه، پرسید:

– مهمونت مَرده تابش؟!

 

 

 

با سوالی که پرسید، خشک شده سر جام ایستادم.

از کجا فهمید؟!

حالا چی باید جوابش رو میدادم.

 

تو همین افکار بودم که خودش به حرف اومد:

 

– تو هیچ وقت برای دوستای دخترت یا حتی همکارات از این وسواسا به خرج نمیدادی!

حتما شخص مهمیه که میخوای یه خودی نشون بدی!

 

– وا مامان خودی نشون بدی چیه؟!

یکی از موکلامه که…

 

بدون اینکه اجازه بده جملم رو تموم کنم، تو حرفم پرید:

 

– آهااان!

همون موکلته که رفتی مراسم پدرش؟!

مطمئنی فقط موکلته عزیزم؟؟

 

جمله آخرش رو با خنده پرسید.

با این وجود باز هم نمی‌دونستم چی جوابش رو بدم.

 

هیچ وقت تو همچین موقعیتی قرار نگرفته بودم.

مرد های قبلیم هم، هیچ کدوم اونقدر جدی نبودن

که بخوام به خانوادم معرفیشون کنم یا اصلا ازشون حرفی به میون بیارم!

 

یادمه که برای اومدن هیچ کدومشون هم اینطوری نگران نبودم، یا اصلا آشپزی نکرده بودم!

 

همیشه یا اونا یه چیزی سرهم می‌کردن یا از بیرون، غذا سفارش میدادیم.

 

وقتی مامان سکوتم رو دید، خودش ادامه داد:

 

– نمیدونم برات خوشحال باشم یا ناراحت دخترم.

ناراحت از اینکه چرا منو محرم ندونستی تا زودتر راجع بهش صحبت کنی و خوشحال برای اینکه بالاخره داری یه رابطه جدی رو شروع میکنی!

 

بدون اینکه جواب نگرانی های مادرونش رو بدم روی صندلی میز ناهار خوری نشستم.

 

با صدای آرومی شروع به  حرف زدن، کردم:

 

– خیلی یک دفعه ای شد مامان!

من اصلا خیلی این آدم رو نمی‌شناسم.

 

تعداد دفعاتی که دیدمش هم خیلی کم بوده، اما نمیدونم این حسی که بهش دارم چیه.

خیلی متفاوت تر از قبله!

خیلی پرشوره مامان!

 

 

مامان که در سکوت، با دقت به حرفام گوش میداد،

وقتی مکثم‌ رو دید، جواب داد:

 

– عشق همینطوریه عزیزم.

یهو میاد و دنیاتو زیر و رو میکنه.

تو خودت دختر بزرگ و عاقلی هستی عزیزم، اما منه مادر باز هم نگران انتخاباتم!

خیلی مراقب خودت باش عزیزم.

فقط با قلبت بهش نگاه نکن، سعی کن با مغزت هم بهش نگاه کنی و جوانب انتخابت رو بسنجی!

 

هردو چندی سکوت کردیم و تو افکار خودمون غرق بودیم که یک دفعه گفت:

 

– اگه میخوای تحت تاثیرش قرار بدی براش قرمه سبزی درست کن!

مردا به شکمشون زیاد اهمیت میدن عزیزم، اینو هیچ وقت یادت نره.

 

از هپروتی که بودم خارج شدم.

مامان چه توقعاتی ازم داشت؟؟!

دفعه اولی که می‌خواستم آشپزی کنم، قرمه سبزی درست کنم؟!

 

– مامان من میگم ساده تو میگی قرمه سبزی؟

اگه خراب کنم که بدتر آبروم میره.

یه چیز آسون تر بگو.

 

– راست میگی اونطوری آبرو ریزیش بدتره، قرمه سبزی باشه برای دفعه بعد!

 

از حرفش خندم گرفت.

ما همه چیزمون رو هوا بود، اونوقت مامان غذای دفعه بعدمون رو هم از همین الان، انتخاب کرده بود!

 

– زرشک پلو با مرغ چطوره تابش؟

هم آسون تره هم شیکه!

 

– نمی‌دونم زرشک دارم یا نه.

 

– کاری نداره، میری می‌خری.

 

تو پاشو مرغایی که برات بسته بندی کرده بودم رو از فریزر در بیار تا بهت بگم دیگه چیکار کنی.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۴۳۹۱۱۴

دانلود رمان ستی pdf از پاییز 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌»…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 2 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…
IMG 20240622 231247 222

دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 5 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۸ ۱۱۳۰۳۲۵۲۱

دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
CYONEL
CYONEL
10 ماه قبل

اینکه دایان اصلا سراغی از تابش نمی‌گیره. ولی یه جوری نشون می‌ده که به تابش علاقه داره. عجیب به نظر می‌یاد و مشکوک.

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

خسته نباشی گلم

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x