4 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 72

4.2
(5)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش‌ شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

#پارت_72🔥❤️‍🔥

 

 

 

 

– به من اعتماد داری؟!

 

نفس عمیقی کشید و سرش رو به تایید تکون داد.

 

– پس نگران هیچی نباش!

درسته یکم عجله ای شد، اما ما از قبل آماده این بازجویی بودیم!

من هم پروندت رو تکمیل کردم و میتونم به خوبی از پس سوالای بازپرس بربیام.

اما نیازه که تو خونسردیت رو حفظ کنی تا همه چیز به خوبی تموم بشه.

اگه بتونیم تو همین جلسه تمومش کنیم، کارمون به دادگاه و قاضی هم نمیرسه اصلا.

 

 

احساس کردم که کمی آروم تر شد چون تشویش نگاهش کمتر شد و کم کم اخم هاش رو باز کرد.

 

سرش رو کمی به سمتم خم کرد که به تقلید از اون، منم به سمتش خم شدم.

 

با صدای آرومی گفت:

 

– کاش می‌تونستم همینجا بغلت کنم و محکم ببوسمت!

 

لبخند ریزی زده و با شیطنت گفتم:

– دیر نمیشه!

بعد از بازجویی میتونی میزان علاقت رو نشون بدی!

 

اون هم لبخندی زد و زمزمه کرد:

– پس بزن به حسابم خانوم وکیل!

 

هردو با لبخند کوچکی بهم نگاه می‌کردیم که با صدای صاف کردن گلوی صولت به خودمون اومدیم.

 

هردو بهش نگاه کردیم که به سمت دایان خم شد و پرسید:

 

– قربان به منشیتون بگم که کارای امروزتون رو کنسل کنه؟

 

سری به تایید تکون داد و جوابش رو داد:

 

– بگو قرار ملاقات هارو کنسل کنه و جلسه هیئت مدیره رو هم بندازه یه روز دیگه.

آخر تایم هم بره حسابداری و تسویه حساب کنه!

 

– قربان می‌خواید…

 

– نه نمیخوام!

همچین آدم سهل انگار و سر به هوایی به درد کار کردن تو شرکت من نمی‌خوره صولت!

به مشیری بگو زودتر دنبال یه منشی جدید و زرنگ بگرده.

اگه دوباره یکی مثل این آدم استخدام کنه، این بار اونو توبیخ میکنم!

 

– بله حتما.

 

سپس به سمت بیرون حرکت کرد تا هماهنگی هایی که دایان خواسته بود رو انجام بده.

 

از تصمیمی که دایان گرفته بود، میشد فهمید که آدم سخت گیریه و به هرکسی فرصت دوباره و مجدد نمیده.

 

جوری که اشتباه هرکس رو تبدیل به آخرین اشتباه اون آدم می‌کنه!

 

تو همین افکار بودم که در اتاق رو به رو باز شد و سربازی بیرون اومد.

 

– آقای محب بفرمایید داخل.

 

با دایان از جا بلند شدم‌.

قبل از اینکه جلوم رو بگیره، خودم رو به عنوان وکیل دایان معرفی کردم.

 

باهم وارد اتاق شدیم.

سعی داشتم اسم پلیس رو از روی تگ اسمش بخونم که سرش رو بالا اورد و باعث شد نفس راحتی بکشم!

 

 

 

من این مرد رو میشناختم.

 

قبلا هم تو یه پرونده دیگه باهاش کار کرده بودم و حسابی درگیری داشتیم!

البته نه از نوع چندان بدش!

 

اون هم بلافاصله بعد از دیدن من، خودکار توی دستش رو روی میز انداخت و خنده بلندی سر داد.

 

– من اگه میدونستم وکیل مدافع تویی میدادم به یکی دیگه پرونده رو!

 

– مشتاق دیدار امیر خان!

 

وقتی صمیمانه و با اسم کوچک صداش کردم، دایان متعجب نگاهی بهم انداخت.

 

چشمام رو به معنی چیزی نیست باز و بسته کرده و به سمت میز امیر قدم برداشتم.

 

پرونده دایان رو روش گذاشتم و حینی که به صندلی ها اشاره می‌کردم، رو به دایان گفتم:

 

– بفرمایید جناب محب.

 

امیر مشغول خوندن برگه تو دستش بود و بعد از اون هم یه نگاه سرسری به پرونده ای که بهش دادم، انداخت.

 

با همون سر پایین از دایان پرسید:

– استعلام هویت انجام دادین جناب محب؟

 

– خیر گفتن منتظر شما باشیم.

 

– بسیار خب مشخصات فردیتون رو بفرمایید.

اسم؟….

 

دایان یکی یکی به سوالای بازپرس جواب داد.

برخلاف چند دقیقه پیش، دیگه خبری از عصبانیتش نبود و خونسردی ذاتیش، برگشته بود!

 

وقتی سوالات تموم شد، امیر هم خودکار رو کنار گذاشت و دستاش رو تو هم قلاب کرد.

 

برخلاف لحظه ورودمون، دیگه از خوش روییش خبری نبود و به پوسته سفت و سخت پلیسیش، برگشته بود!

 

رو به دایان پرسید:

– شما میدونین این جلسه احضار و بازجویی برای چیه؟!

 

– شکایت پدرزنم.

 

چشماش رو کمی چین داد و حرف دایان رو تصحیح کرد:

 

– برای اتهام قتل همسرتون اینجا هستید جناب!

 

بلافاصله جواب دادم:

– هیچ اتهامی متوجه موکل من نیست!

ایشون همون هفت ماه پیش بازجویی و تبرعه شدن!

مدارک دال بر بی گناهیشون هم داخل پرونده ای که بهتون دادم موجوده.

 

 

امیر نگاهی به پرونده انداخت و چند ورقی رو خوند.

 

از سمت راستش یه دفترچه بالا اورد و اول نگاهی به دایان انداخت و سپس به سمت من برگشت.

 

– مدرکی که شاکی ارائه دادن رو دیدین خانوم احمدی؟

طبق این مدرک، موکل شما متهم ردیف اول هستن!

 

نفس عمیقی کشیده و پرسیدم:

– میتونم مدرکتون رو ببینم.

 

” البته “ای زمزمه کرد و دفترچه رو به دستم داد.

همون لحظه هم توضیح داد:

 

 

– مثل اینکه این دفترچه خاطرات مقتول بوده که طبق چیز هایی که نوشته، مدعی بوده که آقای محب متوجه خیانتشون شده و با تغییر رفتار جناب محب، مقتول حسابی ترسیده.

خیلی از صفحه ها از کسی که دائما تعقیبش میکنه و باعث ترسیدنش میشه حرف زده.

و اینکه مطمئن بوده اون آدم رو همسرش، یعنی آقای دایان محب اجیر کرده!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۰۳۰۱۹۸

دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  
IMG 20230128 233546 1042

دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۲۳۳۰۲۳۹۵۴

دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۴ ۲۳۲۳۳۵۳۱۳

دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یسنا
یسنا
10 ماه قبل

ننه ندا دوس داری عکس فرزندتو ببینی؟

Shaghayegh
Shaghayegh
10 ماه قبل

این دنبال هم افتادنا کارای آزاد بود که
قضیه خیلیی مشکوک و جناییِ به راحتی نمیشه تشخیص داد چی به چیه

Aylin
Aylin
10 ماه قبل

وای ینی دایان قاتله😰😨

سین
سین
10 ماه قبل

واقعن همچین مدرکی سنده برای دادگاه؟
به حق چیزای نشنوفته

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x