16 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 77

4.7
(3)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان» 🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

به سرم زد از آزاد راجع بهش بپرسم.

این آدم فضول که آمار همه چیز رو داشت و میدونست، قطعا راجع به این موضوع هم یه اطلاعاتی داشت!

 

رو یه قسمت از فیلم که قیافه مرده بیشتر مشخصه، نگه داشته و ازش عکس گرفتم.

 

عکس رو برای آزاد فرستاده و زیرش نوشتم:

 

” اینو میشناسی؟! ”

 

منتظر به صفحه گوشی خیره بودم.

هنوز چندی نگذشته بود که صدای زنگ آیفون بلند شد.

 

جواب دادم که نگهبان اومدن دایان رو اطلاع داد.

بهش گفتم از این به بعد هروقت این آقا اومد، بهش اجازه ورود بده.

 

تو آینه راهرو سریع نگاهی به صورتم انداختم.

موهام رو کمی مرتب کرده و تیشرتم رو تو تنم صاف تر کردم.

 

با نواخته شدن صدای زنگ ورودی، در رو باز کردم.

دایان بود که با لبخندی، پشت در ایستاده بود.

 

با تعارف من وارد خونه شد و به سمت کاناپه حرکت کرد.

دقیقا به سمت کاناپه ای رفت که دفعه پیش روش، مشغول بوسیدن همدیگه بودیم.

 

انگار اون هم به همین موضوع ‌فکر کرد که لبخندش پر رنگ تر شد.

 

همونطور ایستاده، کیسه ای که دستش بود رو بالا اورد و به سمتم گرفت.

 

– اینم ظرفت خانوم وکیل.

شسته و تمیز!

 

به سمتش حرکت کرده و حین گرفتنش، گفتم:

 

– دستت درد نکنه، لازم نبود بشوریش.

امیدوارم حدالعقل خوشمزه بوده باشه!

 

کیسه رو ول نکرد و بجاش، منی که نزدیکش ایستاده بودم رو با اون جلو تر کشید.

 

دستش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت:

 

– خوشمزه بود!؟

عالی بود دختر!

دست‌پختت مثل اون دفعه محشر بود.

 

خنده ای کرده و گفتم:

 

– من برای هرکسی آشپزی نمی‌کنمااا!

قدرشو بدون!

 

لبخند کجی زد و حینی که نگاهش رو به چشمام میخ کرده بود، جواب داد:

 

– معلومه که قدرتو میدونم!

تازه پیدات کردم، مگه میتونم بذارم حالا حالا ها از دستم در بری؟!

 

بی حرف لبخندی زدم که ادامه داد:

 

– چقدر عینک بهت میاد خانوم وکیل.

خیلی جذاب و سک‌؛ سی شدی!

 

ابرو هام رو بالا انداخته و با خنده گفتم:

 

– اولین نفری هستی که بهم میگی با عینک سک‌؛ سی شدم!

 

تره ای از موهام رو نوازش کرده و به پشت گوشم هدایت کرد.

 

با صدای بم شده ای گفت:

 

– تو توی همه حالاتت برای من جذاب و سک‌؛ سی خانوم وکیل!

اونقدری که دلم میخواد بذارمت تو یه ظرف شیشه ای و فقط بهت نگاه کنم.

حتی لمست هم نکنم که مبادا خط و خشی روت بیوفته.

 

با سر انگشتاش خیلی نرم پوست گونه و گوشم رو لمس کرد.

 

– نمیخوام سیاهی های من روی تو هم سایه بندازه و جلوی درخشیدنت رو بگیره تابش؛ تو کارت فقط تابیدنه!

 

 

 

 

آب دهنم رو قورت دادم.

حس میکردم گلوم جوری خشک شده که انگار یک هفته‌است که آب نخوردم!

 

من هم دستم رو روی گونش گذاشته و گفتم:

 

– با هم همه سیاهی هارو پاک میکنیم.

باهم تمیز میشیم و می‌درخشیم دایان!

 

 

همزمان باهم، سر هامون رو بهم نزدیک کرده با ولع به جون لب های همدیگه افتادیم.

 

جوری پر شور و حرارت می‌بوسیدیم که انگار این آخرین کاریه که قراره تو زندگیمون انجام بدیم!

 

دایان کیسه رو پشت سرش، روی مبل انداخت و دست دیگش رو هم دور کمرم حلقه کرد.

 

تو یه حرکت من رو بالاتر کشید، جوری که مجبور شدم پاهام رو دور کمرش حلقه کنم تا نیوفتم.

 

سخت مشغول همدیگه بودیم و انگار از دنیای اطرافمون به کل، فاصله گرفته بودیم.

 

برای ثانیه ای ازم جدا شد و با نفس نفس پرسید:

 

– اتاقت کدومه؟!

 

با دست به اتاقم اشاره کردم که دوباره و پر شور تر، مشغول بوسیدنم شد.

 

احساس سوزش و درد تو لب هام می‌کردم، اما نمی‌تونستم ازش جدا بشم یا بخوام که تمومش کنه.

کششی که بینمون بود، انکار ناپذیر بود!

 

حس کردم به سمت اتاقم شروع به حرکت کرده.

در رو با پاش هل داد و تا وقتی که منو روی تخت انداخت، لحظه ای ازم جدا نشد.

 

با نفس نفس خودم رو روی تخت عقب کشیدم و به دایانی که با نگاهی طوفانی و خیره، مشغول باز کردن دکمه هاش بود؛ خیره شدم.

 

جوری بهم زل زده بود که انگار خطایی کردم و منتظره تا تنبیهم کنه.

 

لبم رو زیر دندون کشیدم.

نبض میزد و حس می‌کردم حسابی متورم شده.

 

رو زانو هام ایستادم و حدودا هم قدش شدم.

تو دراوردن پیراهنش کمک کردم که به سمت گردنم حمله کرد.

 

هرجایی که به دستش میرسید رو میبوسید و می‌مکید و گاز می‌گرفت.

 

سرم رو به عقب خم کرده بودم و نمی‌تونستم تنفسم رو منظم کنم.

 

پیرهنش رو کند و تو یه حرکت، تیشرت منو هم از سرم دراورد.

دستم رو به سمت عینکم بردم تا برش دارم

 

دستش رو روی دستم گذاشت و با صدای مخموری گفت:

 

– بذار بمونه!

دوست دارم کل امشب این به چشمات باشه!

 

(نوچ ،خجالت کشیدم این پارتو گذاشتم 😥

حیا ندارن که😂)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…
Screenshot ۲۰۲۲۰۴۲۴ ۲۱۲۷۴۷

دانلود رمان این من بی تو 3.5 (2)

12 دیدگاه
    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4 (38)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 5 (1)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۵۷۴۴۷

دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش…
download

رمان رویای قاصدک 3 (2)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19

دانلود رمان بوسه با طعم خون 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (15)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
IMG ۲۰۲۱۱۰۲۱ ۲۱۵۴۳۱ scaled

دانلود رمان اسمارتیز 5 (1)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شماهمه علی،خواهرِه علی،دوس دخترش...ما خد اسلان😎😏
شماهمه علی،خواهرِه علی،دوس دخترش...ما خد اسلان😎😏
9 ماه قبل

یههههههه پارت دیگ جای حساس بودددد لطفااااااا😭🙏🙏نددددییییبیی؟مامانییییی؟لطفنی؟!

همتا
همتا
9 ماه قبل

آی آی آی تابش بلا

Aylin
Aylin
9 ماه قبل

توبه توبه استغفرالله اینا دیگه چیه ؟! 😄😁😯

بانو
بانو
9 ماه قبل

وا. منم خجالت کشیدم از خوندن این پارت🤣

آهو
آهو
9 ماه قبل

حیاکجابوده 🤣 🤣 🤣 🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

خدا رو شکر که تو پارت دادی ندا جان فکر کردم در رمان دونی بسته شده از بس سر زدمو هیچی نبود

Mobina Solite
Mobina Solite
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

میشه امروز باز درباره تابش و دایان پارت بزاری

camellia
camellia
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

واییی.دستتت درد نکنه.😍😘😘😘😘😘😘

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

مهربون خودمی مادر😘😘😘

Mobina Solite
Mobina Solite
9 ماه قبل

ننه ندا لطفااا یه پارت دیگه لطفاااا 🥺🥺🥺جای حساس بود لطفااااا امروز دوتا بزار فردا کوتاه بزار لطفا😭

camellia
camellia
پاسخ به  Mobina Solite
9 ماه قبل

چرا کوتاه بزاره.😥

Mobina Solite
Mobina Solite
پاسخ به  camellia
9 ماه قبل

گولش زدم وگرنه ننه ندا دلش نمیاد کوتاه بزاره😁😁😁

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x