10 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 86

4
(4)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

پارت_86😈❤️‍🔥

 

 

 

هر کلمه ای که از دهنش خارج میشد انگار به عمق وجودم نفوذ می‌کرد و تو عمیق ترین قسمت قلبم می‌نشست!

 

مگه میشد همچین هدیه با ارزش و خاصی بگیرم و احساساتی نشم!؟

 

کیف رو روی میز گذاشته و صندلی دایان رو به سمت خودم چرخوندم.

 

قبل از اینکه عکس العملی نشون بده، روی پاهاش نشستم.

انگار از حرکت ناگهانیم جا خورد که تکونی خورد‌.

 

اجازه تجزیه و تحلیل بیشتر بهش نداده و سخت مشغول بوسیدنش شدم.

 

انگار حسابی متعجب شده بود که اول بی‌حرکت بود، اما بعد از یک ثانیه به خودش اومد و اون هم متقابلا مشغول بوسیدنم شد.

 

درسته از بیرون شبیه عصا قورت داده ها بود، اما این حرکتش، رمانتیک ترین حرکتی بود که تا حالا دیده بودم!

 

با نفس نفس از هم جدا شدیم.

دستی به چتری های بهم ریختم کشید و گفت:

 

– اینقدر ازش خوشت اومد؟!

 

– عاشقش شدم.

 

– فکر کردم حوصلت سر رفته بود.

 

– نه!

سک‌سی ترین چیزی بود که تا حالا دیده بودم!

 

تک خنده ای زد و گفت:

 

– شیطونی نکن دختر خوب!

 

– تو شیطونی کنی من فقط نگاه کنم؟!

 

با خنده سری به تاسف تکون داد که دوباره گفتم:

 

– میگم… حالا که اینقدر شیطونی کردی، امشب میریم خونه من؟!

 

این بار دیگه قهقه بلندی زد که صداش تو سالن طنین انداز شد.

 

با همون خنده منو به آغوشش کشید و روی سرم رو بوسید.

سرش رو همونجا نگه داشت و گفت:

 

– من یکی مثل تورو تو زندگیم کم داشتم تابش!

مرسی که اومدی عزیزدلم!

 

سرم رو تو گودی گردنش فرو برده و بوسه ای کاشتم.

 

– حالا هی بیشتر شیطونی کن پسر خوب!

 

سرم رو از گردنش خارج کرده و به قیافه خندونش خیره شدم.

 

– نگفتی حالا!

میریم خونه من!؟

 

تک خنده ای زد و جواب داد:

 

– نظرت رو خونه من چیه!؟

 

 

 

رو تخت دایان و تو اتاق خوابش دراز کشیده بودم.

سرم روی سینه مردونه و برهنش بود و نفس های منظمش‌ رو می‌شمردم.

 

حدود دو ساعتی بود که خوابش برده بود، اما من نمی‌تونستم بخوابم‌.

 

فکرم همه جا سرک می‌کشید و بیشترین جایی که پرسه میزد تابلویی بود که حتی دفعه پیش هم نگاهم رو مبهوت خودش کرده بود!

 

با بوسه دایان وارد اتاقش شدم، اما یه لحظه چشمام باز شد و اون تابلو رو جلوی چشمم دیدم.

از همون لحظه فکرم مشغولش بود!

 

سرم رو از روی سینه دایان برداشته و به چشمای بستش نگاهی انداختم.

 

مطمئن بودم به حد کافی خوابش عمیق شده.

آهسته حلقه دستش رو از دور بدن برهنم باز کرده و از روی تخت بلند شدم.

 

پیراهن خودش رو از پایین تخت برداشته و پوشیدم.

تو همون حین هم مواظب بودم تا صدایی تولید نکنم و دایان بیدار نشه.

 

پاورچین از اتاق خارج شده و نور فلش گوشیم رو روی تابلو انداختم.

 

برای هزارمین بار‌ تو ذهنم خوندمش، جوری که حفظ شده بودم.

 

دستی‌ دور قابش کشیدم.

حس شیشمم بدجوری منو به سمت این تابلو سوق میداد و‌ نمی‌تونستم ازش چشم پوشی کنم.

 

تابلو ر‌و برداشته و به ‌‌صندوق دیواری کوچکی که پشتش مخفی شده بود، خیره شدم.

 

دستی رو قفل بزرگش کشیده و چشمام رو با درد بستم.

مثل یه فیلم کوتاه، اولین ملاقاتم با آزاد جلو چشمام نقش بست.

از کلیدی‌ که بهم داد و حرفایی که زد!

 

ندیده و امتحان نکرده هم می‌دونستم اون کلید مال این قفله!

 

برای اطمینان دوباره به اتاق برگشته و کیفم رو آهسته از کف زمین برداشتم.

 

نگاهی به دایان غرق خواب انداخته و از اتاق خارج شدم.

از جیب مخفی کیفم، کلید رو خارج کردم.

 

تو دستم چرخوندمش و با تعلل به سمت قفل بردم.

کورکورانه هنوز امید داشتم که کلید بهش نخوره، اما به راحتی وارد روزنه قفل شد‌ و با یه چرخش ساده، با صدای تیکی باز شد!

 

#پارت هیجانی تقدیمتون …منکه استرس گرفتم😂👀

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
IMG 20240524 022150 623

دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…
IMG 20230128 233546 1042

دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این…
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
IMG 20240717 155824 919 scaled

دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P:z
P:z
9 ماه قبل

پارتو که شروع کردم گفتم این آرامش،آرامشِ قبل از طوفانه و همین شددد😂😂😂😂
حالا خر بیار و باقالی بار کن
ای کاش یه پارت دیگه میدادی ندایییی😍❤😘😘

Asman Abi
Asman Abi
9 ماه قبل

ندا جون جونی مررررسی😘

Asman Abi
Asman Abi
9 ماه قبل

من یادم رفته
لطفا میگی اون جمله‌ی روی تابلوئه چی بود یا پارتش بگید خودم بخونم
مرررررسی🤗

رهگذر
رهگذر
پاسخ به  Asman Abi
9 ماه قبل

باید خریدارم شوی تا خریدرات شوم
وز دل جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم تو رو وانگه گرفتارت شوم

Asman Abi
Asman Abi
پاسخ به  رهگذر
9 ماه قبل

مررررسی ازت مهربون جان🥰😍

بانو
بانو
پاسخ به  رهگذر
9 ماه قبل

آفرین چه خوب یادت مونده

Roya
Roya
9 ماه قبل

لطفاً ااااا

ف.....ه
ف.....ه
9 ماه قبل

یه پارت دیگهههه لطفااااا

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

ندا گلی یه پارت دیگه امروز بده هیجانش مونده💕

علوی
علوی
9 ماه قبل

هیولا!!
فقط تو فیلم‌های مافیایی دیده بودم دختره برای دزدی و فضولی شب خودش رو چل کنه خونه مردم و سر از رختخوابشون در بیاره

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x