4 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت112

5
(3)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

بی توجه به من، دوباره مثل دوتا پسر بچه به جون هم افتاده بودن.

 

گلوم رو صاف کرده و صداشون کردم تا توجهشون بهم جلب بشه.

 

– آقایون محترم؟

 

وقتی نگاه هردوشون به سمتم چرخید، ادامه دادم:

 

– اجازه هست؟!

 

وقتی سکوت و توجهشون رو دیدم، نفس عمیقی کشیدم.

دست دایان رو توی دستم گرفته و رو بهش گفتم:

 

– میشه اینبار اجازه بدی ما کمکت کنیم؟!

میشه اینبار تنهایی رو انتخاب نکنی؟!

هم من هم آزاد تمام تلاشمون رو می‌کنیم تا حقیقت این ماجرا مشخص بشه و اون بیشرف به سزای اعمالش برسه!

اگه بخوای تنهایی کارات رو انجام بدی، زمان بیشتری باید صرف کنی و ممکنه فرصتش رو از دست بدیم!

 

 

در سکوت کمی به چشمام نگاه کرد.

نمی‌دونستم چه تصمیمی می‌خواد بگیره.

 

سعی کردم تمام صداقتم رو توی چشمام بریزم تا بهم اعتماد کنه.

 

این آدم زخم خورده خیلی سخت می‌تونست اعتماد کنه و مشکلاتش رو با کمک شخص دیگه ای، حل کنه!

 

بعد از چند دقیقه ای که به سکوت گذشت، بالاخره گفت:

 

– باشه، اینبار رو سه تایی میریم جلو!

 

با لبخند فشاری به دستش اورده و به سمت آزاد برگشتم که نگاه خیرش رو به دستامون دیدم.

 

بی توجه به نگاه عجیبش پرسیدم:

 

– ما سروپا گوشیم، حالا بگو اون فایلا کجاست!

 

 

 

 

 

 

 

ساعتی بعد هرسه از کافه خارج شدیم.

آزاد با هردومون دست داد و گفت:

 

– پس منتظر خبر من برای روز مناسبش باشید.

من دائما با رابطم در ارتباطم تا زودترین و بهترین موقعیت رو پیدا کنیم.

 

هردو سری تکون داده و خداحافظی کردیم.

بعد از رفتن آزاد خواستم منم خداحافظی کنم که پیش دستی کرد و گفت:

 

– بیا برسونمت.

 

– نه ممنون، مزاحمت نمی‌شم!

 

– اول اینکه تو هیچ وقت مزاحم نیستی!

دوم اینکه امروز سه شنبه‌ست و ماشین نداری، پس بهونه الکی نیار و با من بیا.

 

نتونستم بیشتر از این مخالفت کنم.

پشت سرش راه افتادم.

 

حالا مگه می‌خواست چی بشه، فقط منو می‌خواست برسونه خونه دیگه!

 

سوییچ ماشین رو زد و در جلو‌ رو برام باز کرد تا بشینم.

بعد از جاگیر شدنم، چرخید و خودش هم پشت رول نشست.

 

حینی که داشتم کمربندم رو می‌بستم، پرسیدم:

 

– صولت نیست؟!

 

– نه، برای انجام کاری فرستادمش.

 

چند دقیقه ای حرفی بینمون رد و بدل نشد.

یجورایی جو سنگین بود.

 

از شانس داغونمون، به ترافیک بدی خورده بودیم و همین سکوت و سکون، سنگینی و خفگی فضا رو بیشتر می‌کرد!

 

ماشینا یه جوری پشت هم قفل شده بودن و حرکت نمی‌کردن، که بعضیا ماشین هارو خاموش کرده و پیاده شده بودن.

 

دایان جعبه سیگارش رو‌ دوباره در اورد و یه نخ دیگه برداشت.

 

سیگار رو گوشه لبش گذاشته و با فندک زیپوش، مشغول روشن کردنش شد.

 

اون نور کم سو که صورتش رو روشن کرد؛ اون دستکش های مشکی چرم؛ اون استایل و صورت مردونه و از همه مهم تر، عطر سرد مردونش!

همه دست به دست هم داد تا ضربان قلبم رو برای چندمین بار، بالا ببره.

 

هورمون های زنونم رو جوری به جوش و خروش بندازه که مجبور بشم برای کاهش حرارت صورتم، پنجره رو تا انتها پایین بدم.

 

این مرد دقیقا داشت با من چیکار می‌کرد؟!

اصلا خودش از تاثیرش روی من‌ و بدنم خبر داشت؟!؟!؟

 

 

 

 

 

 

 

دستم رو سمتش گرفته و گفتم:

 

– به منم بده!

 

نگاهی به چشمام انداخت و دودش رو توی صورتم فوت کرد.

 

جاسیگاریش رو به دستم داد و گفت:

 

– این دست سازه نیکوتینش بیشتره، مراقب باش!

 

سری تکون دادم.

سیگاری از جاسیگاری چرمش خارج کرده و بین لبام نگهش ‌داشتم.

 

به سمتم خم شد و برام فندک رو نگه داشت تا سیگار رو روشن کنم.

 

کام اول رو که گرفتم، مثل خودش تو صورتش فوت کرده و سرم رو عقب کشیدم.

 

لبخندی به حرکتم زد و عقب کشید، اما نگاهش رو از روی صورتم برنداشت.

 

هردو خیره به صورت های همدیگه مشغول سیگار کشیدن بودیم.

 

حق با دایان بود، واقعا سنگین تر از هر سیگاری بود که تا حالا کشیده بودم!

 

دستم رو بیرون پنجره برده تا خاکسترش رو بتکونم.

تو همون حین هم پرسیدم:

 

– یه سوال دارم!

 

– دوتا بپرس خانوم وکیل!

 

– من اکثرا آدم پولدارای اطرافم رو که دیدم بهترین برند های جهان تنشونه

بربری، فندی، گوچی!

اما تو فقط برند خودت رو می‌پوشی!

چرا؟!

 

 

پوزخندی زد و با یه کام سنگین، سیگارش رو بیرون انداخت.

 

بیشتر به سمتم چرخید و جواب داد:

 

– من به عنوان یه تولید کننده اگه برند خودم رو نپوشم، چطوری توقع داشته باشم مردم بخرن و بپوشن؟!

همه این برند هایی که گفتی و خیلی برند های دیگه هم مثل من، اول فقط تولید محصولات چرمی داشتن، اما با اعتبار و کیفیتشون تونستن انواع پوشاک، اکسسوری و عطر هم تولید کنند.

منم میخوام افشار رو به اونجا برسونم!

تو کالکشن بهارمون، خط تولید انواع پوشاکمون راه میوفته و به بازار عرضه میشه!

فعلا فقط تونستم تو چنتا از کشور های آسیایی شعبه بزنم، اما برنامش رو برای بقیه کشور ها هم دارم!

 

 

اینکه اینجا پیشم نشسته بود و از برنامه های آیندش می‌گفت، خیلی شیرین بود.

 

کام آخر رو گرفته و حین انداختنش، گفتم:

 

– هرکس دیگه ای بود بهش می‌گفتم رویای بلند پروازانه و جاه‌طلبانه ایه؛ اما با شناختی که ازت دارم، مطمئنم که بهش میرسی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۷ ۱۱۳۲۵۲۳۹۷

دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 4.5 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P:z
P:z
8 ماه قبل

مرسی نداییی💋💋

همتا
همتا
8 ماه قبل

خیلی قشنگه ممنون ندا جون

Asman Abi
Asman Abi
8 ماه قبل

وای که چقدر خوب بود ندا، مرسی ازت❤😘😍

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x