4 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت18

5
(2)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_18

 

 

بیشتر کنجکاو شده و بیشتر توی پیجش گشتم‌‌‌.

عکس های قدیمی ترش، اکثرا با احسان بود.

 

توی همون کارگاهی که گفته!

یه سوله قدیمی که به زور توش تجهیزات کارشون رو چیده بودن.

 

انگار آدمی که تو پست های قدیمیش بود، با آدم این روزا فرق می‌کرد!

ورژن قدیمیش تو اکثر عکسا خندون بود و اما حالا…!

 

تنها وجه اشتراک اون آدم قدیمی و محب امروزی، دستکش های چرمی بود که دستش می‌کرد و تو اکثر عکسا به چشم می‌خورد!

 

دستکش هایی که حتی توی تابستون و روز های گرم هم، از دستش در نیاورده بود.

 

همینطوری به گشتن ادامه دادم، که بالاخره اون وسطا یه عکس از زنش پیدا کردم!

 

زن خوش پوش و خنده رو ای که کنار یه ساختمون به اسم ” سالن سحر ” ایستاده بود.

 

احتمالا همون سالن ماساژی بود که محب بهش اشاره کرده بود!

 

کپشن ساده و قشنگی هم براش نوشته بود:

” موفقیت تو آرزوی منه همدم! ”

 

مشخص بود زنش رو خیلی دوست داشته.

بر خلاف اون روز که داشت منکر علاقشون بعد از ازدواجشون میشد، اما خشم و برقی که توی چشماش بود، خلاف گفته هاش رو ثابت میکرد.

حالا این عکس هم مهر تایید بود!

 

البته با رفتاری که سر احسان ازش دیدم، فهمیدم آدمیه که به شدت روی احساساتش کنترل داره و اون هارو خارج از برنامه، ابراز نمیکنه!

 

انگار خودش هم به این اخلاقش واقف بود که داستانش رو، اونجوری که می‌خواست و با جزئیاتی که می‌خواست من بدونم؛ برام تعریف کرده بود!

 

احتمالش رو نمیداد که من به پیجش سر میزنم و سراغ پستای قدیمیش میرم!؟

 

وقتی سفارشم جلوم قرار گرفت، بالاخره از پیجش بیرون اومده و برای باقی مونده تایمم، به خودم استراحت دادم‌.

 

بعدا باید دوباره به صفحش سر بزنم و بیشتر بگردم.

مطمئنا اطلاعات خوب و بدرد بخور دیگه ای هم میتونستم ازش کشف کنم!

 

بالاخره به شرکت برگشتم و بقیه تایمم تا عصر، دیگه به پرونده محب فکر نکرده و به بقیه پرونده ها رسیدم‌.

 

چنتا مراجعه کننده جدید هم داشتم که از خانوم رستمی خواستم به یکی دیگه از وکیلا ارجاعشون بده.

 

همین پرونده هایی که داشتم، به شدت وقت گیر بود که فعلا دیگه وقت برای پرونده جدید نداشته باشم‌‌.

 

مخصوصا پرونده محب که هرچی جلو تر میرفت، بیشتر گنگ و گیج کننده میشد!

بالاخره ساعت ۴ شد که کار رو تعطیل کردم.

کمی دفتر رو مرتب کرده و بعد از خداحافظی از چند نفری که هنوز توی شرکت بودن، اونجا رو ترک کردنم.

 

قصد داشتم مستقیم به باشگاه برم و کمی استرس این چند روز رو اونجا تخیله کنم.

 

ساک ورزشیم که همیشه توی ماشین بود رو، از صندلی عقب برداشته و با قفل کردن در های ماشین، وارد سالن شدم.

 

به مسئول پذیرش سلام کردم که گفت:

_ سلام تابش جون خوبی عزیزم؟

مثل همیشه میری سالن یوگا؟!

 

_ نه عزیزم امروز میخوام برم رو تردمیل.

 

اون هم از تصمیمم استقبال کرد و قفل کمدم رو بهم داد.

بعد از تعویض لباس، روی تردمیل رفتم و حدود چهل دقیقه فقط دویدم.

 

وقتی که دیگه حسابی از نفس افتادم، بالاخره سرعتش رو کم کرده و کم کم از روش پایین اومدم.

 

کمی از آب بطریم نوشیدم و یک ساعت باقی مونده رو، با بقیه دستگاه ها مشغول شدم.

 

بعد از دوشی که همونجا توی باشگاه گرفتم، لباسام رو عوض کرده و کلید رو به پذیرش تحویل دادم.

 

_ راستی تابش جون این رو چند دقیقه قبل، یه پیک تحویل داد گفت برای شماست.

 

زیر میزش خم شد و وقتی دوباره ایستاد، دستش یه باکس آبمیوه بزرگ بود.

 

آبمیوه ترکیبی رو ازش گرفته و توی دستم چرخوندم.

میخواستم این روهم مثل قهوه ای که برام اورده بود، دور بریزم؛ اما اینجا جای مناسبش نبود.

 

_ چه دوست پسر به فکر و جنتلمنی داری تابش جون!

خدا از این شانسا بده!

 

به خندش، لبخندی زدم و با خداحافظی کوتاهی از باشگاه بیرون اومدم.

آره واقعا خدا از این شانسا بده!

 

وقتی قفل ماشین رو زدم، صدای اس ام اس گوشیم بلند شد.

ساک و آبمیوه رو با یه دستم نگه داشتم و با دست دیگم، گوشیم رو از جیبم خارج کردم.

 

” نترس چیزی توش نریختم که وسط خیابون و روز روشن بیهوشت کنم عزیزم.

بعد ورزش میچسبه، برای رفع خستگی هم خوبه!

فک میکردم شجاع تر از این حرفا باشی خانوم وکیل! ”

 

پشت فرمون نشستم و کمی از آبمیوه رو مزه کردم.

طعم خوبی داشت و هنوز خنکی اولیش رو تقریبا نگه داشته بود.

 

با زنگ خوردن گوشیم، فک کردم بازم همون مریض روانیه، اما شماره یکی از وکیلای شرکت بود.

 

بعد از یه احوال پرسی ساده، بالاخره خبری که منتظرش بودم رو داد:

_ ببخشید که کمی دیر شد خانوم احمدی، اما بالاخره اون شماره ای که بهم داده بودید که استعلامش رو بگیرم، اطلاعاتش آماده شد.

فایلش رو براتون تلگرام کردم میتونید اونجا چک کنید.

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (2)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۴ ۱۰۱۹۳۶۱۶۳

دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۷ ۱۱۳۳۳۹۵۳۱

دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی) 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یه دیونه که نمیتونه اعتیادش به رمان رو ترک کنه
یه دیونه که نمیتونه اعتیادش به رمان رو ترک کنه
1 سال قبل

واقعا رمانت دوست دارم چون شخصیت زن قوی ومستقله چیزی که تو کمتر رمانی میشه پیداش کرد

سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل

لعنتی جای حساسشههههههه

Sara
Sara
1 سال قبل

بیشتر پارت بزار😪❤️

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

رمان قشنگیه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x