14 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت20

4.5
(2)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_20

 

خودم رو الکی نگران نشون دادم:

_ یعنی چی؟؟

به من که چیزی نگفتن.

گفتن همه مدارکش کامل و تکمیله!

 

امیدوارم تیرم به سنگ نخوره که بدجور ضایع میشدم‌.

 

نگاهش رو دوباره به چشمام برگردوند.

_ مشکل اونطوری که نه، اما نمیدونستم به این زودی اقدام به فروش کردن، اخه هنوز بازسازی داخلش شروع نشده، تا همین چند ماه پیش، پلیس میومد بازرسی!

 

_ چه پلیسی؟؟ چه بازسازی؟!؟!

میشه بیشتر برام توضیح بدید؟

 

رفت از پشت صندوق دوتا صندلی اورد و رو به روی هم نشوند.

حینی که بهم تعارف میزد تا بشینم گفت:

 

_ پس بگیر بشین آبجی که این قصه سر درازی داره!

تا شما میشینی منم دوتا نسکافه میارم خدمتتون‌.

 

از هلو بپر تو گلو تبدیل شدم به آبجی!؟!؟

عجبا!

 

از نسکافه های آماده مغازه دوتا برداشت و با فلاسک آب جوشش، دوتا لیوان درست کرد و اومد رو به روم نشست.

 

_ دستتون درد نکنه، حالا میشه زودتر ماجرا اون خونه رو بگید؟؟

من حسابی نگران شدم!

 

سری به تاسف تکون داد و دوباره نگاهش رو به اون طرف خیابون، دوخت.

 

_ والا چی بگم؟

این خونه رو حدود پنج یا شیش سالی هست که آقای محب خریداری کرده.

اصلا اون روزی که اسباب اورد، چنتا از کارگر هاش بازی در اوردن و نیومدن.

من و آقای محب و یکی از دوستاش وسایل رو جا به جا کردیم.

باب آشنایی ماهم اونجا شروع شد.

 

نفسش رو به بیرون فوت کرد و نچ نچی کرد:

_ چه روزگاری بود!

چه آقای محب خوش اخلاقی داشتیم!

منو حتی شب عروسیش هم دعوت کرد، الان حتی جواب سلامم رو هم نمیده.

 

کمی صورتش سرخ شد.

نمیدونستم از عصبانیت بود یا خجالت.

 

بعد از کمی سکوت، خودش به حرف اومد و دلیلش رو گفت:

_ البته قصور از خودمم بود آبجی!

چشم بستم رو نون و نمکی که از آقای محب خورده بودم و راجع به هرچی که از این خونه دیدم و شنیدم، سکوت کردم‌.

سرمو مثل کبک کردم زیر برف و رو مردونگی و انسانیتم چنتا قفل ضد سرقت زدم که مبادا صداش در بیاد!

با خودم گفتم چیزی نگم که بعدا شرش دامنمو نگیره، اما غافل از اینکه….

 

حرفش رو خورد و با نفس عمیقی، سرش رو به چپ و راست تکون داد.

 

کمی بهش تایم دادم و گذاشتم به حال خودش باشه.

بالاخره با احتیاط بیشتر، ازش پرسیدم:

 

_ مگه چی دیدین و شنیدین که تصمیم گرفتین روش چشم ببندین؟!

 

کمی این پا و اون پا کرد.

انگار برای حرف زدن تردید داشت.

 

– والا چی بگم آبجی؟! حرفی نیست که نقل اینور اونور و محافل بشه!

 

– اما من به عنوان خریدار حق دارم که بدونم تو اون خونه چه خبر بوده، اینطور نیست؟!

 

بعد از کمی فکر کردن، انگار به این نتیجه رسید که برام تعریف کنه.

با چند جرعه بزرگ، نسکافش رو خورد و لیوانش رو روی میز گذاشت.

 

 

– والا از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون!

چند وقتی از ازدواج آقای محب و خانومش نگذشته بود که خبرش اومد آقای محب کارش رو گسترش داده و داره سعی میکنه از محصولات شرکتش، چنتا شعبه تو کانادا بزنه.

به همین خاطر همش تو سفر بود و خیلی کم به خونه سر میزد.

این آقای محب یه رفیقی داشت که خیلی باهم رفت و امد داشتن.

اتفاقا تو این مدتی هم که اون بنده خدا نبود، این دوستش میود از خونه زندگیش و زنش سر میزد که چیزی کم و کسری نداشته باشن.

 

سکوت کرد و سری به تاسف تکون داد.

کمی تو جاش جا به جا شد و دوباره به حرف اومد.

 

– البته این طرز فکر خوشبینانه یا شاید ابلهانه من بود!

وگرنه کدوم سر زدنیه که از سر شب تا فردا صبحش طول میکشه؟!؟

این فکر وقتی بهم ثابت شد که این پسره، وسیله موردنیازش رو هم با پرو بازی اومد از من خرید!

 

با گیچی پرسیدم:

– وسیله مورد نیاز؟!

 

کمی سرخ و سفید شد و بالاخره گفت:

– ای بابا آبجی از مرحله پرتیا!وسیله پیشگیری دیگه.

 

این دفعه منم همراهش سرخ شدم و برای چند ثانیه سرم رو پایین انداختم که صدای اس ام اس گوشیم بلند شد.

 

با عذرخواهی برداشتم و پیام جدید رو خوندم.

 

” میگن دختر خنگش خوبه، اما نه در این حد دیگه!

منظورش کاندومه دیگه خانوم وکیل! ”

 

چشمام به گشاد ترین حالت ممکن رسیده بود.

من واقعا دیگه نمیتونستم با این وضع ادامه بدم.

یه ذره امنیت نداشتم از دست این بشر!

 

– چیشد آبجی، خبر بدی بهت دادن که سگرمه هات اینطوری رفت توهم؟؟

(پارت جدید تقدیم خوشگلای خودم😉😍)

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…
Screenshot ۲۰۲۲۰۴۲۴ ۲۱۲۷۴۷

دانلود رمان این من بی تو 3.5 (2)

12 دیدگاه
    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۴ ۱۰۱۹۳۶۱۶۳

دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
1 سال قبل

وایییی خیلییی رمانتون قشنگههه
بالاخره ی رمان متفاوت خوندیم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

تشکر💖

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

بحث کاندوم شد یاد ی چی افتادم بامزس
داشتیم با دوستم سر منحرف بودن یکی از همکلاسیا حرف میزدیم دوستم گفت ی بار من تو کلاس از این پد الکلیا باز میکردم این همکلاسیه دید داشت دوتا شاخ در می‌آورد فکر منحرفی کرد،بعد دوستم دقیقا اسمشو نگفت اون یکی دوستم هرچی راهنمایی میکردیم متوجه نمیشد😂

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ندا بیا ی لحظه

لیلا
لیلا
1 سال قبل

نویسنده های رمان آخر هر کاری هم کنن باید دختره رو در مقابل پسره خنگ و بی دست و پا کنن دیگه بچه دبستانی هم میدونه که گوشی رو ممکنه هک کنن بعد این مثلا وکیله خیر سرش

راحیل
راحیل
1 سال قبل

خیلی جالبه مهربونم فک کنم خوده محبه اینجوری اذیت میکنه

علوی
علوی
1 سال قبل

گوشی خانم وکیل هک شده. هم لوکیشن می‌ده هم میکروفونش بازه. احتمال قوی دوربینش هم دسترسی داره، اما این حجم از اطلاعات طرف مقابل از میکروفون گوشی بیرون میاد. بده گوشی رو بررسی کنن، به هک کننده می‌رسه. دیگه مسلما خودش مرض نداره که خودش رو هک کنه که با شماره‌ای که مال خودشه به خودش پیامک بده.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط علوی
،،،
،،،
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

آخ جون علوی جون اومدی کجابودی

علوی
علوی
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

یه درصد فکر کن رمان جنایی باشه و من نباشم.
همین‌جاها دور می‌خورم

،،،
،،،
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

من خیلی دوست دارم نطرات شماروبخونم راستی نمخواین رمان بدین

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x