2 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت25

4.7
(3)

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_25

 

 

_ خاطرتون هست که اون روز راجع به شریکتون سوال کردم؟

 

سری به نشونه تفهیم تکون داد، که ادامه دادم:

_ و خاطرتون هست که راجع به روابط بینتون پرسیدم و شما گفتید که صرفا کاری بوده؛ درسته؟

 

اینبار نگاه دقیق تری بهم انداخت و بعد از چند ثانیه، سر تکون داد.

کامل زیر نظر گرفته بودمش تا کوچک ترین عکس العملش رو هم از دست ندم!

 

_ اما فکر میکنم که شما به اندازه کافی با من صادق نبودید!

 

_ چطور مگه؟!

 

_ من صفحه اینستاگرامی شما رو چک کردم آقای محب و اون از شما رو راست تر بود گویا!

شما روابط صمیمی و دوستانه خودتون رو به من نگفته بودید.

اگه بنا به پنهون کاری باشه من نمیتونم اونطور که باید و شاید بهتون تو پیشبرد پرونده، کمک کنم!

 

بدون اینکه خمی به ابرو بیاره، برای چند دقیقه بی حرف، فقط به تماشام نشست.

 

توقع داشتم شوکه بشه، یا حدالعقل کمی استرس و دست پاچگی تو رفتارش مشهود بشه؛ اما هیچ تغییری تو میمیک صورت و بدنش نبود.

 

انگار هیچ چیز تو دنیا نمیتونست این مرد رو مضطرب کنه!

 

وقتی حس کردم داره سکوت طولانی میشه، با نیشخند گفتم:

_ مثل اینکه خیلی هم متعجب نشدید از اینکه فهمیدم!

 

لبخند آرومی زد و چشم هاش رو با طمانینه، یه دور باز و بسته کرد.

 

_ خانوم احمدی فکر میکنید من الکی شمارو به عنوان وکیلم انتخاب کردم؟!

یا اینقدر بی حواس و کند هوشم که اگه میخواستم چیزی رو پنهون کنم، عکس های قدیمی پیجم رو پاک نکنم؟!؟

 

از حرفاش گیج و شوکه شدم.

منظورش چیه؟!؟!

_ پس….

 

تکیه اش رو از صندلی برداشت و روی میز خم شد.

 

همونطور که هنوز اون لبخند مرموز رو کنار لبش داشت، ادامه داد:

_ من خیلی چیز راجع به شما میدونم تابش خانوم و مطمئن باش هیچ قدمی رو بدون فکر برنمی‌دارم!

اگه اومدم اون دفتر وکالت، اگه تورو به عنوان وکیل انتخاب کردم، مطمئن باش پشتش فکر و برنامه ریزی بوده!

 

 

 

سعی کردم قیافم رو عاری از اون شوک و تعجب اولیه، بکنم.

 

چقدر یه آدم میتونست مرموز و تودار باشه باشه؟!

ناسلامتی ما الان دیگه باهم تو یه تیم بودیم!

 

_ بسیار خب!

من متوجه زکاوت شما شدم جناب محب!

حالا ممنون میشم همه چیز رو همونطور که بوده برای من نقل کنید!

تاریخ دادگاه شما خیلی دیر نیست که ما وقت این موش و گربه بازی هارو داشته باشیم!

 

هنوز هم اون لبخند کج رو گوشه لبش داشت.

دوباره به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت:

_ این فقط یه تست کوچیک برای هوشیاری شما بود، امیدوارم حمل بر بی ادبی نشده باشه!

 

تمام تلاشم رو کردم تا چشمام رو براش تو حدقه نچرخونم.

 

جوری که هرکاری میخواست میکرد و بعدش با چرب زبونی و لفظ قلم ماستمالیش میکرد، واقعا رو اعصاب بود!

 

سعی کردم خونسردیم رو حفظ کرده و حرفه ای برخورد کنم.

 

_ بسیار خب اگه مایلید داستان اصلی رو تعریف کنید، من سروپا گوشم!

 

_ داستان همونه فقط یکم خورده ریزه هاش جا به جا شده.

اینکه احسان رفیق صمیمی من بوده، نه فقط شریکم!

اینکه اصلا من از طریق احسان با سحر آشنا شدم!

اینکه اکثر اوقاتمون ۳نفره سپری شده، چه قبل از ازدواج، چه بعد از اون!

اینکه مطمئنم اون ها از خیلی وقت قبل باهم رابطه داشتن و فقط از سادگی من این وسط سو استفاده کردن!

 

تو تمام طول حرف زدنش، دیگه خبری از اون نیشخند مرموز نبود و بجاش، برق خشم تو چشماش موج میزد.

 

جمله آخرش منو به فکر فرو برد.

سو استفاده؟!

میتونست بگه خیانت، اما چرا سو استفاده؟!

 

_ سو استفاده؟؟!

میشه بیشتر توضیح بدید؟!

 

نفس عمیقی کشید و دستش رو برای گارسون بلند کرد.

تو همون حین، در حالی که نیم رخش رو به من بود، گفت:

_ قبل از اینا، اول من یه درخواستی داشتم.

 

صورتش رو کامل به سمتم برگردوند و ادامه داد…

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
Negar ۲۰۲۱۰۶۰۱ ۰۱۵۶۵۸

رمان اشرافی شیطون بلا 5 (1)

2 دیدگاه
  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۷ ۱۰۵۶۲۹۵۹۵

دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی 2 (1)

2 دیدگاه
خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۶ ۱۰۴۸۲۴۸۹۶

دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم…
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ندا جان اینم فردا و پس فردا پارت نداره؟

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x