7 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت62

4
(5)

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥🔥🔥🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥🔥🔥🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥

 

#پارت_62🔥

 

 

 

 

 

 

دست به گوشی منتظر جوابش بودم، اما تا پنج دقیقه بعدش هم خبری نشد.

 

کم کم داشتم بیخیال جواب دادنش می‌شدم که گوشی تو دستم لرزید.

 

” گفته بودم که عاشق همین اخلاقتم؟!

حالا شرطت چیه خانوم کوچولو؟! ”

 

پوزخندی زده و تایپ کردم:

 

” مکان و زمان ملاقات رو من مشخص می‌کنم! ”

 

این دفعه بدون مکث جوابش اومد.

 

” باشه بیبی.

فعلا که ریش و قیچی دست شماست!

حسابی بتازون! ”

 

گوشی رو گوشه ای انداخته و برنامه ای که تو ذهنم چیده بودم رو بالا پایین می‌کردم.

 

اینکه خودم جا و زمان قرارمون رو مشخص کنم، برام ایمن تر بود.

بهرحال این آدم یه بار به خونم حمله و من رو بی‌هوش کرده بود، پس نمی‌شد بی گدار به آب زد!

 

بهترین جا، کافه نزدیک شرکت بود.

من از پنجره دفتر، دید کاملی بهش داشتم و اینطوری می‌تونستم کل روز کافه رو زیر نظر بگیرم تا اگه رفت و آمد مشکوکی داشت، متوجهش بشم.

 

دوباره بهش پیام دادم:

 

” فردا ساعت ۴عصر کافه ترنم.

با اینکه احتمال زیاد میدونی کجاست، اما اگه بازم شک داری، میتونم آدرسش رو بفرستم. ”

 

” میدونم کجاست عزیزم.

بی صبرانه منتظرتم. ”

 

****

 

 

تمام روز یه چشمم به پرونده ها بود، یه چشمم به پنجره و کافه ترنم.

 

چیز خاصی ندیده بودم، البته که نمی‌دونستم با چه آدمی قرار دارم، اما سعی می‌کردم قیافه هرکسی که به کافه تردد داشت رو به خاطر بسپرم.

 

نهار رو از دفتر سفارش داده و همونجا خوردم.

کارای باقی مونده رو هم تا ۳:۴۵ تموم کرده و بالاخره از پشت میز بلند شدم‌.

 

با برداشتن کیفم و نگاهی به آینه جیبیم و مرتب کردن موهام، از اتاق خارج شدم.

 

تو پنج دقیقه، به کافه رسیده و رو یه میز دو نفره نزدیک پنجره نشستم.

 

به پیشخدمت سفارش یه قهوه داده و از پنجره، منتظر اومدن شخص مجهول این روزام شدم.

 

از شدت هیجان ضربان قلبم بالا رفته بود، جوری که انگار می‌خواست قفسه سینم رو بشکافه و بیرون بپره.

 

نمی‌دونستم امروز قراره چجوری پیش بره یا اصلا با چه کسی قراره ملاقات کنم و راجع به چه چیزی صحبتم کنم.

 

همین هاله ای از ابهامی که درونش بودم، من رو بیشتر از پیش، ترسیده و مضطرب می‌کرد!

 

 

نگاهی به ساعت مچیم انداختم.

دقیقا راس ساعت ۴ بود.

 

دوباره از پنجره به بیرون خیره شدم.

هرجایی بود، کم کم دیگه باید سر و کلش پیدا می‌شد.

 

تو افکارم غرق بودم که با صدای کشیده شدن صندلی مقابلم، به خودم اومدم.

 

نگاهم رو به سمت مرد کت و شلوار پوش رو به روم دوختم.

انگار ناف من رو با مردای این تیپی بریده بودن!

 

داشتم موشکافانه صورتش رو کنکاو می‌کردم تا اثری از آشنایی ببینم.

 

گویی مثل تشنه ای بودم که بعد از کلی سراب دیدن، بالاخره به آب رسیده!

 

موها و ریشای بلند و بوری داشت.

چشماش رو نمیتونستم از پشت عینکش ببینم، اما لبخند کجی که کنج لباش بود، استرسم رو بیشتر می‌کرد!

 

دستام رو روی میز بهم قلاب کردم که بالاخره عینکش روهم برداشت و تونستم چشمای عسلیش رو ببینم.

 

مرد خوش قیافه و خوش پوشی بود.

جوری که اگه تو خیابون میدیدمش، فکر می‌کردم مدل یا بازیگره!

 

دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت:

 

– سلام تابش!

 

نگاهی به دست دراز شده و لبخند گوشه لبش انداختم و بعد از کمی تعلل، دستش رو فشردم.

 

وقتی مکثش رو دیدم، خواستم خودم دستم رو عقب بکشم که نگهش داشت.

 

به سمت دهنش بالا برد و بوسه ای پشتش کاشت:

 

– مشتاق دیدار عزیزم!

 

با قدرت دستم رو عقب کشیدم.

نه تنها از رفتاراش حس خوب نمی‌گرفتم، بلکه خونم به جوش میومد و می‌خواستم خرخرش رو بجویم.

 

سعی کردم خونسردی از دست رفتم رو برگردونم تا کار ناشایستی نکنم.

 

– منتظرم تا دلیل ملاقاتمون رو بگی.

 

– چه عجله ایه عزیزم؟

راستش رو بخوای من برنامه شام داشتم، اما بخاطر شرطت برنامم بهم ریخت.

راستی داشت یادم می‌رفت!

 

از رو صندلی کنارش دسته گلی برداشت و به سمتم گرفت.

ازش گرفتم به گلای آفتابگردونی که خیلی شیک بسته بندی شده بود، نگاه کردم.

 

– اینطوری بهشون نگاه نکن.

میدونی برای پیدا کردن و بسته بندیشون چقدر اذیت شدم؟!

 

 

دسته گل رو روی صندلی بغل، کنار کیفم گذاشته و تو همون حین جوابش رو دادم:

 

– مجبور نبودی.

اما ممنون!

 

– فکر می‌کنم که قسمت اول جملت رو نشنیدم!

پس قابلت رو نداشت عزیزم.

 

دستش رو بلند کرد و پیشخدمت رو صدا زد‌.

اون هم مثل من یه اسپرسو سفارش داد.

 

تمام مدت بهش خیره بودم.

من مطمئنم که قبلا حتی یک بار هم ندیده بودمش، اما یقینا اون الان تا رنگ شورتم رو هم میدونست!

 

نمی‌دونم برنامش برای این قرار ملاقات چیه، اما بهتره که زودتر شروع به حرف زدن بکنه چون همین الان هم آستانه صبرم رو به اتمامه.

 

«سلام عزیزای دل،ببخشید بابت تاخیر»🙏😘🥰

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 4.5 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۱۶۶۸۶

دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۶ ۱۴۳۳۳۳۳۳۳

دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.4 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
IMG 20230127 015557 9102 scaled

دانلود رمان نقطه کور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره…
IMG 20240711 140104 027

دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد ) 4.3 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۲۹۹۰۲

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
Suicide 2

رمان آیدا و مرد مغرور 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن.

رمان بوسه گاه غم 4 (2)

14 دیدگاه
  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
10 ماه قبل

خسته نباشین مثل همیشه عالی

CYONEL
CYONEL
10 ماه قبل

نمی‌دونم چرا بعضی ها شاکین. نسبت به نویسنده های برنامه ۱۰۰۰ رمان که نویسنده تا دوسال یا چندماه پارت نمی‌ذاره.
پارت گذاریت عالی هم هست. و جای شکر هم داره.

CYONEL
CYONEL
10 ماه قبل

جوری که شخصیت های رمان، طرز حرف زدنشون متفاوته و هم عملکرد رمان. واقعا حیرت انگیز و عالیه!
موفق باشی نویسنده
و واقعا تاخیرت توی پارت گذاری نسبت به نویسنده های دیگه واقعا خیلی هم کمه.

.......
.......
10 ماه قبل

عزیزم شما رمان ننویسی سنگین تری اون از مانلی , اون از دلوین ، اینم از این که ماهی یبار پارت میدی مارو مسخره خودت کردی؟ هرچقدرم یه رمان قشنگ باشه با این بی نظمی واقعا مزخرفه….

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  .......
23 روز قبل

مانلی رمان یه نفر دیگه بود که اصکی رفته بود اسم اصلی دختره هم مانلی نبود……

آخرین ویرایش 23 روز قبل توسط ناشناس
خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

سلام ندا جان رسیدن بخیر عزیزم انشالله که سر حال از مسافرت برگشتی هر روز پارت میذارین دیگه😘

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x