11 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت66

4
(5)

♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥♥️♥️♥️

 

❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥💥 🔥🔥🔥‌‌‌‌💥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 💥🔥🔥🔥

 

 

پارت_66😈🔥

 

 

 

 

 

طبق گفته های مامان، یکی یکی عمل کردم.

خداروشکر زرشک هم داشتم و تو وقتم صرفه جویی شد.

 

بعد از اینکه که دم کنی قابلمه برنج رو گذاشتم، مرغ های آبپز رو تو ماهیتابه ریختم تا کمی سرخ  بشن.

 

آخر هم آب مرغ و زعفرون رو بهش اضافه کرده و گذاشتم رو شعله کم بپزه.

 

وقتی سکوت مامان طولانی شد، چند بار پشت هم صداش زدم که جواب داد‌.

 

– داشتم چایی میخوردم دختر دهنم کف کرده بود!

چی میگی؟!

 

– هیچی دیگه همرو انجام دادم تموم شد.

 

– خیله خب برای سر سفره هم نوشابه بیار و یکم سالاد شیرازی درست کن.

این یکی رو که بلدی دیگه ایشالا؟!

 

– اره مامان چی فکر کردی راجع به من؟

جوری همه چیز رو یه سایز ریز میکنم تو سالاد که همه فکر میکنن دستگاه زده!

 

– این همه کجا بودن که ما ندیدمشون؟

خیله خب حالا برو یکم به خونت برس.

یه وقت گرد و خاک نبینه با خودش بگه چه زن شلخته ای هستی!

 

با خنده جواب دادم:

 

– مامان خاستگاریم که نمیاد، یه شام دوستانست!

بعدم تو منو میشناسی هر جمعه زیر و بم خونه رو تمیز میکنم!

 

– باشه عزیزم پس مراقب باش چیزی خراب نشه.

آخرشب بهت زنگ میزنم قشنگ برام تعریف کن همه چیز رو.

 

داشتم به حرفاش گوش میدادم و از سمت دیگه هم، گوجه و خیار هارو برای سالاد خورد می‌کردم که سکوتش طولانی شد.

 

خواستم صداش بزنم که یهو گفت:

 

– تابش میگم نکنه این میخواد شب بمونه؟؟

 

دستم از حرکت ایستاد.

این چه فکری بود دیگه؟؟

اصلا چرا خودم به اینجاش فکر نکرده بودم؟؟

 

با اون اشتیاقی که ما داریم هم قطعا شب بی خطری نخواهد بود!

 

– تابش جان مراقب خودت باش عزیزم.

 

از نگرانی نهفته تو صداش لبخندی زدم.

 

– مامان جان هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته!

یه شام سادست فقط، آخر شب هم میره خونه خودش.

 

محسوس نفسش رو بیرون داد و بعد از چنتا توصیه دیگه، خداحافظی کرد.

 

کار سالاد که تموم شد، تو یخچال گذاشتمش و سرکی به پذیرایی کشیدم.

 

تمیز بود و جایی هم گرد و خاک به چشم نمی‌خورد.

فقط لباسایی که از بیرون اومده بودم و همونجا رو کاناپه انداخته بودم رو، جمع کردم.

 

یه دوش مختصر گرفته و با حوله مشغول آرایش صورتم شدم.

میخواستم یکم بیشتر دست و دلبازی کنم و آرایش تقریبا کاملی کردم.

 

داشتم تو کمد لباسام دنبال یه لباس مناسب می‌گشتم که صدای پیامک گوشیم بلند شد.

 

 

 

پیام آزاد رو خوندم:

 

” میخوای یه پاپیونم ببندی دور کمرت؟

یهو بشی هلو بپر تو گلو!

محب ترش نکنه اینقد داری خودتو اذیت میکنی براش! ”

 

” به تو ربطی داره؟

تو خجالت نمی‌کشی میشینی من و کارامو میبینی؟!

شاید اصلا امشب بخوایم سک‌__س کنیم.

تو میخوای بشینی ببینی؟! ”

 

” چرا که نه

منم که مجرد!

ولی مگه تو به مامانی قول ندادی که امشب دختر خوبی باشی و شیطونی نکنی؟!

به این زودی قولت رو یادت رفت بیبی؟! ”

 

” بازم فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه آقای بازیگر نامحترم! ”

 

” اینقدر راجع بهم کنجکاو بودی عزیزم؟

خب از خودم می‌پرسیدی همه چیز رو بهت می‌گفتم! ”

 

” دیگه بیشتر از این وقتمو حروم نمی‌کنم امشب مهمون دارم سرم شلوغه ”

 

دیگه پیامی ازش نیومد و منم با خیال راحت به انتخاب لباسم برگشتم.

 

برخلاف آرایش صورتم، یه لباس ساده انتخاب کردم.

یه شومیز سفید با شلوار جین‌.

 

یکم به موهام حالت داده و چتری هام رو مرتب کردم.

بعد از زدن عطرم با دست و دلبازی کامل، به آشپزخونه برگشته و سری به غذا زدم.

 

همه چیز تقریبا آماده بود.

زیر گاز رو خاموش کردم.

قهوه ساز رو به برق زده و نگاهی به ساعت انداختم.

 

ساعت ۷ عصر بود و دیگه چیزی به اومدن دایان، نمونده بود.

پنی رو با تختش به اتاق خودم بردم.

 

نمی‌دونستم واکنشش به سگ ها چطوریه و نمی‌خواستم اگه خوشش نمیاد، با بچم بد رفتاری کنه!

 

ساعت باقی مونده رو هم سرم رو با جمع و جور کردن آشپزخونه گذروندم که بالاخره صدای آیفون بلند شد.

 

دقیقا ساعت ۸ شب بود!

آیفون رو برداشتم.

نگهبان بود که اومدن دایان رو اطلاع میداد.

 

به آینه جلو در نگاهی به خودم انداختم.

استرس و هیجانی که داشتم، کمی برام زیاد بود.

 

وقتی صدای ایستادن آسانسور رو شنیدم، بعد از کشیدن نفس عمیقی، در رو باز کردم.

 

نگاهم به دایانی که با دست گل بزرگی به سمتم قدم برمیداشت تلاقی کرد.

 

به قامت و تیپ مردونش لبخندی زدم که خیلی زود جوابش رو گرفتم.

 

بوی تلخ و گسش رو دقیقا از لحظه ای که در رو باز کردم، می‌تونستم استشمام کنم.

 

وقتی به یه قدمیم رسید، برای اینکه بتونم به صورتش نگاه کنم، سرم رو بالا گرفتم.

 

حالا که صندل تخت پام بود، اختلاف قدمون و قد بلندش، بیشتر نمود می‌کرد!

 

گل رو به سمتم گرفت‌.

حین گرفتنش سلامی کردم.

 

– سلام خانوم وکیل.

میذاری بیام تو؟

 

به سرعت خودم رو کنار کشیده و با دستم به سمت خونه اشاره کردم.

 

– البته، بفرمایید!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۵۷۴۴۷

دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش…
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
10 ماه قبل

دوس داشتنی هم نیس شخصیتش

سین
سین
10 ماه قبل

شخصیت تابش اصلن قابل درک نیست

الناز
الناز
10 ماه قبل

من که دوس دارم با ازاد باشه

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  الناز
10 ماه قبل

تو از اونایی هستی که دوست داری دختره با اون یکی پسر این مثلث عشقی باشه نه نقش اصلی

الناز
الناز
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

نه دیان یه جوریه احساس منفی میده

لیلا
لیلا
10 ماه قبل

نمیدونم چرا احساس میکنم تابش هم به سرنوشت درین دچار میشه☹️
اخه درین هم قبلا همینجوری واسه اومدن میران به خونش تدارک دید و آخرش اونجوری شد

اسمم خیلی معروفه!!!
اسمم خیلی معروفه!!!
10 ماه قبل

خداروشکر زرشک هم داشتم و تو وقتم صرفه جویی شد.
 
بعد از اینکه که دم کنی قابلمه برنج رو گذاشتم، مرغ های آبپز رو تو ماهیتابه ریختم تا کمی سرخ بشن.
 
آخر هم آب مرغ و زعفرون رو بهش اضافه کرده و گذاشتم رو شعله کم بپزه.
 😑رمان یا شرح روزمرگی؟!!!!؟!

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  اسمم خیلی معروفه!!!
10 ماه قبل

بخدا یه لحضه فکر کردم برنامه اشپزیه
اسمت چیه که معروفه خب بگو بفهمیم

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط بیش فعال هستم
خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

تابش پررو واقعا دایان رو برای ازدواج انتخاب کرده

CYONEL
CYONEL
10 ماه قبل

متشکر.
نمی‌دونم چرا این دایان برام منفور تر از اون آزادِ!
یه حس تظاهر می‌ده رفتارش. انگار روابطش با تابش فیکه!
شاید هم…
کل رفتارش فیک و نقش بازی کردنه!
ممکنه. هدفای خاصی داشته باشه برای همین به تابش نزدیک شده.

الناز
الناز
پاسخ به  CYONEL
10 ماه قبل

ای منم دقیقا

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x