3 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت69

4.3
(6)

♥️♥️♥️«آتش‌ شیطان»♥️♥️♥️

❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥🔥❤️‍🔥

#پارت _69🔥❤️‍🔥

 

اونقدری تمرکز نداشتم تا از چنتا کلمه ای که پشت تلفن رد و بدل کرد، بفهمم که با کی و راجع به چی، داره صحبت میکنه.

وقتی بالاخره قطع کرد و به سمتم قدم برداشت، سعی کردم کمی خودم رو جمع و جور کنم.

کنارم جاگیر شد و مثل من سرش رو به پشتی مبل تکیه داد.

حالا هر دو نیم رخ، بهم دیگه خیره شده بودیم.

– متاسفم خانوم وکیل اما باید برم.

کار واجبی تو شرکت پیش اومده.

– کار واجب؟!

حینی که سوال می‌پرسیدم به ساعت گوشه پذیرایی هم نگاهی انداختم.

چه کار واجبی ساعت ۱۰شب ممکن بود پیش بیاد؟!؟!

انگار متوجه تعجب و شَکم شد که خودش توضیح داد:

– اصولا کارای عکاسی و فیلم برداری کالکشن ها و مدلا غروب به بعد انجام میشه.

الان هم صولت گفت یکی از مدل ها مشکل درست کرده و خواسته که من خودم شخصا، حضور داشته باشم و مشکلش رو رفع کنم.

وقتی اسم مدل رو اورد، هوشیار تر شده و ذهنم به سرعت، شروع به پردازش کرد.

نکنه آزاد….!

با بوسه ای که دایان رو گونم کاشت از فکر بیرون اومدم.

– متاسفم عزیزم که مجبورم اینطوری ترکت کنم.

قول میدم که جبران کنم!

سعی کردم لبخند نیم بندی بزنم.

– این چه حرفیه؟!

بهتره به کارت برسی.

تا دم در بدرقش کردم.

وقتی سوار آسانسور شد به سرعت در خونه رو بسته و به سمت گوشیم پا تند کردم.

به آزاد پیام دادم:

” آخر کرم خودت رو ریختی؟!؟! “

به سرعت جوابش اومد:

” این طرز صحیح صحبت کردن با مُنجیت نیست هااا عزیزم!

بده به فکرتم و از مخمصه نجاتت دادم؟! “

” من گفتم تو مخمصم؟؟

من طلب کمک کردم؟!؟! “

” خب شاید تو مغز کوچولوت به اینجا ها قد نده خوشگلم.

مسئولیت مراقبت از خودت رو بسپر به من! “

” واقعا از پرویی و وقاحتت دیگه کم آوردم! “

” یه لیوان آب بخور بعد هم برو با خیال راحت استراحت کن.

بهت قول میدم فردا صبح همه اینا کم اهمیت میشه برات! “

پوفی کشیده و گوشی رو گوشه ای انداختم.

مشغول جمع و جور کردن اطراف شدم و همزمان فکرم از آزاد و پرو بازیش، به سمت دایان و ماجرایی که برام تعریف کرده بود؛ رفت.

لحظه آخری که داشت درهای آسانسور بسته میشد، دیدم که داشت دستکش هاشو می‌پوشید.

برام آزار دهنده بود وقتی می‌دیدم این همه سال اذیت شده و حتی مجبور بوده تو خونه خودش و تایم استراحتش، باز هم دستکش بپوشه!

من حتی با فکر به این موضوع هم اذیت میشدم.

سحر چطوری این چیز ها رو میدید و همچنان ناجوانمردانه، برای کمک کردن به دایان کاری نمی‌کرد و قدمی برنمی‌داشت؟!

 

 

 

 

بالاخره بعد از یک ساعت جمع و جور کردن و شستن، خیالم از تمیزی خونه راحت شده بود که مامان زنگ زد.

 

بهش اطمینان خاطر دادم که همه چیز به خوبی گذشته و مشکلی پیش نیومده.

حتی دایان کلی هم از غذام تعریف کرده.

 

ابراز خوشحالی کرد و گفت منتظره تا زودتر ملاقاتش کنه.

از این بابت خیلی مطمئن نبودم!

 

تا پایان دادگاه و مشخص شدن رای قاضی، به صلاحش نبود تا کسی به روابط خصوصیش پی ببره.

ممکن بود به ضررش استفاده بشه!

 

تو رخت خواب به این چند وقت اخیر و اتفاقاتی که پشت هم، بین من و دایان پیش اومده بود، فکر کردم‌.

 

دقیقا استارت این دلبستگی از کجا خورد؟!

از کی اینقدر جذبش شدم؟!

از همون روز اول؟

 

مطمئن بودم حسم، یه عشق آتشین و افلاطونی نبود، اما حس دلبستگی دلپذیری بود!

 

نمی‌دونستم ته این داستان به کجا میرسه، اما من از اون آدمایی بودم که از مسیر راهشون لذت می‌بردن و به مقصد خیلی فکر نمی‌کردن!

 

با همین افکار کم کم چشمام گرم شد و به دنیا بی خبری و رویا سفر کردم.

 

****

 

 

سرم به ثبت کردن مدرک هایی که برای پرونده دایان، برای اثبات بی گناهیش جمع کردم بود؛ که تقه ای به در خورد.

 

با اجازه ورودم، در باز شد و رستمی با یه دسته گل وارد اتاق شد.

دوباره؟!؟؟!

 

این چند روز که از شامی که با دایان خورده بودم می‌گذشت، هر روز برای عذرخواهی از بی موقع رفتنش، دسته گل زیبا و بزرگی به دفترم می‌فرستاد.

 

هیچ وقت رو دسته گلش یادداشت یا کارت ویزیتش رو نمیذاشت، اما هردفعه یه پیام می‌فرستاد که بدونم از طرف اون بوده.

 

رستمی گل رو روی میز وسط سالن، کنار بقیه گلا گذاشت و گفت:

 

– تابش جون هنوز نفهمیدی کی این گلا رو فرستاده؟!

 

به دروغ، سری به نشونه “نه” تکون دادم که گفت:

 

– از تگ گلفروشی و مدل گل ها مشخصه که یه آدم پولدار و خوش سلیقه است!

دسته گلای گرونی برات می‌فرسته عزیزم، اگه فهمیدی کیه، سفت بچسب بهش!

 

تک خنده مضحکی کردم که بالاخره از اتاق خارج شد.

بلافاصله گوشیم رو از روی میز برداشتم و پیامی که چند دقیقه پیش فرستاده بود رو، خوندم.

 

” میدونم تو طول روز چقدر کار میکنی و خسته میشی.

این گلا رو می‌فرستم تا با دیدنشون یاد من بیوفتی و روحیه بگیری خانوم وکیل! “

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 234002 2482 scaled

دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش…
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    
IMG 20231120 000803 363

دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار 4 (2)

1 دیدگاه
    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
unnamed 22

رمان تژگاه 5 (1)

3 دیدگاه
  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر…
IMG 20240716 005659 078

دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار 5 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۳۴۹۶۸۰

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۷ ۱۰۵۶۲۹۵۹۵

دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی 2 (1)

2 دیدگاه
خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
10 ماه قبل

یک حسی بهم می‌گه که دادگاه را برای دایان می‌بره. اما قبل از دادگاه یک جایی می‌فهمه که داستان رقابت و کلاهبرداری از دایان بوده که دایان متوجه شده و به موقع به روش قتل از شر شریک و همسرش راحت شده. مثل یک وکیل دادگاه رو می‌بره اما چون دایان قاتله، باهاش ازدواج نمی‌کنه. این پسره آزاد هم تو تیم شریک و زن دایان بوده. برای همین از خیلی چیزها مطلعه

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

ندا جان یه تقلب برسون بگو آخرش خانم وکیل سهم کی میشه😂

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x