رمان آتش شیطان87 - رمان دونی

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

به در نیمه بازش نگاه می‌کردم اما جرئت کامل باز کردن و دیدن اون چیزی که داخلشه رو نداشتم.

 

میتونستم از اول هم به دایان اعتماد نکنم!

 

میتونستم به چیز هایی که جلوی چشمم رژه میرفت بیشتر توجه کنم!

 

اما چیشد که به اینجا رسیدم؟!

عشق تو نگاه اول؟!

 

اصلا عشق بود!؟

 

 

چشمام رو روی هم فشرده و سرم رو به دیوار تکیه دادم.

چرا نتونستم منطقی تر فکر کنم!

 

بالاخره بعد از کمی ریکاوری، در صندوق رو کامل باز کردم.

یه صندوقچه کوچک داخلش بود.

 

صندوقچه رو برداشتم که نگاهم به کاغذ های زیرش افتاد.

اون هارو هم برداشتم.

 

در صندوق رو بسته و تابلو رو سر جاش برگردوندم.

وقتی از مرتب بودن همه چیز مطمئن شدم، به اتاق برگشتم.

 

وسایل رو پشت سرم نگه داشته و رو پنجه پا به تخت نزدیک شدم.

 

وقتی از خواب بودن دایان مطمئن شدم، وسایل رو تو کیفم گذاشته و مشغول لباس پوشیدن شدم.

 

هر تیکه ای که می‌پوشیدم بیشتر به عمق فاجعه پی میبردم، اما نمیتونستم پشیمون باشم از تایم خوشی که کنارش داشتم‌‌.

 

اصلا اونم منو دوست داشت یا همه قصدش گول زدن و احمق فرض کردنم بود!؟

 

بزرگترین سوال ذهنم اما یه چیز دیگه بود.

اصلا چرا من!؟؟!

 

لحظه آخر و ترک کردنش درد عمیقی رو به قلبم وارد کرد.

دوباره بهش نگاه کردم، حتی تو خواب هم اخم داشت.

 

متنفر بودم که بخوام تو این وضعیت از خونش بزنم بیرون، اما وقتش بود که چشمام رو باز کنم به همون تابش قبلی برگردم!

 

از لابی‌من خواستم برام تاکسی بگیره.

 

همونجا هم بی توجه به ساعت به آزاد زنگ زدم.

 

داشتم کم کم از جواب دادنش ناامید می‌شدم که با صدای خواب آلودی ” الو “یی زمزمه کرد.

 

– آزاد یه دقیقه هوشیار شو کار واجب باهات دارم.

 

چند دقیقه اون طرف خط سکوت شد.

انگار مغزش کم کم به پردازش افتاده بود.

 

– تابش؟!

این وقت شب چه کار واجبی با من داری؟!

مگه خواب نداری تو دختر!؟

 

– اونی که میخواستی رو پیدا کردم!

 

دوباره سکوت کرد.

 

این بار هوشیار تر جوابم رو داد!

 

– قفلشو پیدا کردی!؟

 

– هم قفلشو پیدا کردم هم چیزایی که پشتش قایم شده بود!

 

– چی بود!؟

 

– هنوز نگاه نکردم اما برای اینکه بهت بگم یه شرط دارم!

 

با مکثی جواب داد:

 

– چه شرطی!؟

 

همزمان که سوار تاکسی میشدم، جواب دادم:

 

– از این به بعد با روش من پیش میریم!

 

«چه کند تابش خانمه‌ زرنگ 😂،»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تمام زمزمه های زمین به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

        خلاصه رمان:   مرال یه عکاس طبیعته که در کودکی، پدر و مادرش از هم جدا شدن.. با این احوال در شرایط نرمالی مرال رو بزرگ کردن.. مرال پس از شنیدن خبر فوت ماهان از دوستان خانوادگی‌شون، به روستای خوش آب و  هوایی میره که عمه اش اونجا خونه داره.. اونجا با خیام آشنا میشه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قمار جوکر
دانلود رمان قمار جوکر به صورت pdf کامل از عطیه شکری

    خلاصه رمان قمار جوکر :   دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد: از من چی می خوای؟ چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد: می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن! – مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من! پسرک جوکر پشت دست دختر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
1 سال قبل

ایشالله هر چه زودتر شفا پیدا کنی هم حالت دلت خوب شه هم حال جسمت گلم دستت طلا

camellia
camellia
1 سال قبل

انشالله که بلا دوره خانم ندا جونم.😍😘

ساناز
ساناز
1 سال قبل

اونکه هنوز نمیدونه چی تو صندوقه پس چرا از خونه زد بیرون

بانو
بانو
1 سال قبل

چه میکنه این ندا خانوم😏تا مارو سکته نده ول نمیکنه که ….

عجقم پارت بیشتر طولانی تر😬😬😬

همتا
همتا
1 سال قبل

چی فهمید که سریع رفت
هنوز که ندیده مدارک و صندوقچه رو

camellia
camellia
1 سال قبل

چرا اینقدر کم بود?😥حالا که حساس شده بود😓خو چرا نگفت چی توش بود?از صندوقچه بسته مگه چیزی معلومه!🤔با من نفهمیدم😆

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

چی بود تو صندوق وقتی هنوز درشو باز نکرده از دایان زده شد
ندا پارتا روز به روز کمتر میشه خودتم متوجه شدی عزیزم؟

ف.....ه
ف.....ه
1 سال قبل

کم بوددد

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x