9 دیدگاه

رمان نغمه دل پارت 46

4.3
(8)

 

 

تو حالت خواب و بیداری بودم که احساس کردم سایه یکی روم افتاده چشمامو باز کردم یه ادم دیدم ترسیده و با سرعت عملی که از من به دور بود بالش بغل دستمو محکم پرت کردم سمتش که افتاد زمین

_اخخخخ مائدههه

نشستم که دیدم علیه

_هینن وای

سریع دستشو گرفتم داشت بلند میشد که دستمو کشیدم

_وای نامحرمی

محکم تر از قبل پخش زمین شد که ناله کرد

_وای لگنمم، مائدهههه تلافیشو سرت در میارمممم

سریع با حالت عصبی دست به تخت گرفت و بلند شد

_حالا من نا محرمم اره؟ الان که یه بچه دیگه تو شکمت کاشتم میفهمی

جیغ زدم که مادرجون صداش بلند شد

_چخبرتونه؟ خونه رو گذاشتین رو سرتون

صدای پا میومد که رضا سریع درو باز کرد و نگاهی بین من و علی انداخت

مشکوک نگاهی کرد بهمون

_چکار میکردینـ؟

_هیچی

علی گفت:

_فک کنم اتاق یه چیز شخصیه و در وسیله ای هست که عین یابو سرتونو نندازین بیاین داخل

_علی زشته

_بله درسته ولی وقتی اینجا استبله باید حواست باشه اسبا ینجه دارن یا ندارن البته بجز مائده

خندم گرف از بحثشون و رفتم پیش مادرجون بخاطر عمل سزارین و بخیه ها اروم اروم پله هارو اومد پایین و رفتم پیش مادرجون

_دختر تو اروم و قرار نداری نه؟ تازه مرخص شدی یکم استراحت کن

_خوبم مادرجون تو اتاق حوصلم سر میرفت گفتم بیام پیش شما

_باشه برو بشین

نشستم رو مبل که به خدمه گفت یه شربت خنک برام بیاره

_عاقد تا یک ساعت دیگه میاد، میدونم اینجا لباسی نداری دوس ندارم با این لباسا عقد کنی

_پس چکار کنم؟

_لباس عقد من هست بعد یکمی قدیمیه ولی نوعه فک کنم سایزت بشه

_چشم مادرجون

لباسو از تو کمدش در اورد و بهم داد

یه پیرهن ساده ولی شیک

کیپ تنم بود، حاملگی خیلی چاقم کرده بود ولی با این حال خیلی بهم میومد

شالی روی سرم انداختم و کمی از لواز ارایشی مادرجون استفاده کردم تا حداقل از حالت بی روحی در بیام

عاقد اومد و محمد علی مرتب و تمیز از اتاق اومد بیرون در اتاقمو زد و باهم رفتیم تو پذیرایی

برگه صیغه نامه رو علی به حاجی نشون داد و گفت پدرم فوت کرده و برای همین مشکلی نداشت عقدمون

_مهریه چقدر گفته شده؟

ما قرار مهریه نداشتیم که علی یهو گفت:

_به تاریخ تولد بچهام 1402 تا

چشمام گرد شده بود و نگاهش میکردم که لبخندی بهم زد و عاقد هم نوشت مهریه رو

_دوشیزه مکرمه ایا وکیلم؟

خیلی دلم برای حاج بابام و مامان بابام تنگ شده، ای کاش بود و میگفتم یا اجازه پدر و مادرم ولی نبودن برای همین گفتم:

_با اجازه پدر و مادر خدا بیامرزم و مادرجون بله

علی هم بعد من گفت بله و عقدنامه ما نوشته شد

عاقد با ارزوی خوشبختی ما خداحافظی کرد و رفت

مادرجون و رضا هم گفتن ما کار داریم و رفتن حالا ما تنها بودیم

اشکم جاری شد، امروز خیلی احساس تنهایی کردم

_مائده قربونت بشم چرا گریه میکنی؟

_هیچی، دلم برای بچهام و مامان بابام تنگ شد

بغلم گرفت

_گریه نکن جوجه طلایی من، اونا الان خوشحال دارن به ما نگاه میکنن، بچهامونم که چند روز دیگه مرخص میشن

_میشه بریم پیششون؟

_الان که وقت ملاقات نیست بزار فردا، بعدشم مثلا مامان و رضا خونه رو برای عروس دوماد خالی گذاشتن که عشق و حال کنیم نه اینکه اون مرواریدای خوشگلتو بریزه که

بازم رفت تو فاز شیطنت

گریه م به خنده تبدیل شد

_عه پس مائده خانومم بعله

گونه هام بازم رنگ گرفته بود

_ای جان قربون اون توت فرنگی های روی گونه ت بشم

بلند شد و منم گرفت بغلش

_هینن علیی

_چیه؟نکنه بازم چون نامحرمم حق دست زدن بهتون رو ندارم

_نه سنگینم

_تو هرچقدر هم باشی برای من فنچی

رفتیم تو اتاق، احساس کردم میخاد بندازتم روی تخت که سریع گفتم:

_بخیه هام

_حواسم هست

اروم منو گذاشت روی تخت و درازم کرد و خودش اومد روم ولی سنگینیش روی زانوهاش و دستاش انداخته بود و فقط سایه ش روم بود

_علی

بوسه ای به لبام زد و رفت عقب

_جان علی

_من تازه زایمان….

_میدونم

حرفی نزدم که اروم سرشو برد توی گردنم

_چقدر دلتنگ این بو کردنا، لمس کردنا، بوسه ها بودم

هیچ چیزی نگفتم و گذاشتم ادامه بده، خیلی نیاز داشتم به حرفاش

_از این به بعد تا ابد کنارمی، دیگه هیچ چیزی نمیتونه تورو ازم دور کنه هیچ چیزی

بوسه دیگه ای به لبام زد و کنارم دراز کشید و دستشو زیر سرم انداخت

_ببخشید، نمیخاستم روز عقدمون اینطوری باشه ولی خب قسمت نشد

_همین که کنارت باشم کافیه

نگاهی به صورت و چشای برق زده ش کردم که گفت:

_جبران میکنم

_میشه برام قصه بخونی؟

_اتیش پاره م کوچولو شده دلش قصه میخواد؟

_اره خیلی دلم تنگ شده برای بچگیم

پتو روم انداخت و همینطور که موهامو ناز میکرد قصه میخوند که چشمام سنگین شد و خوابیدم

صبح باهم بیدار شدیم و به زور علی باهم رفتیم حموم و بماند که چقدر صدای منو دراورد و قرمزم کرد و خندید

بعد صبحانه رفتیم پیش بچهام و دکتر اجازه داد بغلشون کنم

خیلی نرم بودن و خوشبو

دکتر بهم تمرین ماساژ و دارو برای اومدن شیرم داد و گف تا چند وقت دیگه میتونم بچهامو بغل بگیرم

تو راه بودیم و من دمق بودم

_قربونت بشم اگر قرار باشه حال روحیت خوب نباشه چجوری قراره بچها رو بزرگ کنی؟

_دلم طاقت نمیاره علی هنوزم وقتی فکر میکنم به ریسکی که به جون خریدم و ممکن بود بچهامو از دست بدم تنم میلرزه

_قربونت بشم بهش فکر نکن دیگه الان که بچها سالمن

سری تکون دادم و اشکامو پاک کردم

_حالا اسمشونو میخای چی بزاری؟

_نمیدونم

پشت چراغ قرمز ایستادیم که یه دختر گل فروش اومد سمتمون

_سلام خاله گل میخریـ؟

_سلام قشنگم چه گلای خوشگلی داری

_خاله حامله ای؟

_نه چطور

_اخه مامانم میگفت زنای حامله دماغاشون ورم داره توام دماغت ورم کرده

فکر میکرد ورم دماغم بخاطر حامگلیه ولی وقتی گریه میکنم همیشه دماغم ورم میکنه

_اره مامانت راست میگه ولی من تازه بچهامو بدنیا اوردم

_وایی خاله راست میگی؟ الان کجان؟

_بیمارستانن چند وقت دیگه میارمشون

_خوشبحالت چند تا بچه داری؟

_دوقلوعن

_وایی خاله من همیشه ارزوم بود مامانم دوقلو خاهر برادر برام بیاره که اسماشونو بزارم کارن و کاتیا

علی گفت:

_حالا دختر خانم این همه ازمون سوال پرسیدی بگو گل هاتو چند میدی همشونو؟

_ همشون؟

_بله همشون

_100 تومن ولی بیست تومن بخاطر نی نی ها کم میکنم میشه 80

علی تراول 100 بهش داد و گفت:

_این بیست تومن باشه شیرینی بچهام

گلا رو دختره بهم داد و رفتیم

_اسم بچهارو انتخاب کردم

_چه زود، چه اسمی؟

_کارن و کاتیا

_همین اسمی که دختره گفت؟

_اهوم دوسش دارم

_باشه عزیزم

علی منو رسوند و رفت پی کاراش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۰۵۳۰۳۳۸۰۹

دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این…
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…

دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4 (38)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
1050448 سیم خاردار روی حصار تاریک عکس سیلوئت تک رنگ

دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گیتی
گیتی
1 سال قبل

سلام چرانغمه دل رانمیزازی خیلی دیربه دیرمیزاری بی زحمت نغمه دل با حورا رازودبه زودبزارین مرسی عزیزم

بهار
بهار
1 سال قبل

رمان شما ادامه داره ولی واقعا اگه اراده قوی برای نوشتن داشته باشین ادامه می‌دادیم و حرفهای پوچ دیگران براتون نباید تاثیرگذار باشه لطفاً پاسخ بده

نیلی‌آبی
نیلی‌آبی
1 سال قبل

چند روزه نذاشتی پس چی شد؟

حال بد
حال بد
1 سال قبل

چرا دیگه پارت نمیدی لطفا تو تسخ نزار مارو

Mari
Mari
1 سال قبل

واقعا تموم شد😢

بهار
بهار
1 سال قبل

سلام ادامه داره بازم

SAMA
SAMA
1 سال قبل

خیلی خوبهههه 🥲🤍

nika
nika
1 سال قبل

الهییییی 🥰❤😍
ایی ، قلبم😍
این پارت خیلی قشنگههه
مرسی ادایی
موفق باشی ، نویسنده ی بزرگ 🥳

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

آخی چ قشنگ 😍

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x