رمان نغمه دل پارت 8

تو خودش جمع شده بود و ریز گریه میکرد

بسته رو گذاشتم روی میز که متوجه شد و منم درو بستم

لباسامو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم و یکم با گوشیم ور رفتم

فکر کنم کارش تا الان تموم شده باشه

درو زدو و وارد شدم لباس عوض شدش نشون میداد کارشو کرده

(مائده)

چرا این مرد نمیرفت؟ رسما میخاست آبم کنه؟

_میشه…. برین؟

_انوقت برای چی؟

خب دلیل داره؟ میخام از خجالت بمیرم نمیخام باشی اییی وایییی

_خج…. خجالت میکشم

خنده ای کرد اولین بار بود خندشو میبینم

نشست روی تخت پشت به من

_اخه چه خجالتی؟ منو تو زن و شوهریم و این یه چیز کاملا طبیعیه که برای هر دختری پیش میاد پس خجالت نکش

دیگه ام نبینم اینطوری کردی من گفتم هرچی نیاز داری بگو اگر نمیومدم میخاستی بهم نگی؟

_ببخشید

_امیدوارم دیگه تکرار نشه، حالا شام خوردی؟

_نه، میل نداشتم

حرصی گفت:

_ اخه ادم تو این وضعیت که بدنش به غذا نیاز داره غذا نمیخوره؟ از دست تو

بلند شد، فکر کنم رفت غذا داغ کنه

(محمد علی)

بلند شدم و غذا براش گرم کردم غذا برای خودمم ریختم حتی غذاش مونده هم باشه خوشمزس

غذا هارو گذاشتم تو بشقاب و بردم پیشش

_خودم… میخورم

میخاستم خودم بهش بدم ولی بوی غذا بدجوری معده ام رو تحریک کرده بود و نذاشت مخالفتی کنم

غذاشو گذاشتم رو پاش و خودم شروع کردم به خوردن

(مائده)

تند تند غذاشو میخورد حتی فرصت نفس کشیدن هم به خودش نمیداد

نمیدونم چرا ولی هر نگاه این مرد قلب من رو میلرزوند بدجوری بهش وابسته شده بودم و نمیدونستم بعد این یک سال باید چکار کنم

_فک کنم اینقدر که با نگاهت منو خوردی جایی برای غذات نزاشته باشی

شوک شده از این حرفش گفتم

_چی؟

_عوض اینکه با نگاهت منو قورت بدی غذاتو بخور

خجل شروع کردم به خورد غذام این مرد خیلی تیز بود اصلا نمیشد چیزی از دیدش پنهون کرد

(محمد علی)

اولین بار بود نگاه خیره دختری اینقدر دستپاچم میکرد که بالاخره طاقتم طاق شد و بهش گفتم

صورتش غرق خجالت شد که حواسم رفت پی اون و غذام پرید تو گلوم

زود بهم اب داد که طلبکار گفتم:

_ببین چشم زدی

متعجب گفت:

_اخ اخ من مقصرم؟ شما یه ذره امان نمیدی انوقت مقصر منم؟

راست میگفت اینقدر تند تند خوردم اینطوری شد ولی حق به جانب ایستادم

_خیلی خوب غذاتو بخور

غذاشو خورد و سینی رو بردم اشپزخونه و باز رفتم پیشش

تختش بزرگ بود و دو نفر جا میشدن، کنارش دراز کشیدم که دستپاچه شد

اروم از پشت بغلش گرفتم:

_اروم بگیر بچه جان بزار دردت اروم شه

_نه… خوبم….. نیازی نیست

کلافه از کش مکش هامون گفتم:

_توروخدا اینقدر چونه نزن بخدا کاریت ندارم

چون با لحن تشرگونه ای گفتم ساکت شد و اروم گرفت

اینم پارت عیدی از طرف من به شما😊♥

4.5/5 - (51 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 ماه قبل

پارت جدیدش کو؟

✞ΛƬΣПΛ✞
عضو
1 ماه قبل

عالی بید

Nazi
Nazi
1 ماه قبل

تا اینجا عالییی بود نویسنده
دمت✨💜

Yas
Yas
1 ماه قبل

قربونت بشم با این پارت عیدیت😍
ولی دوپارت قبلی کو🥺🥺🥺

Yas
Yas
1 ماه قبل

آقااااا پارت ۶ و ۷ کو چرا یکدفعه پارت ۸ شد؟

Fateme
پاسخ به  ℰ𝒹𝒶
1 ماه قبل

پارت شیش و هفت نیست

Yas
Yas
پاسخ به  Fateme
1 ماه قبل

چرا چرا هست بدون عکسه همین صفحه رو برو بالا بین رماناس که عکس دارن
نغمه دل ۶

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط Yas
Yas
Yas
پاسخ به  ℰ𝒹𝒶
1 ماه قبل

رفتم رفتم دیدم دیدم🤓🤓🤓

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x